hobballah

الموقع الرسمي لحيدر حب الله

لغات اُخرى

تولی و تبری و تطبیقات امروزی آن

تاريخ الاعداد: 7/31/2024 تاريخ النشر: 8/27/2024
460
التحميل

حیدر حب الله

ترجمه: سعید نورا

 

سوال[1]: با توجه به فضای فرقه‌ای که از سوی همه طرف‌ها برانگیخته می‌شود، دعوت‌های زیادی برای برائت از نمادهای مخالفان تشیع وجود دارد، به این بهانه که تولی و تبری از واجبات مؤمنان (فروع دین) است. آن هم در سایه یک فضای طائفی که هر طرف فضا ملتهب است هرچند که یکی از این اطراف .. این نکته که تولی و تبری جزئی از اساسیات دین است چقدر صحیح است؟ آیا این معنا در تاریخ تشیع وجود دارد؟ چه کسی آن را تأسیس کرده است؟ از چه زمانی؟

پاسخ: در اینجا یک سری مطالب وجود دارد که نباید با یکدیگر خلط شوند، بسیاری از افراد آنها را اشتباه گرفته اند و به نظر من در درک این موضوع به خطا رفته اند، متأسفانه این موضوع به ندرت در فقه اسلامی مورد بررسی عمیق قرار گرفته است. بلکه در تفسیر یا اخلاق به آن پرداخته شده است و تحقیق در آن طولانی است، اما به طور خلاصه می توان برای روشن شدن این موضوع به چند نکته در این زمینه اشاره کرد که عبارتند از:

أولاً: معنای برائت؛ که در لغت به معنای انقطاع و خلوص یک چیز از چیزی و جدا شدن از آن و دوری از آن از ابتدا یا پس از متصف شدن به آن است. از جمله تطبیقات آن (البراءة من المرض) به معنای بهبودی، سلامتی و دوری از بیماری و رهایی از آن است. همچنین (البراءة من العیب والنقص) به معنای ایمنی و سلامت از عیب و نقص است. همینطور وقتی می گویند: (البراءة من الدین والضمان) به این معناست که ذمه و مسئولیت فرد از بدهی و ضمان خالی و مبراست. همچنین از همین معناست استبرای از بول و منی و حمل و سایر مواردی که فقها بدان پرداخته اند، زیرا به معنای خلاص و رهایی و جدایی از این موارد است. طلاق مبارات نیز از همین معنی می آید به این معنی که هر طرف جدایی می طلبد و از این روست که در طلاق مبارات جدایی از هر دو طرف را شرط دانسته اند به گونه ای که هر یک از آن ها دیگری را ترک کرده و از او کراهت داشته باشد و همچین گفته می شود: تبرأ الرجل من الرجل به این معنی که از از او فاصله گرفته و ارتباط میان آن ها قطع شد و حق برای او را به گردن نگرفت (ر.ک: المفردات: 121، وتهذيب اللغة 15: 269، 271؛ ومعجم مقاييس اللغة 1: 236، 246؛ والعين 8: 289؛ والنهاية في غريب الحديث 1: 111؛ والمحيط في اللغة 10: 274 ـ 275؛ والصحاح 1: 36؛ ومجمع البحرين 1: 131 و..).

ثانیاً: فقها در تحقیقات خود غالباً به برائت از مشرکان و کفار و ظالمان را نپرداخته اند، اما این مطلب از برخی از آنها در برخی از کلمات روشن است و در فقه اسلامی نیز بحثی وجود دارد در این بار که اگر شخصی بخواهد مسلمان شود، باید شهادتین را بر زبان جاری سازد و اگر این دو شهادت از او صادر شود مسلمان خواهد بود، اما آیا باید از همه ادیان دیگر تبری و دوری جوید تا ما او را مسلمان بدانیم؟ مشهور بین فقهاء این است که این امر لازم نیست (ر.ک: شرائع الإسلام 4: 185 ـ 186؛ وقواعد الأحكام 3: 298، 575 و..)، پس اگر تولی خدا و رسولش را بپذیرد ولی از دیر ادیان تبری نجوید بازهم مسلمان به شمار می آید حتی اگر گناهکار محسوب شود.

ثالثاً: با توجه به نکته قبل و صرف نظر از اینکه مسلمان محسوب می شود یا خیر، آیا انسان باید از کفر و کفار و ظلم و ظالمان آل محمد تبری جوید یا خیر؟

در اینجا چهار مفهوم وجود دارد که باید بین آنها تمایز قائل شویم:

1 – تولی نسبت به مسلمانان یا وفاداران به محمد و آل محمد و این واجب است که مسلمان آنها را دوست بدارد، از آنها حمایت کند، از آنها باشد و به گروه آنها بپیوندد.

2 – تولی نسبت به غیر مسلمان یا ناصبی دشمن اهل بیت و ظالم به ایشان و این نیز پرواضح است که نزد فقها حرام است.

3 – تبری از مسلمان و دوست دار اهل بيت و اين نيز نزد ایشان حرام است.

4 – تبری و انزجار از غیر مسلمان و دشمنان اهل بیت و ظالمان در حق ایشان،  این موضوع مورد بحث است پس باید بین تولی نسبت به غیر مسلمان و انزجار و تبری از او فرق گذاشت. بر خلاف کاری که بعضی از آنها انجام دادند که برای اثبات وجوب تبری (به مفهوم خاص آن) به نصوص تحریم تولی تمسک جسته اند چون تولی نسبت به این افراد از نظر ایشان مشکل دار است و به همین دلیل است که متون قرآنی و حدیثی به این مضمون آمده است که انسان مومن دوستی و مودتی با شخص غیر مومن ندارد اما بحث و سخن بر سر تولی نیست اگر تولی را کنار بگذاریم آیا تبری ـ به معنایی غیر از ترک تولی ـ واجب است؟ یا آن که تبری از ایشان به همین است که تولی نسبت به ایشان نداشته و از آن ها نبوده و به ایشان تعلقی نداشته و آن ها را تأیید و حمایت نکرده و به آنها نصرت و یاری نرسانید؟

این یک موضوع بسیار مهم است : نسبت بین تولی و تبری چیست؟ آیا نسبت دو امر عدمی و وجودی است به این معنی که تبری چیزی جز عدم تولی نیست یا آن که نسبت به این دو نسبت میان دو امر وجودی است به این معنی که ترک تولی به معنای تحقق تبری نخواهد بود بلکه باید یک امر وجودی اضافی دیگری وجود داشته باشد تا عنوان تبری حاصل شود؟

در برخی از آیات و روایات آمده است که آنچه لازم است قطع ارتباط است و این معنای لغوی تبری است، مثلاً تبری از ظالمان به آل محمد صلی الله علیه و آله به این معنی است که با آن ها قطع ارتباط کرده و آن ها را دوست نداشته باشیم و از آنها حمایت نکنیم، آنها را تأیید نکرده و هرگونه کمک و حمایت را از ایشان سلب کنیم... اما از برخی از نصوص دیگر این چنین فهمیده می شود که مطلوب فراتر از این بوده و بغض و نفرت از ایشان لازم است و این همان معنای بغض فی الله است که در نصوص بسیاری در میان مسلمانان آمده است. بنابراین بغض و نفرت از ایشان به خاطر آنچه که انجام داده اند علاوه بر قطع رابطه و پیوند با ایشان امری مطلوب است از این روست که بسیاری قائل به ضرورت دشمنی با دشمانان آل محمد نه فقط عدم موالات و دوستی با ایشان شده اند.

رابعاً: همه اینها نسبت به اصل برائت و موالات است، اما برائت یک چیز است و اظهار برائت و اعلام آن یک چیز دیگر، شما وقتی از شخصی تبری می جویید، ارتباط خود را با او قطع می کنید، خود را از او می رهانید و از او فاصله می گیرید، در این صورت اصل برائت محقق است. درست است یا این کار را با نفرت نسبت به او از حیث عمل مذموم او انجام می دهید و این اتفاق اما برای صدق عنوان برائت ضرورتی ندارد که لزوماً این مطلب را در حضور مردم اعلام کنید آن را با زبان یا ادبیات خاصی بیان کنید چرا که تولی و تبری را اگر به حب و بغض تفسیر کنیم، در اصل از افعال جوانحی و قلبی به شمار می روند و به همین دلیل هیچ کس نمی گوید که لازم است هر روز بغض و و نفرت خود را نسبت به نمرود و فرعون هامان، قارون و دیگران از این فهرست بلند، هر کدام به تفصیل و به نام خود ـ بر اساس تفسیر برائت، به بغض و نفرت ـ  اعلام کنیم. زیرا امت اسلامی برائت از ایشان را به معنای ابراز نمی فهمد بلکه به معنای بغضی نهفته در جان و روح خود نسبت به آنچه که عمل کرده اند این برائت را می فهمد یا به تعیر دیگر بغض اجمالی در مقابل بغض تفصیلی یا بغض عنوانی در مقابل بغض شخصی.

هیچ یک از فقها نگفته اند که بیان نکردن این بغض و نفرت نسبت به آنها حرام است، چگونه این چنین باشد و حال آن که ما دشمنان رسول خدا از قریش و امثال آنها را اغلب فراموش می کنیم و توجهی به اعلام و ابراز برائت و نفرت از ایشان نداریم و حال آن که این افراد ـ همچون ابولهب و ابوجهل و امثال آن ها ـ مصداق بارز دشمنان شخص رسول خدا ص هستند. هیچ فقیهی نمی گوید که این کار ما و این عدم ابراز ما حرام است. آری، اگر برائت جز با اعلام آن یا با ظاهر ساختن آثار آن، محقق نشود، در این صورت این کار لازم است ولی نه از جهت وجوب اعلام و ابراز، بلکه به جهت خود برائت است.

خامساً: اگر بگوییم در تعریف برائت، اعلان و ابراز اخذ شده است یا بگوییم این اعلام و ابراز واجب است هرچند که در تعریف آن این قید اخذ نشده باشد اما این ابراز به راه های مختلفی قابل انجام است بنابراین نباید آن را در یک راه محدود کرد بنابراین این که دشمنی و نفرت خود را نسبت به ظالمین در حق آل محمد یا نسبت به مشرکین را به یک طریقه و روش معینی منحصر نمی شود بلکه شخصی می تواند دشمنی خود را از طریق افشاگری در حق آن ها و دیگری با لعن نشان دهد. سومی از طریق تحریک علیه آنها و چهارمی از طریق نابودی عقاید و مذاهب آنها و مبارزه با اصول فکری آنها و همینطور، این مهم را به انجام رسانند تمام این موارد اگر با انگیزه تبری از آن ها و بغض و نفرین نسبت به آن ها انجام شود، در این صورت عنوان براءت از آنها صادق خواهد بود.

بله، اگر ادله دلالت بر مطلوبیت یا لزوم استفاده از روش خاصی برای ابراز برائت از آنها داشته باشد، مانند لعن یا توهین یا اهانت یا تمسخر یا مانند آن، در این صورت معیار و سخن ناظر به این دلیل خواهد بود اگر این دلیل درست باشد آن را خواهیم پذیرفتم و این اسلوب را یک اسلوبی خواهیم دانست که شریعت برای ما در زمینه کیفیت آشکار کردن برائت ما از کافرین یا ظالمین مشخص کرده است وگرنه اسلوب و شیوه ما در برائت امری نسبی خواهد بود که از فردی به فرد دیگر فرق می کند و هیچ شخصی حق الزام دیگران به روشی خاص را ندارد، بلکه آنچه در آن لازم است، ابراز جدایی با آن ها و مقابله و محاربه و نفرت از ایشان است اما سخن ما در این جا، ناظر به ربط موضوع به اصل تبری و تولی است پس با دقت به این نکته توجه کند تا متأسفانه طبق معمول مسائل بر ما خلط نشود.

نسبت به موضع امام خمینی (ره) در اعلان برائت از مشرکان، کلام بسیار است از این جهت که آیا این مطلب فتواست یا یک حکم ولائی است. هرچند به نظر من، احتمال این که ایشان حکمی ولایی در این زمینه داشته باشد که منشأ و اصول تشریعی داشته باشد، بیشتر است.

سادساً: هرگاه کسى مرتکب ظلم و نافرمانی یا چیزى از این قبیل شود و در عین حال کار نیک انجام دهد، مانند ظالم ستمگری که کارهای بدی انجام مى دهد، ولى حسنات و کارهاى نیک بسیاری نیز انجام دهد، در این صورت. او از یک طرف نیکوکار و محبوب ما در راه خداست و از یک طرف بدکاری است که بر اساس تفسیر برائت به بغض و نفرت، منفور ماست. بنابراین در چنین حالتی آیا باید او را به خاطر خدا دوست بدایم یا به خاطر خدا از او متنفر باشیم؟ آیا عوامل و عناصر شر و بدی که در او وجود دارند امکان محبت به او به خاطر خدا و ذکر حسنات او و آگاه ساختن مردم از حسنات او را از بین می برد یا آن را لغو نمی کند؟

برخی از فقهای مسلمان بر این عقیده اند که لغو نمی کنند و برخی دیگر بر این عقیده اند که لغو می کنند و اگر لغو نمی شد به این معناست که همزمان هم دوستش داریم و هم از او متنفر باشیم!! که این امری متناقض است.

این تحقیق به سؤال بسیار مهمی منتهی می شود و آن اینکه: آیا وقتی شخصی مرتکب ظلم می شود، آیا ما ملزم به تنفر از او هستیم، یعنی به طور مستقل باید بغض و نفرت نسبت به فاعل داشته باشیم یا آن که مطلوب بغض و نفرت به خود فعل به طور مستقل است و در این صورت بغض و نفرت از فاعل به جهت انتساب او به بغض فعل است؟ ارزش این سوال کجاست؟

ارزش این سؤال این جاست که حب و بغض فقط به ملاحظه خود عمل و فعل می باشد از این جهت که وی فردی مسلمان است او را دوست می دارم و از این جت که فردی گنهکار است از از متنفر خواهم بود و در حقیقت من اسلام را دوست دارم و از گناه متنفرم بنابراین هیچ مانعی وجود ندارد که در این صورت این دو با هم جمع شوند چرا که محبوب و مبغوض اولا و بالذات دو عنوان مستقل هستند اما اگر بگوییم که اسلام سبب و علت حب و دوست داشتن است نه این که موضوع آن باشد و معصیت نیز همین گونه است در این صورت این بدین معنا خواهد بود که محبوب و مبغوض شخص فاعل است و سبب حب و بغض او اسلام او و معصیت اوست درنتیجه معقول نیست که در آن واحد هم او را دوست داشته و هم از او متنفر باشیم. این بدین معناست که وقتی از من خواسته می شود که نسبت به مشرکین تنفر داشته باشم درحقیقت از من خواسته شده است که از عنصر شرکی که در آن ها قرار دارد متنفر باشم درنتیجه از شرک آنها بیزاری می جویم و به جهت شرک آنها از ایشان متنفر خواهم بود نه این که به طور مطلق از آنها متنفر باشم یا به طور مطلق از ایشان بیزاری جویم چون مشرک هستند. از این رو م یتوانم کافر را به خاطر انسانیت ش و به خاطر انجام کارهای نیکو دوست داشته باشم و در عین حال به خاطر شرک ش و به خاطر ظلمش مثلا از او متنفر باشم. بنابراین هنگامی که نصوص به بغض مشکرین یا ظلمین امر می کند در حقیقت به بغض ایشان از این ناحیه از شخصیت شان امر می کند نه این که دستور به سلب هرگونه ارتباط و محبت و مودت و قدردانی بین شما و آنها بدهد حتی در مواردی که از نگاه شریعت اموری خیر و نیکو هستند و واقعاٌ از ایشان صادر شود به طوری که برای من جایز نباشد که آنهارا در این کاری که انجام داده اند دوست داشته باشم.

از این روست که در نامه امام علی علیه السلام به مالک اشتر آمده است: «..وأشعر قلبك الرحمة للرعية والمحبّة لهم واللطف بهم، ولا تكوننّ عليهم سبعاً ضارياً تغتنم أكلهم، فإنهم صنفان: إما أخ لك في الدين، وإما نظير لك في الخلق» پس مطلوب رحمت نسبت به رعیت و محبت به ایشان است چرا که یا برادر دینی تو هستند یا هتمای تو در آفرینش اند بنابراین یک برابر در خلقت که برادر دینی تو نباشد، می تواند مورد محبت حاکم باشد.

آنچه از دیدگاه من درست به نظر می رسد این است که حب و دوست داشتن مطلق نیست و بغض و نفرت نیز همین طور است. بنابراین اجتماع این دو به دو لحاظ و دو مناسبت متفاوت ممکن است، بی آنکه هیچ مانع یا محذوری در این بین وجود داشته باشد. بنابراین می توان ـ مگر آنکه دلیل خاصی بر حالت خاصی وجود داشته باشت ـ از ظالمی نفرت داشته باشم و در عین حال محاسن و نیکی های او را بیان کنیم دقیقاً همانطور که قرآن کریم این کار را انجام داده است آنجا که محاسن برخی از نصاری را در امانت داری نسبت به یک قنطار(مقداری زیادی پول) یا دینار را بیان می کند و دقیقاً همانطور که در برخی نصوص آمده است که برخی از محاسن این کافر یا آن کافر را از قبیل اخلاق نیکو، سخاوت و یا غیر آن را با وجود شرک او بیان می کند.

سابعاً: اگر کاملاً از همه موارد فوق چشم پوشی کنیم، باید بین برائت از ستمگران به آل محمد و برائت از کسی که به خدا و رسولش ایمان آورده ولی آنچه که در قرون اول رخ داده است را ظلم به آل محمد نفهمیده است بلکه آن را امری اجتهادی می دانند یا از ابتدا وجود ظلمی را بر ایشان از اساس برای او ثابت نشده است، چنانکه امروزه اکثریت مسلمانان حداقل سنی هستند، تفاوت گذاشت بنابراین برائت از ظالمان آل محمد با برائت از اهل سنت امروز برابری نمی کند تا آنجا که اخیراً  برخی چنان که شنیدیم خواستار آن شدند و در ازای یک هفته وحدت اسلامی خواستار یک هفته برائت شدند! اگر اجتهاد یا غفلت یا جهل نسبت به گذشتگان ممکن نیست، در مورد بسیاری از متأخرین ممکن است، همچنین نباید مفاهیم را با یکدیگر مخلوط کرد و نتیجه گرفت که دعوت به تقریب بین مسلمانان امروز یا دعوت به وحدت اسلامی با مفهوم برائت از کفر یا ظلم یا غصب مغایرت دارد.

من معتقدم این نکاتی که اشاره کردیم گروهی از مفاهیم را از یکدیگر متمایز می کند و همین امر ما را به ضرورت تحقیق اجتهادی در این موضوع در همه ابعاد آن سوق می دهد و همانطور که گفتم متأسفانه این موضوعات به روش علمی اجتهادی در آثار فقیهان مورد بررسی قرار نگرفته است. بلکه ماهیت بحث عام بر آنها غالب بوده است، به جز کلماتی پراکنده در اینجا و آنجا. ویرایش مفاهیم، تفکیک آنها و تعیین مقاصد پژوهشی چیزی است که در اینجا از آن صحبت می کنم، اما تحقیق و پیگیری متون مستلزم مطالعه طولانی است که به دلیل محدود بودن فضا در اینجا، آن را به فرصت دیگری واگذار می کنیم.

 ____________________

[1] حیدر حب الله، إضاءات فی الفکر والدین والاجتماع 2: سوال 326.