hobballah

الموقع الرسمي لحيدر حب الله

لغات اُخرى

انتقادات یک شبکه ماهواره ای مسیحی از سوره اخلاص

تاريخ الاعداد: 12/18/2024 تاريخ النشر: 12/23/2024
80
التحميل

حیدر حب الله

ترجمه: سعید نورا

سوال[1]: در کانال زندگی مسیحی شخصی در حال ارائه یک برنامه در چندین قسمت است که در آن سعی می کند مبانی دین اسلام را زیر سوال ببرد و نام برنامه اش (یک سوال جسورانه) است و به او (برادر رشید) می گویند و از جمله شبهات او در مورد قرآن، اشکالاتی درباره سوره اخلاص است، اشکالات وی از این قرار است:

1 - سوره اخلاص چیز جدیدی نیاورده است، بلکه فقط تکرار آیات قبل است.

2- کلمه (احد) در این سوره از ابداعات دین اسلام و قرآن نیست، بلکه در کتاب مقدس آمده و همه مسیحیان آن را تکرار می کنند.

3 - کلمه صمد در سوره توحید معنی ثابتی ندارد، همه مفسران بیش از یک معنا برای آن را آورده اند، بنابراین مسلمانان معنی صمد را نمی دانند و این کلمه را بدون علم و دانش در نماز تکرار می کنند؟

4 - اگر مراد از کلمه (واحد) به قول شما وحدت عددی نیست، بلکه وحدت واقعی است، پس چه دلیلی وجود دارد که کلمه (أحد) که همان معنی را دارد به کار گرفته شود با علم به اینکه روایاتی در دین اسلام وجود دارد، که می گوید: این دو واژه (واحد و أحد) به یک معنی هستند. پس چه دلیلی برای اضافه کردن کلمه جدیدی که به لحاظ نوشتاری با آنچه قبل از آن بوده متفاوت است، اما از نظر معنی مشابه است، وجود دارد؟

5 - بر اساس تقدم زمانی، مناسبتر است که آیه ابتدا بگوید: (لَمْ یولَدُ) و بعد از آن بگوید: (لَمْ یلِدٌ). چون کسی که هنوز (لَمْ یلِدٌ) یعنی هنوز به دنیا نیامده و وجود ندارد چطور ولادت چیزی از آن معقول است. بنابراین اول باید چیزی وجود داشته باشد که این با تعبیر (لم یولد) سازگار است سپس بعد از آن این نکته می رسد که آیا این چیز، چیزی از او متولد می شود یا نه که در آن صورت تعبیر (لم یلد) سازگار است... بنابراین ترتیب آیه باید این گونه باشد که اول (لم یولد) بیاید چون دلالت بر وجود چیزی دارد و بعد از آن باید تعبیر (لم یلد) بیاید که به این معناست که هیچ فرزند یا چیزی را به دنیا نمی آورد.

6 - اگر تفسیر احد یا صمد در همین سوره وجود دارد و آن این که: (لم یلد و لم یولد) در این صورت تکرار این دو کلمه و سپس تفسیر آن ها چه توجیهی دارد؟ چه نکته جدیدی در آن است؟

7 - بیشتر این کلمات در کتب آسمانی پیشین آمده است.قرآن کریم اقتباسی از کتب پیشین مانند انجیل و تورات است...همچنین بیشتر کلمات قرآن از مسیحیت و یهودیت گرفته شده است... بنابراین قرآن چه چیز جدیدی آورده است؟ اگر قرآن از کتب دیگری اقتباس شده است، چرا آنها را متهم به تحریف می کند، با توجه به این که اغلب آن چیزی که در قرآن آمده است از کتاب های دیگر گرفته شده است؟

پاسخ: برای پاسخ به این سؤالات، می توان به چند نکته اشاره کرد:

1 - فرض کنید سوره اخلاص غیر از آنچه در سایر آیات قرآن آمده چیز جدیدی نداشته باشد، مشکل چیست؟ آیا هر کلمه یا حرفی که در تورات، انجیل، کتب بودایی و صابئین یا همه کتب بشری آمده است چیز جدید و متفاوتی است؟

این که می گویند همه کلمات در قرآن باید از نظر معنی با یکدیگر متفاوت باشد و زیر هر حرف معنایی متفاوت از تمام آنچه در کتاب عزیز آمده، نهفته است. تنها دیدگاه برخی از مسلمانان است. فرض کنیم این دیدگاه نادرست باشد در این صورت چه ضرری به قرآن کریم می رساند اگر فرض کنیم که با تکرار برخی از مفاهیم در قالب های لفظی مختلف به صدد تأکید بر یک ایده خاصی باشد و آن را در اولویت قرار دهد؟ آیا این نقصی در قرآن کریم به شمار می رود به گونه ای که آن را همان طور که از ماهیت نقد بالا برمی آید، کتابی غیر آسمانی بدانیم؟ اگر قرآن مفاهيم را به صورت‌های مختلف تكرار می‌كرد، مي‌گفتند در اين يا آن جمله چيز جديدي نيست و اگر هيچ مفهومی را بيش از یکبار تکرار نمی کرد از جمله مفهوم توحيد که رکن اسلام است، می گفتند که قرآن کریم حق مفاهیم را ادا نمی کند تا اهمیت آن روشن شود این یک سلسله انتقادی طولانی است که در مقابل آن یک سلسله توجیهی طولانی وجود دارد که شبیه به آن در بین خود مسلمانان نیز وجود دارد.

2 - دیدگاهی وجود دارد که انتقادات برخی از منتقدان قرآن کریم از آن سرچشمه می گیرد و در واقع نقد مفسران است نه نقد خود قرآن و این یکی از اشتباهات است برخی تصور می کنند که موضوع خاصی را نقد می کنند ولی در واقع فهم زید یا عمرو از این موضوع را نقد می کنند من این ایده را از کلام محقق عالم سبیط نیلی رحمه الله اقتباس کرده ام آنجایی که در پاسخ به اشکالات استاد احمد کاتب در موضوع مهدویت با این مضمون پاسخ می دهد: «نویسنده به برداشت علما از مسئله مهدویت یا امامت اشکال وارد کرده ولی به اندیشه مهدویت اشکالی وارد نساخته است».

منظور از این سخن نیلی این است که قبل از اینکه فرض کنیم به خود مسئله پاسخ می دهیم یا آن را نقد می کنیم، نباید توجه خود را به برداشت های علما از آن محدود کنیم، بلکه باید خود برای یافتن توضیحات و تفاسیر احتمالی جدید برای این موضوع تلاش کنیم و همه تفاسیر ممکن را در نظر بگیریم، سپس به همه آنها پاسخ دهیم، این گونه است که می توانیم به این موضوع با تمام تفاسیر و معانی ممکن آن پاسخ دهیم. اما اگر موضوعی سه تفسیر داشته باشد و من به یکی از این سه تفسیر پاسخ دهم و سپس پاسخ به دو تفسیر باقی مانده را کامل نکنم، به این نمی توان پاسخ به اصل این موضوع گفت بلکه پاسخ به یکی از انواع فهم و تفسیر آن است.

این دقیقاً همان چیزی است که ما در اینجا با آن روبرو هستیم، ممکن است برخی از علمای مسلمان این موضوع را مطرح کنند که این یا آن کلمه از ابداعات متن قرآنی است مانند کلمه (احد) و بعد یک نفر دیگر بیاید و این نظر را نقد کند، اما نقد خود را در چارچوب نقد قرآن قرار می دهد، در حالی که باید نقد خود را در چارچوب نقد این اندیشه درباره قرآن قرار دهد و بررسی کند که آیا فرضیه دیگری وجود دارد یا خیر؟

آنچه در اینجا می خواهم بگویم این است که اگر فرض کنیم کلمه احد در کتاب های پیشین آمده، این چه اشکالی نسبت به خود قرآن ایجاد می کند؟ کجای قرآن ادعا کرده است که همه اصطلاحاتش بدیع و بی سابقه بوده است؟ چه زمانی گفته است که ایده یگانگی در هیچ متن دینی قبلی نیامده است؟ اگر قرآن چنین چیزی گفته بود این اشکال مستقیماً به قرآن وارد بود. اما چون این ادعا در قرآن کریم وجود ندارد، بلکه تنها در برداشت ها و تفاسیر علمای مسلمان مثلاً وجود دارد، در این صورت کشف وجود کلمه «احد» در متون دینی پیشین، نقد این برداشت ها و تفاسیر است نه خود قرآن . این یکی از اشتباهات رایج در نقد متن قرآنی است و سبب آن عدم تمایز بین واقعیت برآمده از متن قرآنی و برداشت و تفاسیر و اضافات فکری علما است.

3- در مورد کلمه (صمد) به نظر من منتقد سعی می کند از هر خلأ یا مشکلی برای انتساب آن به متن قرآن بهره برد، تفاوت در تفسیر به کلمه (صمد) ختم نمی شود. بلکه در بقیه آیات شریفه نیز هست و این از بدیهیات علم تفسیر است. تفاوت مسلمانان در تفسیر این کلمه - اگر آن را بپذیریم - لزوماً به معنای ضعیف بودن متن قرآن نیست، زیرا همه کتب آسمانی در تفسیر خود اختلافات فاحشی داشته اند، بلکه مکاتبی در نوع تفسیر و فهم آنها به وجود آمده است و حتی کتب کهن فلسفی و تاریخی و علمی نیز در تفسیر خود اختلافاتی داشته اند و ما نمی گوییم که چنین چیزی لزوماً موجب اشکال یا ایرادی به این کتابهاست. بلکه ممکن است کوتاهی یا سهل انگاری از سوی مفسران آن باشد.

دلیل این اشکال غیاب زبان عربی و بحران تفسیر آن در میان مسلمانان است، اگر منتقد به ما ثابت می کرد که عرب معاصر پیامبر در تفسیر کلمه «الصمد» اختلاف داشتند، می گفتیم که این کتاب شریف کلمات خود را به گونه ای مبهم بیان می کند که حتی یک عرب معاصر نزول آیات و کسی که زبان و شرایط تاریخ نزول را می فهمد، آن را نمی فهمد. اما امروزه ما این زبان را غالباً از کتاب ها به دست می آوریم مخصوصاً کلماتی که اخیراً در استعمالات زبانی مهجور شده اند، طبیعی است که ما با توجه به فاصله ما از عصر زبان، از نظر معنایی در فهم آن اختلاف داشته باشیم و بنابراین به نظر می رسد منتقد در اینجا می خواهد مسلمانان را از این جهت مناقشه کند که آنها هر روز این سوره را بر زبان تکرار می کنند ولی معنای صمد را نمی فهمند، اگر این را درست فرض کنیم، چه ضرری نسبت به قرآن دارد؟ این را خود علمای مسلمان نیز می گویند که مسلمانان اغلب قرآن را می خوانند ولی آن را نمی فهمند. زیرا آن را در فرهنگ آموزشی خود قرار نداده اند، بلکه به دلیل چالش های زبان و تاریخ و نبود برنامه های جدی برای ورود آن به بستر آموزش، قرآن کریم در سطح تفسیری ـ نه فقط حفظ یا قرائت آن ـ موضوعی حاشیه ای باقی مانده است.

توجه داشته باشید که اگر منظور خود مفسران در اینجا باشد، اختلاف آنها بین خودشان به این معنی نیست که هر یک از آنها به معنای خاصی از کلمه اعتقاد ندارند، درست نیست که به خاطر این اختلاف، در مورد او گفته شود که این کلمه را تکرار می کند ولی معنای آن را نمی داند. زیرا تنها کسی در اختلاف سردرگم می شود که در این اختلاف نظر و دیدگاهی نداشته باشد اما نسبت صاحب نظر مفروض آست که معنا برای چنین فردی روشن است، امروز در سیاست خیلی با هم اختلاف دارند، اما این بدان معنا نیست که همه طرف ها نمی دانند و اوضاع برایشان مبهم است، بلکه هر یک ادعا می کند که می داند و بر اساس این آگاهی و شفافیت موضوع نزد خود عمل می کند. بله، کسی که از این فضا دور است و هنوز در مورد گزینه های سیاسی خود تصمیم نگرفته است، ممکن است در ابهام و عدم وضوح باشد

اگر مقصود این باشد که معنای کلمه (صمد) برای عموم مردم قابل فهم نباشد، صحیح است و آن را توضیح دادیم، اما اگر مقصود این باشد که مفسران معنای آن را نمی فهمند و دلیل آن اختلاف آنها با هم است، این نکته درست نیست چرا که تفاوت و اختلاف در یک موضوع به این معنا نیست که موضوع برای هر یک از طرفین اختلاف از دیدگاه خود او مبهم و نا مفهوم باشد، خوب توجه کنید.

4- اگر به اختلافات مسلمانان در تفسیر (الصمد) نگاه کنیم، به موضوع بسیار مهمی باید در این زمینه اشاره کنم که یکی از مهم ترین دلایل اختلاف علمای تفسیر است و در عین حال ما را از بسیاری از دغدغه های تفسیری رها می کند و دو جنبه دارد:

جنبه اول: مصداق، مفسران خود را درگیر پاسخگویی به سؤالاتی می دانستند که فرض می کردند مربوط به تفسیر آیات و فهم پیام آنها است، مثلاً اگر به آیات حادثه اصحاب سبت می رسیدند، شروع به بحث در این نکته می کردند که مثلاً این اتفاق: در کدام شهر رخ داده است؟ این شهر در کجا قرار داشته است؟ آیا این اتفاق قبل از موسی بود یا بعد از آن؟ تعداد افراد گروه موعظه دهنده چند نفر بودند و ...، اموری که نیازی به دانستن آن ها نیست. یا وقتی به داستان انبیا می رسند، به شدت مشغول جزئیات مربوط به واقعه تاریخی می شوند، تا جایی که گاهی پیام قرآنی در میان صحبت از واقعه تاریخی که قرآن به آن اشاره کرده، گم می شود. برای اطمینان از این موضوع می توانید کتب تفاسیر شش قرن اول هجری را مرور کنید، در حالی که مفروض آن است که تمام این سؤالاتی که با متن بیگانه است، حذف شده و کنار گذاشته شوند سوالاتی که بیشتر از تفاسیر تابعین و بسیاری نیز از اسرائلیات آمده است.

به جای پرداختن به رسالت و پیام قرآن کریم از نص، تمرکز معطوف به جزئیاتی شده است که قرآن عمداً به آنها توجه نکرده است. چون برای قرآن اهمیت نداشته است. یکی از شدیدترین اختلافات در میان قدمای از مفسرین در اینجا رخ داده است.

همچنین غالباً می بینیم که خطا و اختلاف همچنین  به دلیل تعریف مفهوم قرآنی و محدود کردن آن به قوم یا گروهی معین بوده است و این همان چیزی است که برخی از مفسران از جمله علامه طباطبایی به آن التفات داشته اند. مثلاً وقتی به آیه ای می رسیدند که از مومنین سخن می گوید بسیاری از مفسرین ـ گاه به تأثیر از تاریخ و نصوص مذهبی و گاه به دلایل دیگر ـ به تحلیل این موضوع می پرداختند که این مومنین چه کسانی هستند و این مطلب در تفسیر گنجانده شده است، حال آن که یک بحث تفسیری نیستند . زیرا متن اغلب عام و کلی است

همچنین، تعیین نام اشخاصی که این حادثه برای آنها اتفاق افتاده است، گاهی این امر لازم است، اما گاهی روایت در شأن نزول با هم اختلاف دارند ولی این اختلاف تأثیری در فهم متن قرآنی ندارد.

بسیاری از این مطالب که مفسران در حاشیه فعالیت تفسیری خود به آن مشغول بودند، به تدریج در تفسیر قرآن گنجانده شد، حال آن که برخی از این مطالب تاریخی بوده و برخی کلامی و برخی اساساً اموری بیهوده هستند و مصداق تضییع وقت می باشند. اگر کتب تفسیری را از این قبیل مشغله ها خلاص کنیم، تلاشها بیشتر بر درک معانی قرآن و رسالت و پیام قرآنی متمرکز می شد، مصادیق دیگری نیز در بحث اشتغال به مصادیق وجود دارد که اکنون جای پرداختن به آنها نیست.

جنبه دوم: کاربردهای مختلف یک کلمه، به این معنا که یک کلمه در زبان عربی با معانی متعدد به کار می رود و کتاب های لغت بر اساس توضیح کاربردهای یک کلمه پایه گذاری شده اند. در این صورت وقتی یک مفسر کلمه ای را به یکی از معانی که فهم عربی به آن نزدیک تر است تفسیر می کند مفسر دیگری را می بینیم که به تفسیر آیه بر اساس معنای دیگری از معانی این کلمه گرایش دارد که استعمال کمتری دارد.

مثلاً کلمه (الثیاب) در زبان عربی به ندرت به معنای دل به کار می رود و از اینجاست که می بینیم برخی از متمایلان به تفاسیر صوفیانه گفته اند که فرموده خداوند متعال: ﴿وثيابك فطهّر﴾ به معنای پاک کردن دل است. مشکل در این جاست که مفسر در حدود استعمال کلمه به صورت مفرد توقف می‌کند و سعی می‌کند از یکی از استعمالات این واژه بهره‌برداری کند تا آن را در تفسیر آیه قرآن وارد کند امری که گاهی به بهای بی توجهی به سیاق آیات تمام می شود و در نتیجه معرکه های تفسیری در این زمینه پدید می آید.

بر این اساس، بسیاری از اختلافات ناشی از خود متن قرآنی نیست، بلکه به دلیل برخی اشتغالات تفسیری است که بحث های زیادی را به وجود آورده و باید حذف شوند یا به طبیعت استعمالات و کاربردهای عربی این کلمه برمی گردد. بر اساس ایده هایی همچون ترادف و اشتراک و... .

من با این کار نمی‌خواهم وجود یک امر طبیعی را که مستلزم اختلاف در تفسیر متن است انکار کنم، به آن آندازه که می‌خواهم به این نکته اشاره کنم که هر اختلاف تفسیری، به معنای ابهام یا ناتوانی نص قرآنی نیست. بلکه برخی از اختلافات ناشی از جنبه های بیرونی است و این امری است که تنها اختصاص به قرآن ندارد بلکه در کتاب های دیگری که توجه تفسیری به آن معطوف شده، نیز جریان دارد.

5 - حتی اگر فرض کنیم که (أحد، واحد) معنای یکسانی داشته باشند، خواه وحدت عددی باشد یا وحدت محض، این به این معنا نیست که دلالت الفاظ متعدد بر یک معنی نقص است. برخی همچون استاد سبیط النیلی تصور کرده اند که اگر قرآن دو کلمه را در یک معنا به کار برد، گویی این اسراف در گفتار و بیهودگی در بیان است و حال آن که من در این موضوع هیچ امر بیهوده یا عبثی نمی بینم، بلکه از مصادیق غنای لفظی و بیانی و گیرایی بیشتر در رساندن مقصود است.  چه اشکالی در این زمینه دارد، حتی اگر کتابی آسمانی باشد؟ چه دلیلی بر عدم امکان آن وجود دارد، جز فرضیات ایدئولوژیک قبلی ما مبنی بر اینکه متن قرآن باید از همه جهات و از هر جهت استثنایی باشد؟

ارزش شعر و ادب و نثر و چیزهای دیگر در همین ویژگی هنری در به کار بردن چند عبارت در یک معنی نهفته است و در دانش عروض توصیه نمی کنند که یک کلمه خاص را در دو بیت شعری نزدیک تکرار شود زیرا این امر حتی از نظر جنبه موسیقایی کلام نیز ناپسند است و به همین دلیل توصیه می کنند کلمه دیگری آورده شود که همان معنی را دارد اما در ریتم و آونگ موسیقی با آن متفاوت است به طوری که این به زیبایی و شکوه متن می افزاید و این بخشی از ساختار بلاغت، فصاحت، شعر و نثر، نه تنها در عربی، بلکه در سایر زبان‌ها نیز می باشد مگر اینکه مورد خاصی باشد، مانند برخی از شعرهای رایج در فرهنگ عراقی، که سعی دارد یک ریتم موسیقی یکسانی را در آخر هر مصراعی حفظ کند با این که معنای مختلفی داشته باشند ولی صوت مشابهی داشته باشند.

بنابراین، اگر به صورت جدلی فرض کنیم که (أحد و واحد) معنای یکسانی دارند، پس چرا این را نقصی در مورد قرآن بدانیم ، برعکس، آن را کمال و کیفیت در بیان می‌دانم اگر اصل آن را به صورت جدلی بپذیریم.

6- صحبت شما در مورد اولویت دادن به (لم یولد) نسبت به (لم یلد) به خودی خود درست است، اما دو عنصر اساسی را در نظر نگرفتید:

عنصر اول: که عنصر تاریخی است و یک فرضیه تاریخی معقول را تشکیل می دهد و آن این است که قرآن کریم با جریانات فکری و دینی که خداوند را زاده ی پدری بالاتر بدانند روبه رو نبوده است درحالی که می بینیم قرآن از مذاهب دینی معاصر و پیش از خود به ما سخن می‌گوید که معتقد بودند خداوند پسری دارد، بنابراین می توان این فرضیه را پذیرفت که قرآن کریم این نیاز تاریخی و واقع‌بینانه را با شروع به آنچه که رواج بیشتری داشته، مراعات کرده است. بنابراین قرآن می خواسته است این ایده را که خدا فرزندی دارد را از بین ببرد ایده ای که آن زمان رواج داشته است و سپس آن را با این ایده ضمیمه می کند که خداوند متعال خود نیز زاده نشده است ایده ای که به صورت نسبی طرفداران کمتری داشته است بنابراین عنصر تاریخی می تواند برای فرضیه ای از این دست یاری رساند.

ترتيب كلمات در زبان عربي هنگامي كه حرف ربط (واو) به كار مي رود لزوماً به معنای تراتب و پی در پی بودن نیست، بلكه بيانگر صرف اجتماع و اشتراک است و به اين ترتيب مي توان از كلمه واو براي اتصال یک امر متقدم بر متأخر نیز استفاده كرد. بله، اگر ربط با حرف «فا» انجام شده بود، شاید اشکال شما جاداشت، زیرا ممکن است در این صورت معنایی برای این کلام وجود نداشته باشد که بگوید: لم يلد فلم يولد: کسی را نزاده است پس از کسی زاده نشده است یا این که بگوید: لم يلد ثم لم يولد.

عنصر دوم: که عنصر هماهنگی، زبانی و ریتمیک است. عناصری که یک سخنور خوش بیان در نظر می گیرد، تنها تنظیم و سامان واقعی امور و موضوعاتی که از آن سخن می گوید نیست، بلکه عنصر زیبایی شناختی متن را نیز در نظر می گیرد. زیبایی در ترکیب و هماهنگی در ریتم موسیقیایی در بلاغت، نثر، شعر و غیره اهمیت فوق العاده ای دارد و به همین دلیل است که عرب در شعر اجازه شکستن بسیاری از قواعد زبانی خود را به نفع قواعد شعر داده اند. زیرا عناصر زیباشناختی و هارمونیک موسیقایی در خود عنصر بلاغی اولویت زیادی دارند .

پس اگر آیه می‌فرمود : (لم يولد ولم يلد) دو حرف آخر آیه کسره و سکون بود و این با پایان آیات دیگر (أحَد، صمَد، أحَد) که حرف یکی مانده به آخر مفتوح است تناسب ندارد به همین دلیل به لحاظ زیبایی متن و ریتم موسیقی آن قراردادن (یولَد) در پایان آیه مناسب تر است چون حرف مانده به آخر آن هم مفتوح است؛ چرا این فرض منطقی نیست؟

بنابراین، با در نظر گرفتن ویژگی تاریخی که بیانگر نیاز به مقابله با مسئله پدر بودن خداست، در کنار ویژگی زیبایی شناختی و هماهنگی موسیقیایی، می توان اولویت دادن به (لم یلد) نسبت به (لم یولد) را توجیه کرد و بنابراین، سخنان شما دلیل بر وجود اشکالی در آیه شریفه نیست.

7 - اشکال ماقبل آخر شما نهایت بر این نکته دلالت دارد که واژه (الصمد) ارتباطی به ولادت یا مولودیت ندارد. اصل (صمد) در زبان عربی به معنای مقصودیت است که یعنی سیدی که قصد می شود و به وی مراجعه می شود و او به هیچ کسی مراجعه نمی کند به همین دلیل برخی آن را به معنای غنی غیر محتاج ترجمه کرده اند در این صورت با این معنی (صمد) دقیقاً با قضیه ی ولادت هم معنی نخواهد بود بلکه نوعی تداخل معنایی دارند.

افزون بر این که، حتی اگر فرض کنیم نوعی تکرار در این جا وجود دارد مشکل چیست؟

با این حال، با فرض وجود نوعی تکرار، مشکل چیست؟ آیا مگر نه این است که عرب به تکرار به قصد تأکید افتخار می کنند؟ مسئله در اینجا - همانطور که گفتیم - یک مسئله اساسی است که همان بحث توحید است، بنابراین متن قرآن به دنبال آن بوده ست که یک سوره کوتاه و قابل رواجی مانند سوره اخلاص ارائه دهد که این توانایی را داشته باشد که قدرت تأکید مفهوم توحید را داشته باشد، به همین دلیل آن را از زوایای متعدد تکرار می کند: یگانگی، بی نیازی و صمدیت، نفی ولادت و مولودیت،نفی همانندی، این چهار مفهوم است که از چهار جهت به تأیید اصل کلی توحیدی در اسلام برمی گردد. نمی دونم ایراد کجاست؟! تأکید لفظی و معنایی از جمله محاسن بلاغت در زبان عربی در مواقع لزوم است و این یکی از آنهاست.

8 - آخرین اشکال شما نیاز به صحبت طولانی دارد، اما من به سرعت در اینجا به چندین نکته اشاره می کنم:

الف - اگر فلان کتاب تحریف شده باشد به این معنی نیست که کاملاً باطل است، بلکه ممکن است حاوی حق و باطل باشد، همانطور که امروز می گوییم سنت شریف تحریف شده است، این بدان معنا نیست که هیچ امر حقی در آن وجود ندارد. اگر برخی از آنچه در قرآن کریم است با برخی از مطالبی که در تورات امروزی آمده است، مطابق باشد هیچ منافاتی با ایده تحریف این کتابها ندارد. زیرا آن که می گوید این کتاب ها تحریف شده است مدعی تحریف کامل نیست تا بگوییم هیچ حقی در آن وجود ندارد و در نتیجه هیچ مشابهتی بین آن ها نباید وجود نداشته باشد.

ب - قرآن كريم ادعا نكرده كه كلمات آن چنان تراشيده شده است كه پيش از آن وجود نداشته است، بلكه خود، كلمات و مفاهيم زيادي را به اديان قبل از خود نسبت داده است، مانند نماز، روزه، زکات، ایمان، معاد، نبوت، بهشت و جهنم و همینطور تعدادی از احکام شرعی و اصول اخلاقی که به وجود اینها در ادیان پیشین تصریح می کند همچنین ادعا نکرده است که همه سخنانش بدیع و بی سابقه بوده است. همه مفاهیم او جدید بوده و بشریت تا به حال از آن چیزی نشنیده است، این کلام از ایدئولوژی های برخی از افراد غیر متخصص است.

نکته در این جاست که قرآن حلقه‌ای است از زنجیره‌ای از کتاب‌های آسمانی که نازل شده‌اند و این کتاب‌ها و اندیشه‌ها و اقوال همگی صحیح هستند، جز اینکه دچار تحریف یا کتمان شده اند، قرآن برای تصحیح این ارزش ها و مفاهیم دینی که همه انبیا آورده اند آمده است تا تحریف را از آنها بزداید و آنچه را روحانیون برای منافع خود پنهان می کردند، آشکار کند، سپس چیز دیگری را به آنچه در پیامبری های پیشین بیان نشده اضافه کند (یا شاید هیچ چیزی هم اضافه نکند).

این همان چیزی است که قرآن مدعی است و از متون آن واضح و روشن است بنابراین طبیعی است که بین قرآن و کتب پیش از آن، حتی بر فرض حقانیت قرآن، شباهتی پیدا کنیم. فرض بر این است که منابع کتب قبلی منشأ آن به وحی آسمانی بازمی گشته است که تحریف شده است، همچنان که سنت نبوی در بین ما تحریف شده است، اگر امروز پیامبری از طرف خداوند مبعوث شود تا سنت درست را به ما نشان دهد. طبیعی است که برخی از مطالبی که بیان می کند مطابق با آنچه که در کتب حدیث امروزی آمده مطابق باشند چرا که تمام کتب حدیث نادرست نیستند و این طور نیست که هیچ یک از آنها با هیچ واقعه ای در تاریخ یا سخنی از پیامبر مطابقت نداشته باشد، همچنین طبیعی است که برخی از مطالبی پنهان را نیز اضافه کند و برخی از متون منقول که به صورت نادرست به ما رسیده را تصحیح کند. همان گونه که برخی از مفاهیم، برداشت ها و تفاسیر ارائه شده از دین و معارف آن را تصحیح کند، بنابراین اشتراک ببن آنچه که مصحح می آورد و آنچه در دست ماست، امری صددرصد طبیعی است. بنابراین نیازی به اغراق در این موضوع نیست.

بله، این اشکال تنها زمانی صحیح خواهد بود که ببینیم قرآن هیچ اضافه مفهومی یا اصلاحی نداشته باشد و هیچ امر پنهانی را که کتمان شده برای ما آشکار نکند و هیچ تغییر یا تعدیلی نسبت به هیچ یک از مفاهیم و مقوله ها و هندسه های نظری و عملی موجود در تورات و انجیل ارائه نکند در اینجا این اشکال درست است که قرآن هیچ چیز جدیدی به همراه نداشته است.

توجه داشته باشید که رسالت انبیاء تنها ارائه اطلاعات جدید به ما نیست، بلکه یادآوری آنچه در ذهن ماست و توجه به وجدان و فطرت ما نیز از جمله این رسالت هاست.  همانطور که در حدیث از حضرت علی (ع) آمده است. آنچه برخی از مؤمنان تصور می کنند که قرآن و سنت چیزی را آورده است که انسان امکان دست یابی به آن را ندارد، درست نیست. برخی از آنچه در قرآن آمده است در دسترس انسان نیز هست و بشریت نیز آن را می داند و فلاسفه و متفکرین با عقل آن را ثابت کرده اند. نهایت آن که وظيفه پيامبر و واعظ اين است كه فرد خواب را بيدار كند و حجاب را از دلش بردارد و انگيزه هاي عاطفي و معنوي عميقي در او ايجاد كند تا وی را به سمت تطبیق عملی ایمان و عمل صالح سوق دهد پیامبر اصلاحگر و مربی است، نه آن که فقط معلم یا محقق یا فیلسوف یا مدرس باشد.

_____________________ 

[1] حیدر حب الله، إضاءات فی الفکر والدین والاجتماع ۳: سوال 423.