hobballah

الموقع الرسمي لحيدر حب الله

لغات اُخرى

حوزه علمیه و اصحاب آرای جدید

تاريخ الاعداد: 9/5/2024 تاريخ النشر: 9/26/2024
920
التحميل

حیدر حب الله

ترجمه: سعید نورا

سؤال[1]: مکرر می شنویم که حوزه های علمیه بر مخالفان خود فشارهای گوناگونی وارد می کنند، از فشار روانی گرفته تا اخراج، تا قطع حقوق از مخالفان یا منتقدان... و این رفتار حتی در سطح برخی مراجع که ...

سؤال این است: آیا وقتی روحانیون نظریات جدیدی را ارائه می‌کنند که در تضاد با رایج‌ترین و مشهور است، پدیده‌ای وجود دارد که می‌توان آن را کاهش حقوق نامید؟ آیا افراد به بهانه جرایم عقیده و سبک از مشاغل اخراج می شوند؟ آیا تفاوت روش های خشونت و آرامش بر روابط ما در محل کار تأثیر می گذارد؟ آیا پس از گشودن حوزه های علمیه در جهان، این پدیده ها وجود داشته و اکنون به میزان قابل توجهی کاهش یافته است؟

پاسخ: اول: پدیده‌های فشاری که شما به آن اشاره می‌کنید در حوزه‌های علمیه وجود دارد و از بسیاری از مراکز علمی و دانشگاهی در حوزه‌های غیر دینی نیز دور نیست، این پدیده جدیدی نیست، بلکه قبلاً در تاریخ نیز حقوق برخی از طلاب علوم دینی قطع شده است و این وضعیت هنوز در مواردی به شکل نسبی وجود دارد، اما نه در مقیاس وسیع. فضای آزادی در حوزه های علمیه هرگز ساده نیست.

دوم: کسانی که این نوع گزینه‌ها و رفتارها برای رویارویی را در پیش می‌گیرند، از خاستگاه اصولی که آن را دینی می‌بینند، این اقدام را انجام می دهند. انواع این فشارها از طریق طرد اجتماعی، عدم حمایت مالی شخصی و غیر شخصی، جلوگیری از استقبال از این افراد در مجامع علمی، اخراج آنها از حوزه های علمیه این جا یا آنجا و عدم انتشار افکارشان در رسانه ها و فشار برای عدم استقبال از ایشان در آنجا و بسیاری راه های دیگر که تا سر حد اخراج از کار و شغل می رسد، انجام می شود. بلکه موضوع منع از کتب ضلال و دعوت از برخی توزیع کنندگان کتب ضاله برای جلوگیری از انتشار این کتب یا مجلات و یا تحریم انتشار و تبلیغ آنها و ...همگی در همین سیاق قرار می گیرد. همه این موارد نوعی از انواع محاصره بدعت و مبارزه با منکر به شمار می آید بعد از آن که وسایل امر به معروف و نهی از منکر به وسیله زبان و قلب کارساز نبود.

این علما بر این باورند که اعطای آزادی به این نوع از افراد ممکن است باعث گسترش ضلالت و گمراهی در جامعه اسلامی شود و برای مردم این احساس ایجاد شود که حوزه ها و مراجع دینی آنها را تحت پوشش خود دارند و به آنها مشروعیت وجودی می دهد. امری که موجب تقویت ایشان در نفوذ افکار گمراه کننده و انحرافی و غیر دینی می شود برای مقابله با آنها و ریشه کن شدن فساد و مفاسد آنها باید اینگونه مبارزه کرد به نحوی که کار را برایشان سخت کند و اجازه ندهد که به اینجا و آنجا نفوذ کنند. بنابراین این نوعی از انواع تطبیق و اجرای قانون امر به معروف و نهی از منکر است

ممکن است گاه خاستگاه های دیگری نیز برای این موضوع پیدا کنیم که در صورت قطع شهریه، توجیه قطع آن، عدم رضایت امام علیه السلام با صرف این پول برای این گونه افراد باشد. برخی از فقهای متأخر به این دیدگاه معتقدند که خرج کردن اموال خمس تنها باید در جایی باشد که رضایت حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در آن احراز شود، زمانی که مرجع تقلید به رضایت امام برای خرج کردن این پول در این قبیل افراد شک کند، از خرج کردن برای آنها امتناع می ورزد و این باعث قطع شدن شهریه آنها در حوزه های علمیه می شود.

سوم: این روش در مرزهای جریان‌های محافظه‌کار در حوزه‌های علمیه متوقف نمی‌شود، آن‌گونه که برخی دوست دارند موضوع را برای ما به تصویر بکشند، بلکه همچنین آن را در میان گروه‌هایی می‌یابیم که مدعی اعتقاد به آزادی اندیشه و بیان هستند و از تعدد و تنوع آراء با روی باز استقبال می کنند. گاهی در بین این افراد نیز بحث هایی در این زمینه پیدا می کنیم، به این صورت که وقتی فردی را از شغلش اخراج نمی کنید، به این معنی است که به نظرات او راضی هستید، بنابراین کارفرما را بر این وامی دارد که با اخراج این افراد برای محافظت از آنچه که او به عنوان پروژه های فکری پخته می بیند و در حال انجام است، اتهام را از خود بردارد. ما در زندگی خود شاهد بوده ایم که دو گروه موسوم به محافظه کاران و اصلاح گرایان در حوزه دینی هردو گروه این روش ها را انجام داده اند، البته در میان اصلاح گرایان نسبت به سایرین به شکل خفیف تری این جریان رخ داده است.

چهارم: همه اینها به این معنی است که این روش برخورد مبتنی بر توجیهاتی است که باید با آرامش آنها را مورد مطالعه قرار دهیم، حتی اگر این روش ها بر شخص ما و اطرافیان ما تأثیر گذاشته باشد. در نگاه متواضعانه بنده (با آنکه معتقدم در حالات بسیار نادر استفاده از این روشها منعی ندارد) اما یک ملاحظه اساسی در این روش برخورد با امور دارم و این ملاحظه ای است که از یک سو برخاسته از چشم انداز آینده نگرانه و از سوی دیگر برخاسته از بینشی نسبت به واقعیت نهاد دینی است.

پنجم: در مورد چشم انداز آینده نگرانه، باید از خود بپرسیم: آیا در دراز مدت فایده ای پشت این موضوع وجود دارد؟ آیا این روش واقعاً در همان سطح سازنده است؟ آیا تاریخ را خوانده‌ایم و در آن تأمل کرده‌ایم تا روند و سیر تحولات بزرگ و چگونگی آنها را در نظر بگیریم؟ آیا کسی از ما تجربه مسیحیت در قرون وسطی و رنسانس را مطالعه کرده است تا ببیند آیا این روش ها ـ هرچند پس از مدتی ـ سودمند بوده اند یا خیر؟ من معتقدم که چنین روش‌هایی در عصر کنونی ما جواب نمی‌دهد و صرفاً تکرار منطق دیکتاتوری در جهان عرب و اسلام است، منطقی که شاهد بوده‌ایم چگونه مردم روزی - حتی اگر عمری طولانی داشته باشد- علیه آن قیام خواهند کرد و مخالفانش روز به روز در پرتو دنیای باز اطلاعات و در فضای کاری بسیار گسترده تر از گذشته افزایش خواهند یافت.

ششم: وقتی این منطق را در داخل یک مؤسسه علمی، آموزشی و پژوهشی به کار می‌بریم، در نهایت منجر به یک نظام فکری تک قطبی می‌شود و طلاب علوم دینی را از جرأت دانستن و تفکر باز می‌دارد و رعب و وحشت در جان آنها کاشته می‌شود - و این را دیده‌ایم و ما شاهدان آن برای تاریخ هستیم - تا آنجا که هر یک از آنها بترسد که در مورد هر یک از موضوعات محرمات فکری مناقشه کند که با توجه به این وضعیت، روز به روز گستره و دایره ی این محرمات فکری گسترش می یابد. آیا این سیاست راهبردی منجر به احیای فعالیت و نشاط در بدنه علمی و پژوهشی حوزه های علمیه می شود یا برعکس این اتفاق خواهد افتاد و اتفاق افتاده است؟ این که دین، سیاست و آداب و رسوم به سه قطبی تبدیل شوند که سخن گفتن در مورد آن ها حرام است و حال آنکه اینها قطب هایی هستند که مهمترین مفاصل جوامع عربی و اسلامی ما را تشکیل می دهند.

کمی به تاریخ برگردیم تا ببینیم که چگونه دوران آل بویه (شیعی) دوران طلایی تاریخ اندیشه اسلامی بوده است و همان دورانی است که شاهد بازشدن درها به روی علما، نویسندگان، شاعران، فیلسوفان متکلمان و فقها و حدیث پژوهان و دانشمندان علوم طبیعی و ریاضی دانان بود تا هر چه می خواستند را به بحث و مناقشه بگذارند و آن را بیان کنند تا آنجاکه سرسخت ترین منتقدان تاریخ اسلامی نیز به این امر اذعان داشتند و این عصر را عصر انسان سازی در تاریخ مسلمانان دانسته اند. در حالی که دوران اختناق و سرکوبی علما و مذاهب و فقها و فلاسفه و عدم استقبال از یک زندگی علمی سرشار از تنوع مانند دوران امویان و سلجوقیان (و عصر عباسیان در جریان مصیبت خلق قرآن و بعد از آن) را در نظر بگیرید. تا ببینیم حال مسلمانان به لحاظ فکری چقدر افول کرده است!! این زاویه همچنین در مطالعه صحنه با چشمانی که به افق نگاه می کنند و نه فقط زیر پاهایشان اهمیت دارد.

حضرت امام خامنه ای (حفظه الله) در پیام تاریخی خود خطاب به حوزه های علمیه فرمودند که درست نیست وقتی طلبه یا فاضلی یا عالمی در حوزه علمیه نظر جدیدی مطرح می کند، با خشونت و تحریک بر او قیام کنیم، درست نیست. بلکه او را به سمینارهای تحقیقاتی و محافل بحث علمی آرام كه هدفش انحلال شخصی او نیست بیاوریم تا از طرح او استفاده کنیم و اشتباهات خود را اصلاح کنیم یا طرح وی را اصلاح کنیم و همه می بینند. این دیدگاهی است که مخالفان منتقدی نیز دارد و این منتقدان در رویارویی با دیگری متمدن و علمی هستند به جای اینکه خشم خود را بر سر او بریزیم و ناخودآگاه علیه او شورش کنیم که او را در افکار عمومی شخصیتی مظلوم معرفی می کند و مردم به همدردی با وی می پردازند و بدون اینکه متوجه باشیم برای مخالفان خود شخصیت می سازیم و نمادهایی می سازیم که بسیاری دور آن جمع می شوند!!

صرف نقد تمدنی آرام و علمی، بر خلاف هجوم تصفیه کننده و تحریکی و انحلالی، اجازه نمی دهد ایده مظلومیت به وجود بیاید. مردم عرب و اسلامی ما تمایل طبیعی به همدردی با مظلومان دارند هرچند مدتی زمان ببرد.

هفتم: ما افراد زیادی را می شناسیم که اگر این گونه با آنها برخورد نمی کردیم، به سمت راست افراطی یا چپ افراطی نمی رفتند، اگر از روش های همسان سازی با آنها استفاده می شد، امروز به دست اندازی در برابر اندیشه دینی یا عامل نگرانی بزرگی برای مرجعیت دینی تبدیل نمی شدند، بلکه اگر در محافل ما از آزادی فکری برخوردار بودند، انتقادات بسیاری از آنان این چنین گسترده نمی‌شد و می‌دانیم که بسیاری از افراد نمی توانند به لحاظ اخلاقی خود را در برابر روش حمله برخی از محافل مذهبی و روش‌های برخورد ایشان، کنترل کنند، در نتیجه دچار عکس‌العملی می‌شوند که باعث افزایش افراط و تفریط در انتقاد می‌شود و در نتیجه ما هدف خود را از دست می دهیم و چیزی به دست نمی آوریم.

البته نمی‌خواهم منتقدان یا کسانی را که دارای افکار جدید هستند از نظر اخلاقی تنزیه کنم، زیرا از برخی از آنها رفتارهایی دیده ایم که گاه بسیار خنده آور یا مایه تاسف است و بسیاری از ایشان به دنبال شهرت یا مقام هستند اما ما در مورد وظیفه نهاد دینی در رابطه با این واقعیت به صورت کلی صحبت می کنیم.

هشتم: محور اصلی چیزی است که بارها به آن اشاره کرده ام و آن اذعان به این است که قواعد بازی در عصر کنونی ما تغییر کرده است. باید به این نکته اعتراف کنیم که توازنات و شرایط جدید، قواعد جدیدی برای بازی وضع کرده است و روش های قدیمی حذف دیگر مفید نیستند، بلکه در دراز مدت و برای نسل جوان درحال رشد پیامدهای منفی خواهد داشت. درک قواعد بازی مدرن و آگاهی از پیچیدگی ها و تعادل های واقعیت می تواند کمک بزرگی در توسعه مکانیسم های مختلف برای کنترل روند اختلاف بین ما باشد.

نکته بسیار مهمی نیز وجود دارد و آن درک ما از انتقاد دیگران است، ما در دوران شبهات خاص، در عصر شک و تردید خاص و در عصر سرخوردگی خاص قرار داریم و باید حرکت های انتقادی علیه اندیشه دینی را حتی در داخل خود جامعه دینی مراقبت کنیم. اگر به این زمینه ها واقف بودیم، بسیاری از اشکالاتی که جوانان و از جمله خود جوانان حوزوی مطرح می کنند را متوجه می شدیم، و با منطق گفت و گوی فراگیر نه با منطق هجوم و تصفیه با آنها برخورد می کردیم، آگاهی از دوره زمانی خود ما بسیار ضروری است تا بدانیم انتقاد گسترده از دین نتیجه پیچیدگی های بسیاری در جوامع ماست و ما باید مانند پزشکی با این پدیده ها برخورد کنیم که بیماری را بدون اعمال زور بر کسی بیمار خود را درک و فهم می کند. فقدان تجربه ما در این زمینه ها و عدم آگاهی سیاسی در مدیریت اختلافات فکری معمولاً به درگیری های وحشتناکی منجر می شود.

جنبش گسترده نقد امروز - اگر سیاقی را که ملت را احاطه کرده است مطالعه کرده باشم – ما را به این باور رسانده است که باید به عنوان یک ضرورت هستی شناختی رخ دهد. فلاسفه عقلی می گویند نظام جهان یک نظام ضروری است و امور محکوم نظام ضروری علیت و قانون حتمی سببیت است، این همان حالتی است که ما در آن قرار داریم. اگر واقعیت کلی را که ملت بیش از یک قرن در آن روزگار به سر می گذراند را درک کنیم خواهیم فهمید که ظهور جریان های انتقادی امری اجتناب ناپذیر است و باید به واقعیت و ناگزیر بودن آن اعتراف کنیم و با آن به عنوان یک امر انجام شده برخورد کنیم نه اینکه به عنوان یک ناهنجاری که ظهور آن غیر منطقی است برخورد کنیم. بین این که با پدیده های اجتماعی به صورت وجودی آنتولوژی برخورد کنیم و آن ها را از جهت توجیهات وجودی برای شکل گیری و ظهور آنها درک کنیم و بین تعامل ارزشی اخلاقیی و شناختی با آنها تفاوت جدی است. ممکن است به این نتیجه برسم که یک جریان از نظر فکری اشتباه است، اما این بدان معنا نیست که اسباب وجود آن را درک نکنم. یا اینکه از به وجود آمدن آن شگفت زده باشم یا اینکه انتظار داشته باشم کاملاً ناپدید شود.

نهم: اگر از خود سوالی بپرسیم: وقتی این منتقدان (ملعون و مطرود!!) نسبتاً کم هستند و اکثراً مرجعیت سیاسی و دینی ندارند ولی برخی از حوزه ها و شخصیت های علمی این گونه با آنها مقابله می کنند، این امر از زاویه اجتماعی و شناختی نشان دهنده چیست؟ به من نشان می دهد که این یا آن شخصیت از رویارویی فکری و پیروزی در آن ناتوان به نظر می رسد و می خواهد با سرکوب، ارعاب و محاصره دیگری، این ضعف آشکار را در خود جبران کند، آیا این نقطه قوت است یا ضعف؟ اگر حق با من است، پس چرا نمی توانم - با وجود اینکه در طول زمان دارای سرمایه های نجومی و پتانسیل عظیم انسانی هستم - با ایجاد مراکز تحقیقاتی، پرورش نسل های جدیدی از دانشمندان متخصص و فهیم، اعزام طلاب دینی به غرب برای تخصص در اندیشه غربی، نسلی عمیق از دانش پژوهان و برگزاری دوره های آموزشی مستمر به صورت سالانه برای علما، تأسیس کانال ها، مجلات، شبکه های ماهواره ای، روزنامه ها، کتاب ها و مؤسسات آموزشی که قدرت انتشار افکار حوزوی که قدرت مقابله با این جریان‌هایی که برچسب «انحرافی(گمراه)» خورده اند، مقابله کنم.

شاهدیم که حوزه های علمیه در برخورد با این وضعیت به دو دسته تقسیم شدند که برخی از آنها آستین های خود را برای تشکیلات بالا زدند تا با کار سخت و طاقت فرسایی وارد این مرحله شوند و نسل های متفکر راستین(همچون شهید مطهری و شهید صدر و...) را پرورش دهند در حالی که دیدیم دیگرانی که در اینجا آنها را نقد می کنیم، فقط به عزاداری برای اسلام نشسته و فتوا صادر می کند، بدون اینکه پیشرفت معرفتی روشمند قابل توجهی داشته باشد، بلکه گفتمان او همچنان به دوران مجادلات مذهبی قدیم بازمی گردد که بیشتر فرهنگ تاکتیکی بر آن حاکم است تا فرهنگ علمی.

دهم: به دور از فضای آینده نگری و به دور از نیازهای شناختی کنونی، کمی به سطح اخلاقی برویم که این سازوکار رویارویی که برخی از آنها اتخاذ کرده اند، ایجاد کرده است، اگر به سایت ها، شبکه های ماهواره ای، کتاب ها و زبان مطبوعات فرهنگی مراجعه کنیم، درخواهیم یافت که جنگ بین متدینین انسان را برآن وامیدارد که گاهی از شرم سرش را پایین اندازد، چنانکه عباراتی که رد و بدل می شود و روز به روز رشد می کند و ادبیات اختلاف فکری را شکل می دهد، به یک معضل اخلاقی وحشتناک برای همه طرف ها تبدیل می شود. واکنش برخی از کسانی که محاصره شده اند و در حق ایشان فتاوی صادر شده است بسیار سخت و خشن شده است!! آیا این یک موفقیت است (!) که اخلاق اختلاف را از مرحله خوب به مرحله فاجعه بار برده ایم؟! آیا روش‌های مورد استفاده برای آماده سازی ما برای مرحله اخلاقی‌تر برای ایجاد اختلاف صحیح و سالم پخته بودند؟ این زبان گاه زبان خیابانی است و مبتذل و بازاری است .

عجیب این است که برخی از شخصیت ها این زبان محاوره ای سطح پایین را در کتاب ها منتشر می کنند و افتخار می کنند که این دستاورد فکری اوست!!

یازدهم: عذری که برخی از افراد منفتح برای محدود کردن یا استفاده از این روش ها در برابر کسانی که با آنها کار می کنند، خواه افراط در اصلاح طلبی کرده و یا محافظه کاری کرده باشد، غیر منطقی است، بلکه باید با نیکی به بدی پاسخ دهند و به دیگران این احساس را القا کنند که سبک آنها شبیه به سبک دیگران نیست و این روش ها را با کسانی که با آنها کار می کنند به بهانه اینکه آنها را شرمنده می کند به کار نمی بندند بلکه باید این احساس را به مردم منتقل کنند که به اختلاف آرا و اسلوب ها در میان خود احترام می گذارد، هر چند در عقاید یا سبک خود با برخی از آنها هم نظر نباشند. تا یک مدل متفاوت در این زمینه ارائه دهند. بله، اگر کسی که با ما کار می کند قانون کار را زیر پا بگذارد، ما حق داریم او را بازخواست کنیم، اما صرف اینکه با ما کار می کند به این معنا نیست که ما حق داریم او را برای مواردی که ربطی به کارش یا قرارداد استخدامی او ندارد مجازات کنیم. جنبش های فکری لزوماً سازمان های حزبی جامع نیستند تا مردم را از بیان ددیدگاه های خود که با آنها اختلاف داریم محروم کنیم تنها به این بهانه که در یک شغلی با ما کار می کند. 

دوازدهم: من معتقدم راه حل همه این مشکلات یک پروژه بلندمدت است - که الحمدلله در برخی از حوزه های علمیه پربرکت شاهد آثار آن هستیم - که با یک تصمیم تاریخی در حوزه شروع می شود که مراجع محترم باید به آن توجه کنند. با بازنگری در کل نظام آموزشی، ساختاری و تربیتی و خارج کردن حوزه های علمیه و طلاب آن ها از چارچوب محدود فقه و اصول به وسعت اندیشه جهانی می باشد، ما به فکر جهانی نیاز داریم نه فکر محلی و منطقه ای. زیرا فکر محلی اسلام محلی را تولید می کند.

علاوه بر همه اینها، شروع به آماده سازی دسته هایی از دانش پژوهان متخصص در جنبه های مختلف فکری و توانبخشی روانی که ما را از بحران هویت خارج کرده و تفکر درازمدت که ما را به توسعه برنامه های استراتژیک برای جلوگیری از مشکلات داخلی سوق دهد. اما ادامه این سیاست تحت عنوان امر به معروف و نهی از منکر از عاقبت سیاه آن بیم دارم و تنها به خدای متعال پناه می برم.

 _______________________

[1] حیدر حب الله، إضاءات فی الفکر والدین والاجتماع 2: سوال ۳۵۶.