حاشیهای بر نقدهای وارده بر کتاب (دروس تمهيدية في تاريخ علم الرجال عند الإماميّة)
حیدر حب الله
ترجمه: سعید نورا
پرسش[1]: یکی از محققین معاصر، یعنی استاد... نقدهایی بر کتاب حضرتعالی (دروس تمهيدية في تاريخ علم الرجال عند الإماميّة) وارد نموده که در سایتتان(نصوص معاصرة) منتشر نمودهاید، خواستم نظر شما را در این مورد بدانم؟ من این نقدها را به ترتیب فهرست می کنم.
پاسخ:از شما و نویسنده منتقد تشکر می کنم و با ذکر مطالبی که به نقل از ایشان فرمودید آنها را پاسخ میدهم:
1- نویسنده محترم می فرماید: «در ابتدای مطالعه عنوانی نظرم را جلب کرد و آن عبارت بود از: پیشنهادی برای نهضت رجالی و حدیثی(ص47) که در آن نویسنده، علمای رجالی شیعه و سنی را دعوت به قبول نظرات یکدیگر حداقل بر اساس برخی مبانی نموده بود و پیشتر نیز آقای شمس الدین بر مبنای وثوق صدوری دعوت به این مطلب نموده بود. به نظر من نویسنده با سادهانگاری بسیار و بدون بررسی جدی و عمیق موضوع، انبوهی از قرائن تاریخی را نادیده انگاشته و صرفا به ارائه راهحلهایی پیشپا افتاده بنابر برخی مبانی بسنده نموده است و حتی اگر این دلیل بنابر رویکرد اول یعنی خبرویت، تمام باشد آیا بر مبنای دوم و سوم هم تمام است؟! آیا رجالیون هر مذهبی [برای مذهب دیگری] ثقات در نقل به شمار میروند؟ این شکاف ایجاد شده به بحران اطمینان در نقل ها و تکذیب طرفینی و عدم پذیرش سخن اهل بدعت چه رسد به شهادت او در مقام نقل باز می گردد. با نگاهی به برخی از کتابهای رجال و شروح حدیث و درایه و مطالب آن متوجه تلاش جریاناتی افراطی برای نظریهپردازی در زمینه رد روایات میشویم. روایاتی که مشکل راوی آنها صرفا انتساب به فلان جریان رافضی و عامی و غیره و یا اعتقادش به بعضی از عقاید مانند رجعت و تفضیل و غیره نیست، بلکه مشکل اصلی این است که راویان جریان مورد نقد به راحتی و با نگاهی سطحی به محتوای روایاتش خصوصا اگر مشتمل بر فضائل اهل بیت باشد - نه بر اساس دادههای معتبر علمی - مورد اتهام قرار می گیرند، بدین ترتیب بر اساس متن روایاتشان نه تنها روایات این راویان را رد نموده بلکه با آشکار شدن خط فکری ایشان مورد هر تهمت ساقط کننده ای نیز همچون تهمت به تشیع نیز قرار می گیرند لذا به همین علت برخی بزرگان از محدثین و مورخین مانند ابوجعفر طبری، حاکم نیشابوری، نسایی و... مورد اتهام قرار گرفتهاند. سؤالی که در اینجا مطرح میشود این است که چگونه میتوان قبل از بازنگری این قواعد و نظرات منفی و ارائه شرح و بررسی نسبت به آنها به چنین جریانها و مواضعی از گروه های مختلف استناد کرد؟ درست است که کتاب یادآور شده نباید به کسانی که راویان را تنها به علت گرایش مذهبیشان متهم می کنند اعتماد کرد، اما نسبت به رد روایات به خاطر دربرداشتن فضایل اهل بیت چه باید کرد؟ بر این اساس،ربسیاری از راویان و روایتهایشان حتی در جوامع حدیثی اصطلاحا صحیح یا معتبر در فریقین نادیده گرفته شده.. باید از نویسنده پرسید آیا به روایات صحیحین که گفته شده روات ناقل و منقول از آنها همه مورد وثوقند( از هفت خان رستم گذشته اند.) اعتماد میکند؟ ثانیا نظر ایشان در مورد مستدرکات یا صحیح ابن خزیمه و ابن حبان و مانند آن چیست هر چند به بعضی از آن ها نسبت تساهل داده اند؟ ضمن اینکه به تعدادی از راویان صحیحین نسبت تدلیس داده اند و برخی از آنها مورد انتقاد رجالیان قرار گرفته اند و موارد دیگری که در صدد بیان آنها نیستیم. موضع ما نسبت به وضعیت راویانی که به خاطر مفاد روایات خود و نه شناخت شخصیت روایی شان نقد و جرح شدند، چه میشود؟ چگونه با صحیحین و تصحیحات جمهور تعامل کنیم؟ آنچه لازم است ارائه قواعد یا چیزی شبیه آن است و نه صرفاً طرح ایده هایی که ممکن است بین طرفداران و منتقدان بحثبرانگیز باشد. اگرچه این نیز به ارائه ایده ها در طول زمان کمک می کند.»
(حب الله): آنچه در اینجا توجه من را جلب کرد این است که نویسنده محترم شاید به جمله ای که در ابتدای بحث و در همان صفحه (ص 48)، نوشتم توجه نکرده و مستقیما بر اساس همان بحث مختصر قضاوت نموده است، با اینکه بنده تصریح نمودم که : «ما تحقیق بسیار مفصلی در این زمینه انجام داده و در آن به همه موانع و اشکالات پرداخته ایم که اینجا مجالش نیست.» بدین معنی که تحقیق در اینجا مبتنی بر اختصار است و طبیعتا اشکالات و موانعی میماند که در تحقیق مفصل دیگری در بیش از ۶۰ صفحه به آن پرداخته شده است.
علّتی که بنده در اینجا به این موضوع نپرداخته ام، این است که بارها گفته ام - و منتقد محترم آن را نادیده گرفته در نتیجه باعث سوء برداشتهای بعدی برای وی شده است. – بنای این کتاب بر اختصار بوده نه تفصیل لذا نامش (دروس مقدماتی) است نه (دروس عالیه). به همین خاطر در ص ۹ روشم را به صراحت بیان نمودم و گفتم: «بنای کتاب بر گزیدهگویی هر چه بیشتر است و در نتیجه سعی شده به جزئیات تاریخی موضوع پرداخته نشود، زیرا هدف از آن ارائه مقدمات این علم برای طلاب مبتدی و دانشجویان و دیگر علاقهمندان فاقد تخصص در این موضوع است.»
همانطور که در بخش پایانی کتاب (ص 451) نیز مجددا تصریح نمودم: « با اینکه بنای ما بر اختصار شدید بوده اما چنانچه خواننده محترم اشکال، نقص و یا اشتباهی را مشاهده نمود لطف نموده و ما را در جریان آن قرار دهد.» پایان.
در (ص 14 و 15) بنده به مناسبت بیان ویژگیهای کتاب گفتم: «و نخواستیم به بهانه تفصیل در ذکر برخی از اسامی، دستاورد های دیگر شخصیت ها را از قلم بیاندازیم زیرا به نظر میرسد نیاز است دانشپژوهان و علاقهمندان در این مرحله با اسامی شخصیتهای مختلف و کتابهای آنان آشنایی پیدا نماید و اگر قرار شد در مرحله بعد کتاب مفصلتری در زمینه تاریخ این علم نگاشته شود امکان عمقبخشی و توسعه دامنه بحث که خود به لحاظ عملی دارای مزید فایده است وجود دارد.»
این یعنی بنده بارها با صراحت تأکید نمودم مطالب کتاب نه فقط در این موضوع بلکه در سایر موضوعات بر مبنای خلاصهگویی تنظیم شده که مروری بر مطالب کتاب گویای آن است. و در جای دیگر به تفصیل به موانع اشاره کردم و بارها بیان کردم که مبنای کتاب من اختصار است، بنابراین اینکه گفته شود بنده به طور سطحی به موضوع پرداختم و اینکه مسئله اصلی بیاعتمادی طرفین به یکدیگر است سخن نابهجایی است افزون بر این که بنده در کتاب (مسألة المنهج) و همچنین در سوالی پیشین به موضوع عنصر بی اعتمادی طرفین پرداخته ام.
اگر این سبک از قضاوت در اینجا درست باشد پس میتوان به شهید صدر در کتاب حلقه اولی نیز ایراد گرفت و گفت: شما سطحی به مسائل پرداختید و باید به آن عمق و توسعه ببخشی و قوانین و چارچوب برای آن تعریف کنی! آیا این درست است؟ آیا منطقی است که از او بخواهیم این کار را انجام دهد؟ پس باید به آقای فضلی هم بگوییم: کتب شما اشکال دارد، زیرا در هر مطلبی که فرمودید باید مطالب مفصلی ارائه میکردید و نیز به مرحوم مظفر در عقاید الامامیه و...
همچنین در همین بحث (ص 49 و 50) اشاره کردم که این مبحث می تواند قانونمند شود و اختلافات مبنایی مانند تضعیف شخص به دلیل رافضی بودن یا توثیق تمام اصحاب را نیز میتوان مدّنظر داشت، بنابراین دلیلی برای ایراد بر موضوعی که از سوی خود من مطرح شده وجود ندارد. ضمن اینکه گزاره های رجالی فقط منحصر در اظهار نظر ایشان نسبت به افراد متهم به تشیع و ناصبیگری و جریان مقابل آنها نیست زیرا صدها راوی هستند که چنین وضعیت حادّی برایشان گزارش نشده. همچنین سخن از اسناد و داده هایی غیر مرتبط با حوزه وثاقت راویان میتواند ارزشمند باشد و این ایراد منتقد محترم بر آن وارد نیست.
اما از منتقد عزیز که - به درستی ـ فرمودند که علمای رجال بر أساس برداشتشان از روایات راوی دست به تضعیف وی میزدند. می خواهم از ایشان یک سوال ساده بپرسم: آیا رجالیون شیعه این کار را نمی کنند؟ پس چگونه متوجه صحّت ارزیابی آنها از حدیث شدیم؟ آیا تعیین طبقه راوی ربطی به ارزیابی محتوایی و درست یا غلط بودن آن دارد؟! آیا تعیین اسم او ربطی به آن دارد؟ آیا تعیین نسب او ربطی به آن دارد؟ آیا مشخص کردن محل زندگی و کار او ربطی به آن دارد؟ و آیا تعیین اساتید و شاگردان ایشان ربطی به آن دارد؟!
استفاده از اهل سنت و بالعکس منحصر به توثیق نمی شود، بلکه سایر اطلاعات را نیز شامل می شود و شخصا این مسئله را در (صفحه 49) بیان نمودم: «حتی اگر ارزیابی های رجالی آن ها پذیرفته نشود، می توان از نظرات آنها در تقویت و تضعیف احتمالاتی که میتواند دلیلی برای پذیرش یا رد خبر باشد بهره برد. و نیز می توان از آرای آنان که در چارچوب کلی علم رجال قرار می گیرد، مانند تشخیص راویان مشترک، طبقه راوی و مذهب او و .. می توان بهره برد» . شاید منتقد محترم به این جمله در متن توجه نکرده است.
بر اساس اشکال منتقد عزیز آیا سنی حق ندارد تمام کتب حدیثی و رجالی شیعه را به همین دلیل کنار بگذارد و چون اعتماد به آنها ندارد تهمتپراکنی کند؟ پس چرا ما این را تعصب میدانیم؟ اگر بخاری را نقد کنیم که از امام جعفر صادق روایت نکرده است، ممکن است اهل سنت به ما بگویند: آیا کلینی از صحابهای که طرفدار امام علی علیه السلام نبودند روایت کرده است؟ پس چگونه این تعصب است و آن افتخار؟
اما این سؤال که آیا من حدیثی را که بخاری نقل کرده مثلاً میپذیریم یا نه؟ پاسخ به این سؤال برای بنده محظوریتی ندارد، آیا علمایی که از زمان علامه طباطبایی تا امروز دعوت به مرجعیت قرآن نموده و اهتمامی به اسانید ندارند و حدیث را به قرآن عرضه میکنند و بر اساس همین مبنا اگر از پیامبر حدیثی رسید -حتی اگر در بخاری باشد- چرا نباید آن را به قرآن عرضه نموده و در صورت موافقت آن را بپذیریم؟ آیا بخاری با دلیل قرآنی مثلاً از این قاعده مستثنا شده است؟
2- نویسنده محترم می فرماید: «درباره آغاز کذب در حدیث: در مورد روایاتی که از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در مورد هشدار از دروغ بستن به ایشان نقل شده است، مولف، عبارت بخاری را در متن آورده است و در پاورقی بیان کرده است که روایت با اختلاف اندکی در کافی روایت شده است (ص۵۴) میبینیم روایت بخاری دربردارنده وقوع کذب در عصر پیامبر نیست و روایت کافی که به گمانم از طریق سلیم بن قیس نقل شده به وضوح دربردارنده این مطلب است و میگوید: کثرت علی الکذابة: دروغگو بر من زیاد شده است. این عبارت تناسب بیشتری با مضمون ایده مورد استناد نویسنده دارد اما مشکل اینجاست که مولف نسبت به سند حدیث کافی اشکال دارد همانطور که در جای دیگری (ص 59) بدان تصریح می کند. البته در موارد بسیاری در کتاب در سند دقت نکرده است. (ص 60، 61، 55). انتظار داشتم نویسنده به جای اکتفا به توضیح معنای روایت ، درنگ تحلیلی گستردهی برای این روایت مفصل از امیر المومنین داشته باشد؛ روایتی که سند تاریخی مهمی برای اشاره به عوامل مهم ظهور روایات گوناگون و دروغین به شمار میرود. اگر چه بنا بر بعضی مبانی در مورد سند این روایت حرف هست اما مضمومنش منطقی و موافق با تحولات تاریخی و منطق اشیاء است و با روایات دیگری تأیید می شود. این روایت با اختلاف بسیار اندکی در کافی و نهج البلاغه نقل شده است.» کلام منتقد عزیز تمام شد.
(حب الله):
اول: روایت مذکور را در چند صفحه توضیح دادم و مبنای کتاب - چنانکه مکرراً عرض کردم - بر اختصار بوده و انگیزهای برای طولانی شدن یا تفصیل سخن، وجود ندارد. ً به نظرم می رسد تقریبا نویسنده محترم سوژه و هدف کتاب را که آشنایی مختصر طلاب بوده نادیده گرفته درحالی که پیشنهادات ارزشمندی که ارائه نموده مناسب کتابهای مفصل است.
دوم: عرض کردم که این روایت ضعیف السند است، اما بنده آن را نادیده نگرفته و از آن بهره بردم، صرف اشاره به ضعف سندی آن به معنای این نیست که آن را نپذیرفتم. بلکه خود من در همان تحقیق گفتم که مضمون این روایت با خاستگاه های عقلانی و با منطبق طبیعت اشیاء سازگار است، یعنی همان سخنان منتقد محترم را گفتم.
همان طور که در کتاب (دراسات في الفقه الإسلامي المعاصر ج 3، ص 467-477) در پاسخ به اهل سنت که گفته اند دروغ در زمان پیامبر و صحابه رخ نداده است، این مطلب را بیان کرده و وقوع کذب در عصر نبوی را اثبات کرده ام. همه اینها مؤید این است که من مضمون این روایت را پذیرفتم حتی اگر به دلیل ضعف سندی نتوانستم آن را به معصوم نسبت دهم، پس صرف ذکر ضعف سندی به معنای نادیده گرفتن آن نیست وگرنه با توجه به رویکرد گزیدهگویانه کتاب اصلا آن را در کتاب نمیآوردم.
3 ـ ناقد و استاد محترم می فرماید: «جمعبندی کتاب این است که علم رجال امامیه به عنوان یک علم مستقل ، بعدها شکل گرفته است(ص 64) و با توجه به صبغه تاریخی کتاب لازم است دلایل و عواملی که موجب این امر شده، بیان شود و اینکه آیا مانند اصول فقه و فقه تفریعی دارای اسباب عینی و تاریخی هست یا خیر؟
(حب الله): به نظرم پاسخ روشن شد، زیرا کتاب مقدماتی است و نباید بیش از اندازه آن را سنگین نمود چرا که این موضوع مطلوب نیست. بله، در کتابهای مبسوط باید تحقیق و بررسی مفصّل انجام شود و پیشتر شواهدی که نشان دهنده بنای کتاب بر اختصار است را نقل نمودم. بنابراین نیازی به تکرار نیست.
لازم به به ذکر است، همین پاسخی که در مورد فقه و اصول می دهند - یعنی وجود اهل بیت علیهم السلام در میان شیعیان و نقش ایشان در جرح و تعدیل - عینا میتواند (در صورت صحیح بودن) پاسخی برای تأخیر تولد علم رجال امامیه تا قرن سوم باشد، چنانچه از کتاب رجال کشی بر میآید.
4- استاد محترم منتقد می فرمایند: «ای کاش ایشان مختصری در مورد شکلگیری اهم قواعد رجالی در فریقین و یا قواعد مشترک بین فریقین و تاریخ پیدایش آنها صحبت میکردند. همچنان که بحث درباره برخی موضوعات قابل توجه از جمله درهمتنیدگی قواعد درایه و رجالی با فقه استدلالی در امامیه حائز اهمیت است اما وضعیت در برخی دیگر از فرقه ها متفاوت است، به گونه ای که می بینیم علوم حدیث و درایه و مصطلح و رجال تقریبا از فقه و اصول فقه جدا هستند بلکه جوامع حدیثی صحیح و مستقلی نزد بعضی جریانات تولید شده و تخصصهای علمی در دانشگاهها و پژوهشگاهها ایجاد شده است که رسما بین این علوم و جایگاهشان تفاوت قائلند. در حالی که عمدتا میبینیم در مذهب امامیه، این علوم با بحثهای استدلالی فقهی و اصولی در هم آمیخته است.»
(حب الله): اگر کتاب به مباحث مقارن بین شیعه و سنی اختصاص داشت، این مطلب صحیح بود و فکر می کنم باز در این صورت اشکال میگرفتند چرا با اینکه کتاب شما درباره رجال شیعه است در مورد رجال سنی بحث کردهاید؟!
بنده توالی تاریخی پیدایش قواعد رجالی در میان شیعیان را به وضوح بیان نموده و در بخش های بسیاری به برخی قواعد رجالی و حدیثی اشاره کردم. چگونه و چه زمانی پدید آمده؟ معنایش چیست؟ بنده نمیفهمم چرا گفته شده من به این مطالب اشاره نکردم؟! درحالی که قاعده توثیق اصحاب امام صادق و ایده اصحاب اجماع و توثیقات عامه و توثیق مشایخ نجاشی و مسئله تقسیم رباعی حدیث و اصل عدالت در راوی و قاعده تصحیح کتابهای اربعه و مراسیل محمد بن ابی عمیر، بزنطی و صفوان و قاعده توثیق وکلای امام و توثیق مبنی بر روایت ثقه از شخصی یا مبنی بر صرف نقل ثقه یا فردی سرشناس یا جمعی از آنان و نیز کثرت نقل ایشان از او و همچنین معنای مشیخه ها و روش محمدین ثلاث را مورد اشاره و بحث قرار دادیم و نیز به شرح موضوع حجیت حدیث مضمر و قاعده تعویض اسانید و شواهد تمییز مشترکات پرداختیم و علومی مانند علم مختلف و مؤتلف، و علم جمع و تفریق، و بسیاری دیگر را مورد اشاره قرار دادیم. پس چگونه می توان گفت به این مسائل اشاره نشده است؟ شاید منتقد عزیز کتاب را تورق کرده و به این موارد مطرح شده در آن توجه نکرده است.
در مورد درهمتنیدگی درایه با فقه و أصول شیعه بر خلاف اهل سنت، فکر می کنم نویسنده به این نکته توجه نکرده است که من ملتفت این موضوع بوده و درمقدمه کتاب (صفحه13)به مناسبت توضیح روش بحثم به آن پرداختهام : «مباحث رجالی بسیاری در لابهلای کتابهای فقهی و اصولی برخی علما وجود دارد که البته ما قصد ورود جدی به آن را نداریم چرا که سبب طولانی شدن این مرحله و تشویش ذهنی خواننده و مراجعهکننده میشود اما با این وجود محض اطلاع مخاطب نگاهی گذرا به آن داشته ایم.»
در واقع، من بسیاری از مباحث رجالی علمایی همچون آقای خویی و مرحوم بروجردی و محقق کرکی و ابن ادریس و دیگران را از لابه لای کتب فقهی و اصولی آنها استخراج کرده ام.
بلکه به مناسبت سخن از رویکردهای معاصر علم رجال به وجود بحث های رجالی و حدیثی در لابهلای کتب فقهی اشاره نمودم. از جمله در (ص432) گفتهام: « گروه چهارم: این گروه دغدغه توسعه بحث های انتقادی و اجتهادی در حوزه کلیات علم رجال را دارند بزرگانی چون آقای شبیری و شیخ مسلم داوری و آصف محسنی و آقای سند و هادوی و دیگرانی که البته بسیارند در این عرصه نقشآفرین بودهاند به خصوص آنچه در لابهلای کتب فقهی و اصولی آمده که دامنه بسیار گستردهای دارد که احصای آن را دشوار می کند.»
و همچنین در (ص229) گفتم: «این بود ماحصل میراث رجالی محقق کرکی. لازم به ذکر است اقدام ارزشمند محقق کتاب آقای حسّون در جمع آوری میراث مرحوم کرکی بایستی در مورد دیگر علما و اندیشمندان برجسته عرصه علم و تاریخ همچون شهید اول و مقداد سیوری و...که میراث رجالی آنها در لابهلای تألیفات گوناگون فقهی و اصولی شان پراکنده است، نیز باید انجام گیرد. زیرا این اقدام ما را با سیر مباحث علم رجال و نظریات طرح شده در در دل کتب علوم دیگر که محققین مربوطه دسترسی آسان به آن ندارند آشنا می کند. ذکر نام محقق کرکی در اینجا نیز به همین مناسبت بود.»
همچنین توجه خواننده ارجمند را به اولین جلسه از جلسات منتشر شده خود درباره منابع حدیث امامیه که به صورت صوتی در سایت بنده موجود است (در سال 1391 شمسی) جلب می کنم که در آن مفصلا پاسخ ایراد اهل سنت مبنی بر نداشتن علم رجال را داده و تفصیلا بیان نمودم که علم رجال شیعه بر خلاف اهل سنّت از کتابهای فقهی و اصولی قابل استخراج است. پس انشاء الله اختلافی بین ما نیست.
5- منتقد و استاد محترم می فرماید: «از سوی دیگر، برخی از محققین معتقدند کتب صحاح با اینکه عنوان صحیح را یدک میکشند قواعد جرح و تعدیل راویان را در موارد متعدد و مسائل معروف و معتبری رعایت ننموده اند و در هر حال، هر روشی با توجه به دیدگاه های مختلف، بازتاب ها و اثرات مثبت یا منفی خود را دارد.»
(حب الله) : بنده نفهمیدم این موضوع چه نسبتی با نقد کتاب دارد، پس یا ایراد از جانب بنده است و یا منتقد محترم این مطلب را به عنوان نقد و نظری اضافی بیان فرمودند.
6ـ منتقد محترم می فرماید: «مرحله دوم: درست است که کتاب الفاظ هشام بن الحکم از حیث عنوان با منطق و نحو و اصول مشترک است، اما با توجه به اهتمام ایشان به جدل و ابطال منطق ارسطو و ... نقد مانویت و سایر نحلههای فکری و فلسفی، دور از ذهن نیست که بگوییم درباره منطق است. اما در عین حال می توان درباره روایات فقهی و اصولی و کلامی او تحقیق کرد؛ پس اگر مانند بعضی روایتهای امثال زراره، حاوی مفاهیم و محتوای بنیادین باشد به ما کمک میکند بتوانیم مزاج فقهی و اصولی او را استخراج نماییم اگر چه نمی توان در این مورد به قطعیت رسید.»
(حب الله): منظور منتقد عزیز را در اینجا متوجه نشدم و شاید کاستی از جانب من باشد، زیرا آنچه در کتاب گفتم این است که دلیلی بر ارتباط رساله الفاظ هشام بن الحکم با علم اصول وجود ندارد چرا که عنوان «الفاظ» در آن زمان نبوده و به جای آن اصطلاح (مباحث بیان) به کار می رفته ؛ همانطور که در مورد رساله شافعی اینگونه است بنابراین آنچه منتقد میگوید سخن ما را تأیید میکند.
اما اگر فرضا سراغ روایات هشام رفتیم و پس از بررسی دریافتیم که حاوی فقه و اصول هستند، آیا این بدان معناست که رساله الفاظ منسوب به او، درباره اصول است؟! من متوجه ارتباط منطقی آن نشدم، چون موضوع فقط در حد یک احتمال باقی می ماند و شاید - همانطور که گفتم – من درست متوجه سخنان ایشان نشده ام.
آنچه برای من جالب است این است که منتقد محترم ابتداءً احتمال داد این رساله درباره منطق است و این دقیقا مؤید مطلبی است که در کتاب عرضه داشتم و با آن تطابق داشته و به همان نظر من برمیگردد سپس در ادامه به سراغ بررسی روایات هشام می رود و در پایان نتیجه میگیرد که نمیتوان با قطعیت این رساله را درباره أصول دانست. بنابراین نقطعه ضعفی که در کتاب در سیاق تحلیل رساله هشام دچار آن شده ایم چیست که آن را نقد یا ملاحظه ای نسبت به آن بدانیم؟! مگر اینکه بگوییم: نویسنده عزیز هم تنها به صدد مشارکت و تأیید همین سخن بودند که از ایشان تشکر میکنیم.
7 ـ استاد منتقد حفظه الله فرمودند: «در رابطه با برخی از کتابهای تألیفی که عناوین رجالی دارند مانند کتب عقیقی و ابن محبوب، که البته ابن محبوب کتاب دیگری نزدیکک به همین موضوع در شناخت راویان دارد. و به ياد دارم که آقای خویی در برخی از مباحثش احتمال نسبت کتاب «بدایات» به ابن محبوب را پذیرفته است . اما مولف بعد از تشکیک در هویت کتاب رجالی عقیقی (ص۶۸) اظهار داشته کتاب عقیقی نزد ابن داوود بوده و در مواردی از آن نقل کرده است (ص ۸۱). از نظر من ، زمانی که پژوهشگر داده های روشنی نداشته باشد، طبیعی است که سراغ جمع آوری سرنخ ها، شواهد و قراینی نظیر: نام کتاب یا تشابه در عناوین، گرایش ها و علایق صاحب آن و جو حاکم علمی . وجود ارجاعات و سخنان تاریخ نگارانی چون شیخ طوسی و غیره ... رفته تا بتواند بر أساس آن کار خود را پیش ببرد. به علاوه، تداوم نگارش در رجال با همین عناوین (رجال و مشیخات)از قرن سوم تا زمان ظهور کتابهایی که به دست ما رسیده، مؤید این واقعیت است که عناوین پیشین نیز همین محتوا را داشته اند. همچنین شهادت شیخ طوسی در کتاب «العُدّة» مؤید این است که راوی پژوهی و بررسی احوال آنان از قدیم الایام عادت آنان بوده است و نشان میدهد آنها الفاظ و عباراتی داشته اند که در جرح و تعدیل مورد توافق بوده است. و از آنجا که شیخ طوسی نزدیک به عصر حضور اصحاب اصول و مصنفات گذشته بوده و به جمع آوری و بررسی و طبقه بندی آنها اهتمام داشته است، به علاوه، سخنان و آثار متنوع او حکایت از آن دارد که بسیاری از آنها نزد او بوده است. در نتیجه نظراتش مبتنی بر اصول و حقایق و آداب و رسومی بوده که تا زمان او در محافل علمی وجود داشته است. ای بسا موارد زیر مؤید این نظر باشد: شیخ کلینی دارای کتاب رجال بوده است (که در کتاب اشاره نشده) و ابوغالب الزراری رسالهای در مورد مشایخ آل اعین نوشته است .... و ابن ولید، استاد صدوق راویپژوه و صاحب نظر در علم رجال بوده، خود صدوق نیز در رجال کتاب نوشته و بعضا در رجال دنبالهرو استادش بوده است. همانطور که سختگیری برخی قمیون در رجال معروف است. مفید نیز در «رساله عددیه» خود به این مسئله توجه داشته و در بعضی کتابهای تاریخی خود توثیقاتی را ذکر نموده است. تأکید مؤلفان کتبی چون: کامل الزیارت و تفسیر قمی در مقدمه، بر نقل از ثقات خود به نوعی جزو توثیقات عام به شمار میآید و این منوال تا زمان برقی و صاحبان کتب رجالی ادامه یافته است.
(حب الله): اگر منتقد محترم اجازه دهد اندکی اظهار تعجب کنم! تمام آنچه من در این کتاب و دقیقا در همین موضوع گفتم این بوده که اسم کتاب به تنهایی برای رسیدن به اطمینان کفایت نمیکند و لاجرم یا باید کتاب به دست ما رسیده باشد یا با جمعآوری شواهد و قرائن و منقولات وی به این نتیجه رسید. این دقیقا همان چیزی است که استاد منتقد فرمودند پس چگونه به مطلبی که بنده خودم دقیقا آن را در همان صفحه گفته ام ایراد می گیرد؟!
در (ص 68) گفتم : «وقتی مثلاً نقل میشود که شریف عقیقی (280 ق) کتاب (تاریخ الرجال) دارد، درست است که عنوان آن اشعار بر این دارد که کتاب رجالی است. اما از کجا بدانیم که کتاب رجال است؟! شاید یک کتاب تاریخی باشد که نویسنده آن به برخی از شخصیت های تاریخی پرداخته و قصد بررسی راویان حدیث را نداشته است، پس باید تلاش کنیم تا آنچه از شریف عقیقی در آثار نزدیکان عصر ایشان نقل شده را مورد مطالعه قرار داده تا بتوانیم فرضیهای را بر دیگری ترجیح دهیم. و یا سعی نموده با اصطلاح (تاریخ الرجال) در تراث اهل سنت مثل تاریخ کبیر و صغیر بخاری که جزو همعصران وی بوده آشنا شویم تا بسا بتوانیم این اصطلاح مرتبط با دانش رجال بوده یا عقیقی فردی بوده که به رجال اهتمام داشته یا خیر؟
این کلام غیر از آن چه استاد ناقد فرمودند چه معنای دیگری دارد؟ من انکار نکردم که کتاب متعلق به عقیقی است، بلکه گفتم برای تأیید نسبت کتاب به دانش رجال، نیاز به تحقیق است و نام به تنهایی، کافی نیست، اشکال این مطلب کجاست؟ این دقیقا همان سخن منتقد است.
همچنین در (ص 69) گفتم: «از جمله نمونههای دیگر کتاب (مشیخه) ابن محبوب (224 ه.ق.) است که راهی برای تشخیص میزان نسبت آن با علم رجال با آن فضای انتقادی که در آن است وجود ندارد. و مادامی که شواهد بیشتری در اختیار نداریم احتمال میرود کتاب درباره فهرست اسامی استادانی که نزد آنها شاگردی کرده، باشد نه بیشتر.
تقاضا میکنم شما خواننده عزیز هم همراه من به جمله آخر توجه کنید و در آن تأمل کنید، من انکار نکردم که این کتاب در مورد رجال است، بلکه گفتم با این دلیل به تنهایی اثبات رجالی بودن آن صحیح نیست.
و نیز در (ص 69) عرض کردم: «آری، رجالی بودن برخی از کتب این مرحله مانند کتاب (رجال البرقی/الطبقات) پر واضح است، چرا که به ما رسیده و میتوانیم با کسب اطلاع آن را شناخته و هویتش را مشخص کنیم و بدین ترتیب این اشکال را مرتفع نماییم. برخی از این کتابها گرچه به دست ما نرسیده اما بعضی از مواضع رجالیاش برای ما نقل شده که نشان میدهد این کتابها به هدف جرح و تعدیل یا دیگر کاربردهای رجالی تالیف شده است.»
همچنین در مطلبی بسیار مهمی (ص 70) بیان نمودهام: «من اصراری بر این اشکالات ندارم و بیش از آنکه قصد انکار رجالی بودن این کتاب ها را داشته باشم می خواهم بگویم در مورد این کتب هر احتمالی می رود پس ممکن است کتابی رجالی به معنایی امروزی باشد و ممکن است این چنین نباشد و چه بسا مربوط به حوزه تاریخ و سیره و تراجم باشد. علم رجال در آن زمان در هم تنیده با بعضی از این علوم بوده است. هدف ما از این نکته این است که بگوییم: تشخیص هویت این کتاب های گمشده بر اساس شواهد و قرائن و نقل و مقایسه و بررسی صورت می گیرد.» و این همان چیزی است که استاد منتقد عزیز فرمودند!! شاید ایشان به این عبارات دقت ننمودهاند.
8- استاد منتقد گرانقدر حفظه الله فرمودند: «نقش آثار مکمل: به نظرم اگر دستاوردهای این بازه زمانی به عنوان مرحلهای مستقل و پیوسته به ماقبل در نظر گرفته می شد بسیار منطقی و متناسب با روح تحولات علم رجال بود. هر چند در أمهات مسائل وابسته به مرحله قبل است اما با بررسی ویژگی ها و شاخصهها و مهمترین آثار تکمیلی مطرح شده در آن،به نظر میرسد بتوان آن را یک مرحله انتقالی و میانه تلقی نمود، چنانچه دورهای تاریخی به مدت تقریباً چهار قرن را می توان به عنوان دو مرحله در نظر گرفت.»
(حب الله): در مقدمه کتاب (ص 13) اشاره کردم: « مراحل این علم را می توان به گونه ها و بر اساس معیارهای مختلفی تقسیم کرد، اما ما با توجه به سهولت و انسجام این تقسیم شش گانه را ترجیح دادیم; وگرنه به نظرم می توان با یک نگاه تحلیلی دقیق به تقسیمات دیگری نیز رسید که به دلیل کثرت مراحلش ممکن است برای خواننده چندان خوشایند نباشد.»
بایستی افزود مراحلی که یک علم طی می کند ربطی به کوتاه و بلندی یک دوره ندارد، مراحل یک علم اینگونه محاسبه نمی شود، چرا که گاهی علم در یک رکود هزار ساله به سر میبرد در حالی که تمام آن یک دوره به شمار میآید. و اکثر تاریخنگاران اندیشه شیعی تمام عصر نص را با آنکه چیزی نزدیک به سه قرن است یک مرحله به حساب میآورند. بنابراین طول مدت را معیار قابل ترجیحی برای تقسیم مراحل نمیدانم.
این مرحله پیشنهادی من چهار قرن نیست، بلکه از اوایل سال 300 با ابن عقده زیدی آغاز شده و تا پایان سال 600 یعنی تاریخ وفات ابن بطریق ادامه دارد و این نسبت مناسبی است؛ نزدیک به سه قرن. ضمن اینکه آثار ابن شهرآشوب و شیخ منتجب الدین به گونهای چشمگیر نیست که بتوان آنها را به عنوان یک مرحله مستقل تلقی نمود و اگر به کتاب های این دو بزرگوار مراجعه کنیم می بینیم که غالبا از آن ها برای علم تراجم استفاده میشود تا علم رجال.
9- و پژوهشگر منتقد می گوید: «علامه و تضعیفات ابن غضائری: ایشان گفته محقق حلی تضعیفات ابن غضائری را در صورتی که مخالف با توثیقات دیگران نباشد میپذیرد. و این بر خلاف قاعده تقدم جرح بر تعدیل است (ص : 140) واقع مطلب این است که این قاعده به طور مطلق مورد قبول نیست و عدهای در صورت ذکر علّت و أسباب جرح قاعده را می پذیرند در عین حال این میتواند به این معنا باشد که علامه به تضعیف ابن غضائری اطمینان نداشته یا قانع نشده بوده و یا خلاف تضعیفات وی عمل میکرده است.»
(حب الله): شاید منتقد عزیز متوجه منظور من نشده زیرا اگر علامه حلی قصد تفصیل در اصل جرح و تعدیل را داشته، نمیبایست تضعیفات ابن غضائری هنگام معارضه با توثیقات دیگران را به نحو مطلق صحیح نمی دانست بلکه باید بین حالتهای مختلف براساس دلایل جرح تفاوت میگذاشت و این عدم تفاوت خود شاهدی است بر این که در اینجا به صورت مطلق تعدیل را بر جرح مقدم کرده است.
همچنین اگر علامه حلی تضعیفات ابن غضائری را معتبر نمی داند، پس چگونه هنگام عدم تعارض آنها را میپذیرد؟ و اگر معتبر میداند، پس چرا هنگام تعارض ارزشی برایش قائل نبوده و آن را نادیده میگیرد؟
همچنین، در این بحث من هیچ چیز جدیدی ارائه ندادهام، بلکه تنها نقدها و نظرات مربوط به این موضوع را ارائه داده و در پاورقیها ذکر کردهام که تمام این نظرات برگرفته از دیدگاههای آیت الله جعفر سبحانی و مرحوم محمد تقی تستری است و اگر ایرادی باشد به آنها وارد است.
10- پژوهشگر محترم می فرماید: «اصول اربعمئة: انتظار داشتم کتاب به پیدایش اصطلاح أصول اربعمئه -که به گمانم در زمان محقق حلی ظهور یافته- و ارتباط آن با راویان امام صادق که توسط ابن عقده گردآوری شده، بپردازد و زمینه ها و معانی و کاربردهای آن توسط رجالیان و نگاه متاخرین به آن به عنوان قرینهای بعضا مثبت را مورد بررسی قرار دهد.»
(حب الله): اصطلاح اصول چهارصدگانه، مربوط به علم حدیث است، نه علم رجال و این اصطلاح در زمان محقق پدید نیامده است بلکه در زمان ابن شهرآشوب و قبلتر ظاهر شده است ضمن اینکه کتاب درصدد بررسی تمام الفاظ جرح و تعدیل نبوده تا تعبیر (له أصل) را در شمار الفاظ تعدیل قرار دهد و چنین چیزی مد نظر نبوده و هدف، صرفا بررسی سیر تاریخی و نگاهی گذرا به مسائل بوده است.
11- استاد منتقد می فرماید: «مناقشه انتقادات: در این کتاب به برخی از انتقادات مطرح شده به علم رجال در امامیه پرداخته شده و به بحث در مورد آن انتقادات و پاسخ به آنها پرداخته شده است، از جمله در مورد آنچه به کتاب مرحوم نجاشی نسبت داده شده، میتوانست محتوا را با دقت و عمق بیشتری مورد بررسی قرار دهد. در اینجا باید توجه کنیم که اسامی کتب و نویسندگانی که انتقاداتی مطرح کردهاند، در پانوشتنویسیها به دقت ثبت نشده(ص ۱۲۹) و همچنین در بحث در مورد آثار علامه حلی، نام نقادان و مقالات و کتب آنها مشخص نشده است(ص ۱۹۶). همچنین در مورد شبهه ابن تیمیه مبنی بر ناآشنایی شیعه با علم رجال در قرون اولیه و نیز بررسی احتمال تأثیر پذیری علامه حلی از این شبهه، مستندات و منابع و نویسندگان مورد ارجاع واقع نشدهاند.(ص222)»
(حب الله): این ملاحظه بجاست و من نیز با نظر منتقد عزیز موافقم و از ایشان تشکر می کنم و متذکر می شوم که بنده در آخرین شمارههای مجله اهل بیت در ضمن مقاله ای مفصل متعرض این اشکالات شده و استنادات لازم را ارائه نمودهام.
دوست داشتم منتقد محترم توضیح بیشتری درباره عمق بخشی به مطالب و منظورشان از آن میدادند و اگر نمونهای از این عمقبخشی را ارائه میفرمودند اشکال برای من روشنتر و بحث پربارتر می شد.
12- استاد منتقد فرمودند: «اقبال به تراث اهل سنت: ایشان به اقبال قابل توجه شیعه به میراث اهل سنت اشاره نمودند و جز شهید ثانی و علامه حلی برای این موضوع مثالهای کافی ذکر ننمودند (ص236). به عقیده حقیر ارتباط تفکر امامیه نسبت به سایر گرایشهای فکری نزد مسلمانان از زمان تمرکز زعامت علمی در بغداد و نجف و حله متوقف نشده است و مناظرات و مباحث کلامی و اصولی و تفسیری و فقهی خود شاهدی بر این مطلب شهادت است بلکه حتی بعضی از بزرگان علما نیز ارتباط استادی و شاگردی با آنان داشته اند و حتی به بزرگانی مثل شیخ طوسی و علامه نسبت گرایش به مذاهب و رویکردهای دیگر داده شده است. با نگاهی به آثار کلامی مرحوم مفید و سید مرتضی و طوسی و نیز آثار اصولی و فقهی و تفسیری سید مرتضی و طوسی، حضور چشمگیر و آشکار نظریات دیگر آراء و مذاهب نمایان است. در واقع، تفسیر التبیان شیخ طوسی و کتاب الخلاف فی الفقه به حق از نخستین آثار مقارن در این دو حوزه مهم به شمار می روند. غلبه نگاه کلامی و مذهبی در این آثار بیانگر جو حاکم بر آثار این دوره میباشد.»
(حب الله): آنچه فرمودند تماما مؤید گفتههای من بود ضمن اینکه در(ص 236) به این مطلب اشاره نموده ام: «ما شاهد اقبال گسترده ای به میراث سنی و تلاش برای بهره مندی از آن در بخش منسجم با فضای فکری شیعه مثل کتب درایة ، حدیث و تقسیم رباعی و... هستیم.» این بدین معناست که علم درایة که تا امروز همچنان پابرجاست و نیز تقسیم رباعی که مدت سه قرن در تفکر شیعی حاکم بود، نتیجه تعامل با دستاوردهای اهل سنت است. آیا این دو مورد که در متن به تفصیل و در خاتمه خلاصهوار بدان اشاره شده شواهد خوبی بر این مطلب نیستند؟ آیا این در مقایسه با دور اخباریگری نوعی اقبال محسوب نمیشود؟!
به علاوه این کتاب مختص علم رجال و موضوعات مربوطه است نه تعامل با میراث اهل سنّت در عرصههای مختلف علوم اسلامی هر چند بنده همنظر با منتقد عزیز قائل به تعامل در همه این علوم هستم. لذا نباید توقع تفصیل سخن در تفسیر و اصول و ... را داشت.
13 - استاد عزیز منتقد می فرماید: «محدّث نوری و نقدهای وارده به ایشان: انتظار داشتم که ایشان اگرچه به طور اجمالی علّت نقدهای تند آقای خمینی علیه محدث نوری را مورد بررسی قرار دهد(ص 368) با این که ایشان از متخصصین در رجال و درایه بوده و تلاشهای ایشان در تتبع و تحقیق و نظرات انتقادی در این زمینه معروف است. چنانچه بر بسیاری از شاگردانش که راه وی را ادامه داده و آثار علمی برجای گذاشتند تأگذار بوده است و اینکه آیا کسی با آقای خمینی در نقد ایشان هم نظر است؟
(حب الله): از آنجایی که بنای کتاب بر گزیدهگویی است، ورود به جزئیات نظر امام خمینی (ره) مورد اهتمام ما نبود. به ویژه اینکه موضع ایشان - با توجه به متنی که در کتاب آورده ایم - بیشتر ناشی از نقد محتوا است. شاید آنچه از آقای خمینی در مورد یک از کتابهای مفصل حدیث شیعه نقل کردیم مقداری تند باشد که در همین رابطه برادر منتقدمان متذکر شدند نباید مطلب نقل شده در یک کتاب موجب تضعیف جایگاه حدیث شیعه شود، امااأساسا چرا دقیقا در همین بحث چنین تفصیلی لازم باشد با اینکه أمثال این اظهارات (نقد متبادل کتاب ها و نظریات) در دهها جای دیگر کتاب یافت می شود؟! من به مناسبت ذکر هر شخصیت رویکرد و آنچه پیرامون وی گفته شده بود را بیان مینمودم لذا این مطلب را نقل نمودم و چه بسا چنین اظهارات تندی از امام خمینی جای تعجب داشته باشد. من کاملا معتقدم واکنش امام خمینی چنانچه از عبارتشان پیداست نقدی محتوایی بوده لذا به نظرم نیاز به توضیح بیش از این نیست که گویی درصدد دفاع از محدث نوری و کتابش باشیم.
14- محقق و منتقد محترم می فرماید: کتاب در چند جا (ص 248، 362) به تلاشهای منظوم در علم رجال اشاره کرده است انتظار می رفت نمونه هایی از آنها را ذکر کند. ”
(حب الله): شاید منتقد گرامی سهوا به مصادیقی که در همان کتاب در باب آثار شعری و رجزسرایی در علم رجال اشاره کردم، توجه نکردند، چنانچه به مناسبت بحث در رابطه با مرحوم سماهیجی به آن اشاره کردم. (ص 322 و 323). ادعای من در این مرحله فقط اشاره به آغاز جریان رجزسرایی همزمان با ظهور شخصیت هایی مثل سماهیجی که شروع سبک جدیدی از آثار رجالی در پی داشت، بوده است.»
15- پژوهشگر منتقد می گوید: «روش مجلسی: کتاب به برخی از آثار و تلاش های مجلسی در زمینه رجال و طبقه بندی حدیث، علیرغم گرایش ایشان به روش محدثین، پرداخته است (ص 314) و جا داشت کتاب اشارهای به سبک دستهبندی و اصطلاحات خاص ایشان آنچنان که در مرآة العقول پیداست، می داشت. زیرا به عنوان مثال ایشان در بسیاری از أوقات تصریح میکنند فلان حدیث به مبنای مشهور ضعیف و به نظر صحیح میباشد که خود حکایت از روش و قواعد و اصطلاحات مخصوص ایشان دارد.
(حب الله) : هر چند کتاب مختصر و مخصوص علم رجال است و بیشتر بر روی آثار رجالی تمرکز دارد تا آثار حدیثی، اما در مورد علامه مجلسی و سبک ایشان در مرآة العقول (ص ۳۱۰ تا ۳۱۷) نیز به مقدار لازم صحبت نمودم که میتوان به آن مراجعه نمود.
16- برادر منتقد می گوید: «مبانی سختگیرانه: نگارنده ذکر کرده است که بنا بر برخی مبانی مانند مبنای آقای خویی و سید عاملی صاحب مدارک هزاران روایت از حجیت می افتند (ص 254، 399) ای کاش توضیح می دادند این دو بزرگوار چگونه با این وضعیت برخورد کردهاند؟ آیا با این میزان و شدت در دیدگاههای ایشان منعکس شده است؟'"
(حب الله): دربارهٔ آقای خوئی و دیگران، من تقریبا مفصل توضیح دادم، لطفاً مراجعه کنید. لازم نیست که در یک کتاب مخصوص به تاریخ علم رجال، تفصیلی ارائه دهیم که چگونه آقای خوئی با فقه و اصول تعامل نمودهاند؟! این مسائل بیشتر در حوزه تاریخ فقه و اصول جا دارند، بنابراین اگر به این مباحث بپردازیم، در استطرادات طولانی گرفتار خواهیم شد.
17- منتقد گرامی می فرماید: «کتاب با اشاره به رویکرد موروثی – به تعبیر ایشان – که آقای خویی بر مبنای مورد مختار ایشان یعنی وثوق سندی، در مواجهه با برخی قواعد توثیقی علم رجال بدان اصالت بخشیده گفته: این مبنا با توجه به ترسها و نگرانیهای مربوط به میراث حدیثی و حفظ هویت آن در حال استحاله به مبنای وثوق خبری و مضمونی و اطمینان شخصی است! (ص 410). نگارنده با اشاره به آنچه آن را مظلومیت آقای خویی مینامد جای تحقیقات و و همایشهای علمی درباره این شخصیت و تلاشها و نقشآفرینی چشمگیر ایشان در علوم حوزوی را خالی می داند(ص ۴۱۲) که البته این سخن به نظرم بیشتر شعاری و خطابی است زیرا شاهد مثالهای خوبی ارائه نشده و به سرعت از آن عبور شده است. با اینکه مبنای وثوق چیز جدیدی نیست و نظریه ای ریشهدار در تفکر امامیه است و حتی به رویکردهای تحقیقی جدید که تکیه چندانی بر توثیقات سندی ندارد نزدیک است. به علاوه بر مبنای وثاقت و اسلوب های توثیق سندی نقدهای زیادی وارد شده حتی ابن خلدون این روش را ناسازگار با بحث تحلیلی در تاریخ تمدن بشری دانسته است. بله ای کاش نویسنده به بررسی تاریخی این دو نگاه پرداخته و مهمترین نقاط ضعف و قوّت و روش مواجهه با نقطهضعفهای این دو سبک را بیان مینمودند.»
(حب الله): کتاب من یک کتاب تحلیلی و استدلالی مخصوص ارزیابی آثار علما نیست تا تا بخواهم روش نقد سندی یا وثوق را مورد بررسی قرار دهم بلکه در اصل یک کتاب تاریخی و توصیفی و به همراه پارهای از تحلیلات است. ضمن اینکه وقتی جریانات معاصر را مورد تحلیل قرار می دهم طبیعی است که نظر خودم را نیز به عنوان یک فرد حاضر در این صحنه عرضه نمایم و این کار شعار و خطابه محسوب نمیشود و همه پژوهشهای معاصر و و تحلیل های سیاسی و اجتماعی از عنصر مشاهده محسوس یا تجربههای میدانی بهره میگیرند. البته قبول دارم ذکر شواهد بهتر است.
18- محقق منتقد می گوید: «نویسنده به برخی از آثار از جمله «العتب الجمیل علی اهل الجرح و التعدیل» نوشته علامه محمد بن عقیل علوی و نیز به کتاب ثقات الروات نوشته اصفهانی با وجود بررسی و تتبع گسترده اش اشاره ننموده است.»
(حب الله): عنوان کتاب «دروس مقدماتی تاریخ علم رجال شیعه امامیه» است و نه همه شیعیان اعم از زیدی و اسماعیلیه و برخی از گروه های اصطلاحا شیعه از اهل سنت. بنابراین به نظرم دلیلی برای پرداختن به آنها در کتاب مخصوص مذهب امامیه و تاریخ آن وجود ندارد.
در پایان از منتقد محترم که با نقطه نظرات ارزشمندشان ما را یاری نمودند صمیمانه سپاسگزای نموده و ان شاء الله سعی می کنیم در چاپهای بعدی از ایرادات آن بکاهیم، خداوند به ایشان جزای خیر داده و امیدواریم هیچگاه از نظرات و رهنمودهای ایشان بیبهره نباشیم.
______________________
[1] حیدر حب الله، إضاءات فی الفکر والدین والاجتماع ۳: سوال ۴۱۰.