تفسیر علمی از ﴿نَاصِيَةٍ كَاذِبَةٍ خَاطِئَةٍ﴾ در قرآن
حیدر حب الله
ترجمه: سعید نورا
سوال[1]: «ناصیه» در این آیه چیست و چرا دروغگو شمرده شده است؟ شیخ عبد المجید زندانی در کتاب خود «وغداً عصر الإیمان» در مورد سوره علق این چنین می گوید: «كنت أقرأ دائماً قول الله تعالى: ﴿كَلَّا لَئِن لَّمْ يَنتَهِ لَنَسْفَعًا بِالنَّاصِيَةِ * نَاصِيَةٍ كَاذِبَةٍ خَاطِئَةٍ﴾. والناصية هي مقدّمة الرأس، وكنت أسأل نفسي وأقول: يا ربّ اكشف لي هذا المعنى.. لماذا قلتَ ناصية كاذبة خاطئة؟ وتفكّرت فيها، وبقيت أكثر من عشر سنوات، وأنا في حيرة، أرجع إلى كتب التفسير فأجد المفسرين يقولون: المراد ليست ناصية كاذبة، وإنما المراد معنى مجازي، وليس حقيقيّاً، فالناصية هي مقدّمة الرأس؛ لذلك أطلق عليها صفة الكذب، في حين أنّ المقصود صاحبها.. واستمرّت لديّ الحيرة إلى أن يسّر الله لي بحثاً عن الناصية قدّمه عالم كندي، وكان ذلك في مؤتمر طبّي عقد في القاهرة، قال فيه: منذ خمسين سنة فقط تأكّد لنا أنّ جزء المخّ الذي تحت الجبهة مباشرة (الناصية) هو المسؤول عن الكذب والخطأ وأنّه مصدر اتخاذ القرارات.. فلو قطع هذا الجزء من المخ الذي يقع تحت العظمة مباشرة، فإنّ صاحبه لا تكون له إرادة مستقلّة ولا يستطيع أن يختار.. ولأنها مكان الاختيار قال الله تعالى: ﴿لنسفعا بالناصية﴾، أي نأخذه ونحرقه بجريرته.. وبعد أن تقدّم العلم أشواطاً، وجدوا أنّ هذا الجزء من الناصية في الحيوانات ضعيف وصغير، بحيث لا يملك القدرة على قيادتها وتوجيهها، وإلى هذا يشير المولى سبحانه وتعالى: ﴿مَّا مِن دَآبَّةٍ إِلاَّ هُوَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا﴾.. وجاء في الحديث الشريف: «اللهم إني عبدك ابن عبدك ابن أمتك ناصيتي بيدك». ولحكمةٍ إلهية شرّع الله أن تسجد هذه الناصية، وأن تطأطئ له» نظر شما در این باره چیست؟
پاسخ:
أولا: قبلاً در پاسخ به یک سوال اشاره کردم که توثیق معلوماتی که به علم جدید نسبت می دهیم ضروری است من مصدر و منبع این قضیه را نمی دانم و بر اساس متن منقول، این دکتر بزرگوار که مولف کتاب هستند نقل می فرمایند که مصدر این قضیه یک دانشمند کانادایی است و هیچ نمی دانم آیا این قضیه را مورد تحقیق و بررسی قرار داده است یا خیر؟ چرا اسم این دانشمند کانادایی را نیاورده است؟ مصدر معلومات وی چیست؟ آیا خود این موضوع را مورد تحقیق قرار داده است یا تنها ـ طبق ظاهر ـ آن را از علمای دیگر نقل می کند؟ این علما چه کسانی هستند؟
ثانیاً: این متن نقل شده در بردارنده نوعی تهافت است از جهتی به این نکته اشاره می کند که ناصیه حیوان ضعیف است از این رو این گونه تعبیر می کند که خداوند ناصیه موجودات روی زمین را می گیرد گویی آنها را کمک می کند ولی در عین حال حدیثی را می آورد که می گوید: ناصیه من به دست توست. این بدین معنی است که ناصیه انسان و حیوان هر دو به دست خداوند متعال است. اگر تعبیر این که نواصی به دست خداوند متعال است اشاره به این باشد که قدرت ناصیه حیوان برای تصمیم گیری ضعیف است مفروض آن بود که این تعبیر در حق انسان به کار گرفته نشود با توجه به این نکته که قدرت ناصیه وی قوی است و مسئولیت کارهای خود را باید به عهده بگیرد. مگر این که مقصود بیان فقر نیاز به ارشاد باشد. بهتر آن است که بگوییم مقصود این است که سرنوشت من و تمام امور من به دست توست.
ثالثاً: باید به استخدامات زبانی عرب مراجعه کنیم. آیا این تعابیر نزد عرب وجود نداشته یا با این گونه تعابیر آشنا بوده اند؟ مراجعه زبانی ما را به این نتیجه می رساند که عرب از تعبیر «اخذ بالناصیة» استفاده می کرده و مقصود وی از آن بیان تملک و سلطنت بوده است وقتی می گویی وی ناصیه زید و عمرو را گرفته است، مقصود شما این است که وی مالک این دوست یا بر آن ها سلطنت دارد و مراد شما این نیست که وی در تصمیم گیری آنها را یاری می کند.
آیه از بیان پیامبر خدا حضرت هود علیه السلام این گونه نقل می کند که به قوم خود می گوید: ﴿إني توكّلت على الله ربّي وربكم ما من دابّة إلا هو آخذ بناصيتها إني ربي على صراط مستقيم﴾ (هود: 56)، به قرینه تعبیر (ربی و ربکم) می توان این گونه فهمید که حضرت هود می خواهد به قوم خود بگوید که خدایی که من بر او توکل می کنم خدایی است که امور همه چیز را اداره می کند و سرنوشت همه چیز به دست اوست، من شما و تمام موجودات روی زمین، اگر مقصود کمک به حیوانات برای تصمیم گیری باشد در این صورت تعبیر به (اخذ: گرفتن) که از آن چنگ انداختن بر جلوی سر حیوان و کشیدن وی فهمیده می شود، چندان مناسب نبود. این تعبیر بیانگر تحکم و سلطنت و به دنبال کشیدن است از این روست که در آیه دیگر تعبیر به ﴿لَنَسْفَعًا بِالنَّاصِيَةِ﴾، آمده است که یعنی او را می کشیم و با پیشانی اش او را به سمت خود می کشیم که اشاره روشنی به حالت تحکم و کشیدن وخوارکردن وی دارد.
می توان این موضوع را این گونه تصویر سازی کرد: موهای جلوی سر کسی را به دست بگیرید و آن را محکم بکشید این صحنه به چه معناست؟ آیا این به معنای کمک کردن در تصمیم گیری است یا به معنای تحکم و سوق دادن وی به غایت خلقت خود می باشد یا به معنای خواری و اذلال است در جایی که در کنار تعبیر «سفع» آمده باشد؟ عرب این تعابیر را در حق حیوانات به کار می گیرد. حیوان را گاهی از جلوی پیشانی می گیرند که همان اخذ به ناصیه و تحکم و سلطنت بر حیوان و سرنوشت آن است. گاهی نیز حیوان را از ساق می گیرند و آن را می کشند. این همان تعبیر «اخذ به ساق» است که در برخی از احادیث نبوی آمده است که این تعبیر نیز کنایه از سلطنت است. وقتی حدیث می گوید: «الطلاق بيد من أخذ بالساق»، این تعبیری کنائی از سلطنت است چون وقتی که ساق گوسفند یا بز را مثلا به دست می گیرد او مالک آن خواهد بود و بر آن سلطنت دارد. شخص بعد از خریدن آن، ساقش را به دست گرفته و هرجا بخواهد آن را می برد و هر لحظه که بخواهد می تواند آن را به حال خود رها کند.
از این روست که در قرآن کریم انداختن کافران در جهنم در روز قیامت این گونه تصویر سازی شده است: ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيمَاهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّوَاصِي وَالْأَقْدَامِ﴾ (الرحمن: 41)، احتمال نزدیک تر در تفسیر این صحنه این است که بگوییم این افراد گاهی از پیشانی گرفته شده و گاهی از پاهایشان گرفته می شوند به سمت آتش کشیده می شوند این وضعیت طبیعی شخصی است که می خواهیم وضعیت وی را به وضعیت چارپایان تشبیه کنیم تا خواری و ذلت وی را برسانیم. مقصود از آیه آنچنان نیست که پیشانی آنها به پاهایشان بسته می شود آنچنان که برخی در تفسیر آن گفته اند. این معنی از ظاهر آیه برداشت نمی شود.
بنابراین، تعبیر گرفتن ناصیه کنایه از تحکم و سلطنت است و ممکن است تعبیری از اذلال و اجبار نیز باشد ولی تفسیر آن به معنای کمک در تصمیم گیری از سیاقات آیه چندان واضح نیست همچنان که از لغت عرب نیز چنین معنایی به دست نمی آید. هرچند که فی نفسه احتمال بعیدی نیست به ویژه به قرینه: ﴿إِنَّ رَبِّي عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ﴾.
چه بسا در تایید این سخن بتوان به روایتی از ابی بصیر اشاره کرده که می گوید: قال لي أبو جعفر عليه السلام: «إذا تزوّج أحدكم كيف يصنع؟» قلت: لا أدري، قال: «إذا همّ بذلك فليصلّ ركعتين وليحمد الله عز وجل ثم يقول: اللهم إني أريد أن أتزوّج فقدّر لي من النساء أعفّهنّ فرجاً وأحفظهنّ لي في نفسها ومالي، وأوسعهنّ رزقاً، وأعظمهنّ بركةً، وقدّر لي ولداً طيباً تجعله خلفاً صالحاً في حياتي وبعد موتي» قال: «فإذا دخلت إليه فليضع يده على ناصيتها، وليقل: اللهم على كتابك تزوّجتها، وفي أمانتك أخذتها، وبكلماتك استحللت فرجها، فإن قضيت لي في رحمها شيئاً فاجعله مسلماً سويّاً ولا تجعله شرك شيطان..» (الكافي 5: 501).
گویی قرار دادن دست بر ناصیه زن تعبیری از اعلام گرفتن و سلطنت و حلال شدن زن می باشد.
این همه بر این اساس است که مراد از «السفع» کشیدن با شدت باشد اما اگر این واژه را به معنای دیگر آن در زبان عرب ترجمه کنیم که زدن به حد سیاه کردن یک چیز باشد مثل این تعبیر که می گوییم: «سفعته الشمس» در این صورت معنای این آیه این چنین خواهد بود که خداوند ضربه محکمی بر ناصیه و قسمت جلوی سر و صورت وی فرو خواهد آورد که این نیز تعبیری از شدت عذاب و خواری وی خواهد بود.
رابعاً: توصیف ناصیه به این که دروغگو و خطاکار است را می توان بر اساس قواعد مجاز در زبان عرب بر پایه «علاقه کل و جزء» تفسیر کرد. ناصیه جزئی اساسی از انسان است که همان قسمت جلوی پیشانی انسان است که مسئول تفکر کردن است در نتیجه توصیف آن به دروغگو و خطاکار درست است دقیقا مثل این تعبیر که می گوییم: اعتق رقبة (گردن)، ولی مقصود ما این است که انسانی را آزاد کند. در مجاز بر اساس «علاقه جزء و کل» این شرط وجود دارد که جزئی که به صورت مجازی قائم مقام کل می شود باید جزئی اساسی از این کل باشد مثل گردن از انسان یا سر انسان. از لحاظ بلاغی نیز هیچ گونه محذوری در این تفسیری که علما در این جا ارائه کرده ان دوجود ندارد به این نحو که مراد از ناصیه را خود فرد دانسته اند دقیقا مثل آنجایی که مراد از رقبه (گردن) را همان انسانی دانسته اند که قرار است از بردگی آزاد شود و هیچ اشکالی در این نوع مجاز از نظر من وجود ندارد مگر این که گفته شود ناصیه به معنای مویی است که در جلوی سر انسان وجود دارد که در این صورت مو یک جزء اساسی از انسان نیست در این صورت چنین مجازی درست نخواهد بود دقیقاً مثل این که درست نیست بگوییم: اعتق اصبعاً (انگشتی را آزاد کن) و مقصود ما از انگشت در این تعبیر یک انسان به طور کامل باشد. چون انگشت یک جزء اساسی از انسان نیست که زندگی انسان بر آن استوار باشد اما اگر ناصیه را به معنای قسمت جلوی سر بگیریم ـ نه فقط مویی که بر جلوی سر قرار دارد ـ در این صورت این مجاز بی اشکال صحیح خواهد بود.
چه بسا از این روست که در لابه لای تفاسیر دیگر این چنین برمی آید که نوعی حذف یا استبدال و تقدیر در این جا وجود دارد به این بیان که ناصیة کاذبة یعنی صاحب ناصیه دروغگوست. این تماماً به این معنی است که تفاسیری که علما در این جا ارائه کرده اند همگی مستندات لغوی و بلاغی خود را دارد.
خامسا: اما تفسیری که در ضمن سوال خود مطرح کردید می خواهد بگوید که درغگو خود ناصیه است. در این جا اگر بگوییم ناصیه در زبان عرب جزئی از سر انسان نیست بلکه همان موی جلوی پیشانی انسان است در این صورت پرواضح است که علم امروز موی جلوی سر انسان را مسئول دروغ و خطا و گناه نمی داند درنتیجه این تلاش سودمند نخواهد بود. اما اگر مقصود خود جلوی سر و پیشانی باشد در این صورت نسبت دادن دروغ و خطا به این قسمت از بدن انسان نیز نسبتی مجازی خواهد بود دقیقا مثل تفسیری که برخی از علمای مسلمان پیش از این ارائه کرده بودند. چون حتی اگر از لحاظ علمی بگوییم این قسمت جلوی سر مسئول خطا و دروغ است اما در هرصورت مسئولیت حقیقی به ذات انسان برمی گردد به ویژه بر این اساس که ذات انسان و روح و عقل او همگی اموری مجرد و غیر مادی هستند آنچنان که بین مسلمانان و فلاسفه ایشان معروف است در این صنورت تحمیل مسئولیت خطا و دروغ به ناصیه تحمیلی مجازی به علاقه محلیت یا ملابست یا مجاورت یا آلیت (ابزاری) یا ... خواهد بود. بنابراین ترجیح این نوع مجاز بر مجازاتی که علما در این جا آورده اند و در کلمات عرب نیز رایج است، دشوار به نظر می رسد. جزم به این تفسیر به نوعی که ما را از حالت حیرت خارج سازد دشوار است هرچند که این احتمال به خودی خود احتمال خوبی است و بسیار محتمل است. والله العالم.
___________________
[1] حیدر حب الله، إضاءات فی الفکر والدین والاجتماع 1: سوال 296.