آیه ﴿عُتُلٍّ بَعْدَ ذَلِكَ زَنِيمٍ﴾ و دشنام و توهین در قرآن
حیدر حب الله
ترجمه: سعید نورا
سوال[1]: برخی از علما و روحانیون می گویند که قرآن کریم از روش دشنام و توهین علیه دشمنان دین استفاده کرده است و از این رو حق نداریم این روش را غیر متمدنانه بدانیم، چنانکه خداوند متعال فرموده است: ﴿عُتُلٍّ بَعْدَ ذَلِكَ زَنِيمٍ﴾، عتل: به معنای کفر بزرگ است و زنیم: به معنای زنا زاده است بنابراین قرآن کریم ولید بن مغیره را به عنوان حرام زاده و زنا زاده توصیف می کند که این نوعی دشنام و توهین است. نظر شما در این رابطه چیست؟
پاسخ: اگر بخواهیم این آیه شریفه را بفهمیم باید به لغت و زبان بازگردیم و احتمالاتی که در اختیارمان است را از آن بفهمیم و در اینجا به برخی از کلمات علمای لغت اشاره می کنم تا به نتیجه برسیم:
1 - جوهری در (الصحاح 5: 1945) می گوید: «زنم: يقال: هو العبد زنمة وزنمة، وزنمة وزنمة، أي قدّه قدّ العبيد. وقال الكسائي: أي حقّاً. والزنمة: شيء يقطع من أذن البعير فيترك معلّقاً. وإنما يفعل ذلك بالكرام من الإبل. يقال: بعير زنم وأزنم ومزنم، وناقة زنمة وزنماء ومزنمة. والزنم: لغة في الزلم الذي يكون خلف الظلف.. والزنيم والمزنم: المستلحق في قوم ليس منهم، لا يحتاج إليه، فكأنّه فيهم زنمة. والمزنم أيضاً: صغار الإبل. ويقال المزنم: اسم فحل. وقوله تعالى: (عتل بعد ذلك زنيم) قال عكرمة: هو اللئيم الذي يعرف بلؤمه كما تعرف الشاة بزنمتها».
2 - ابن فارس در (معجم مقاییس اللغه 3: 29) گفته است: «زنم: الزاء والنون والميم أصل يدلّ على تعليق شيء بشيء، من ذلك الزنيم وهو الدعيّ، وكذلك المزنم وشبّه بزنمتي العنز وهما اللتان تتعلّقان من أذنها، والزنمة اللحمة المتدلّية في الحلق. وقال الشاعر في الزنيم: زنيم تداعاه الرجال زيادة * كما زيد في عرض الأديم الأكارع».
3 ـ زمخشری در (أساس البلاغة: 410) می گوید: «زنم: له عنز مزنمة وذات زنمتين، ومن المجاز وضع الوتر بين الزنمتين، وهما شرخا الفوق، وفي فلان زنمة خير وزنمة شرّ علامة، وفلان زنيم ومزنم: دعيّ معلّق بمن ليس منه. قال: زنيم تداعاه الرجال زيادة * كما زيد في عرض الأديم الأكارع. وهم يقتفون المزنم وهو ما صغر من النعم؛ لأن التزنيم يكون في حال الصغر».
4 ـ ابن منظور در (لسان العرب 12: 275 ـ 277) گفته است: «زنم: زَنَمَتا الأُذن: هنتان تليان الشحمة، وتقابلان الوَتَرَةَ... الزَّنَمَتان: زَنَمَتا الفُوق، وهما شَرَجا الفُوق، وهما ما أَشرف من حرفيه. والمُزَنَّمُ والمُزَلَّمُ: الذي تقطع أُذنه ويترك له زَنَمَةٌ. ويقال: المُزَلَّم والمُزَنَّمُ الكريم. والمُزَنَّمُ من الإِبل: المقطوع طرف الأُذن.. الأَحمر: من السِّمات في قطع الجلد الرَّعْلة، وهو أَن يُشَقَّ من الأُذن شيء ثم يترك معلَّقاً، ومنها الزَّنَمةُ، وهو أَن تَبِين تلك القطعة من الأُذن، والمُفْضاة مثلها.. والزَّنَمُ: لغة في الزَّلَمِ الذي يكون خلف الظِّلْفِ، وفي حديث لقمان: الضائنة الزَّنِمَةُ أَي ذات الزَّنَمَةِ، وهي الكريمة، لأَن الضأْن لا زَنَمَةَ لها وإِنما يكون ذلك في المعز.. والزَّنِيمُ: الذي له زَنَمَتان في حلقه، وقيل: المُزَنَّمُ صغار الإِبل.. وقوله تعالى: عُتُلٍّ بعد ذلك زَنِيمٍ؛ قيل: موسوم بالشرّ؛ لأَنّ قطع الأُذن وَسْمٌ. وزَنَمَتا الشاة وزُنْمتها: هنة معلّقة في حَلْقها تحت لِحْيتها، وخصّ بعضهم به العنز، والنعت أَزْنَمُ، والأُنْثى زَلْماء وزَنْماءُ.. والزَّنِيمُ: ولد العَيْهَرَة. والزَّنِيمُ أَيضاً: الوكيل. والزُّنْمةُ: شجرة لا وَرَقَ لها كأَنها زُنْمةُ الشاة.. والأَزْنَمُ الجَذَعُ: الدهر المعلَّق به البلايا، وقيل: لأَنّ البلايا مَنُوطةٌ به متعلّقة تابعة له، وقيل: هو الشديد المرّ.. وأَصل الزَّنَمَةِ العلامة. والزَّنِيمُ: الدَّعِيُّ. والمُزَنَّمُ: الدَّعيُّ.. قال أَبو منصور: قوله في المُزَنَّمِ إِنه الدَّعِيُّ وإِنه صغار الإِبل باطل، إِنما المُزَنَّمُ من الإِبل الكريم الذي جعل له زَنَمةٌ علامة لكَرَمِه، وأما الدَّعِيُّ فهو الزَّنِيمُ، وفي التنزيل العزيز: عُتُلٍّ بعد ذلك زَنيم؛ وقال الفراء: الزَّنِيمُ الدَّعِيُّ المُلْصَقُ بالقوم وليس منهم، وقيل: الزَّنِيمُ الذي يُعْرَفُ بالشر واللُّؤْم كما تعرف الشاة بزَنَمَتِها. والزَّنِيمُ والمُزَنَّمُ: المُسْتَلْحَقُ في قوم ليس منهم لا يحتاج إِليه فكأَنه فيهم زَنَمَةٌ؛ ومنه قول حَسَّان: وأَنت زَنِيمٌ نِيطَ في آلِ هاشِمٍ * كما نِيطَ خَلْفَ الراكب القَدَحُ الفَرْدُ. وأَنشد ابن بري للخَطِيم التميمي، جاهلي: زَنِيمٌ تَداعاه الرِّجالُ زِيادةً * كما زِيدَ في عَرْضِ الأَدِيمِ الأَكارِعُ.. وفي الكامل للمبرد روى أَبو عبيد وغيره أَن نافِعاً سأَل ابن عباس عن قوله تعالى: عُتُلٍّ بعد ذلك زَنِيمٍ: ما الزَّنِيمُ؟ قال: هو الدَّعِيُّ المُلْزَقُ، أَما سمعت قول حَسَّان بن ثابت: زَنِيمٌ تَداعاه الرِّجالُ زِيادةً * كما زِيدَ في عَرْضِ الأَدِيمِ الأَكارِعُ. وورد في الحديث أَيضاً: الزَّنِيمُ وهو الدَّعِيُّ في النَّسَب..».
در (تفسير أبي حمزة الثمالي: 337) آمده است: «الثعلبي: روى الثمالي، عن مجاهد، في الزنيم قال: كانت له ست أصابع في يده في كلّ إبهام له إصبع زائدة. [ابن كثير] قال أبو بكر بن عياش: عن أبي حمزة الثمالي، عن عكرمة قال في قوله تعالى: (زنيم): هو اللئيم الذي يعرف اللؤمة كما تعرف الشاة بزنمتها». همچنین طبری در تفسیر خود کلمات بسیاری را از تابعین و مفسرین در تفسیر زنیم به زنازاده و شخص پست و شخص معروف به بدی و معروف به کفر و معانی دیگر آن آورده است. (ر.ک: جامع البيان 29: 35).
می گویم: اگر در سخنان علمای لغت و مفسران تأمل کنیم، درمی یابیم که کلمه (زنم) به یکی از این دو معنا باز می گردد:
معنى اول: علامت، گويی اين شخص نشانه اى دارد كه به وسيله آن شناخته مى شود، و به همين جهت بعضى از آنها مى گويند كه آن علامت، شدّت كفر يا پستى او، يا چيزى در انگشتان و صورتش یا در حلق و.. است.
معنى دوم: چيزى كه به چيزى متصل شود به گونه اى كه بيان كننده از دست دادن ارزش و كم وزنى آن باشد، مانند شخصى كه زنا زاده است و ديگرى آن را به خود منتسب می کند یا مانند مولی یک قوم یا متحدی که در بین مردم قوم خود نیست و به مردم قوم دیگر خود را منتسب می کند، همانطور که امروز در مورد کسی که به کشور دیگری می رود و تابعیت آن کشور را می گیرد ولی مردم آن کشور وی را جزئی از مردم خود به شمار نمی آورند. بنابراین این الحاق به این معناست که شخصی صفتی را ندارد اما ما این صفت را به وی منتسب می کنیم و او را در زمره کسانی که متصف به این صفت هستند جای می دهیم این کلام فقها مثلا که فقاع به خمر ملحق می شود یا این کلام علمای اصول که غیر منصوص به منصوص ملحق می شود و.. همگی در همین سیاق قرار دارند.
همانطور که در کلمات علمای لغت گذشت، الحاق و تبعیت از دم بز گرفته شده است. دم بز جزئی از اوست ولی یک جز تابع و وابسته است که نیازی به آن ندارد از این روست که در بعضی از کلمات علمای لغت آمده است که زنیم شخصی وابسته است که نیازی به او نیست.
این بدین معناست که اطلاق واژه «زنیم» بر شخص زنازاده یک اطلاق مصداقی است و به لحاظ لغوی معنای این کلمه چنین نمی باشد بلکه تنها تطبیقی از این واژه است بنابراین این آیه به دلالت لغوی خود به این معناست که این شخص فردی خوار، خبر چین، متجاوز، گناهکار و بدخواه است و این چنین شخصی بعد از این همه صفات بدی و تکبر و غرور و ظلمی که دارد شخصی بی ارزش است و تنها فردی وابسته به قوم خود می باشد که هیچ وزنی بین آن ها ندارد و هیچ نیازی به او ندارند بنابراین پرواضح است که در این آیه هیچ دلالت واضحی بر اراده زنازاده بودن از واژه «زنیم» وجود ندارد بلکه تنها یک احتمال است.
اگر به سراغ روایات تفسیری صحابه و تابعین برویم خواهیم دید که این روایات با هم ـ طبق دو معنایی که گذشت ـ مختلف هستند امری که با مراجعه به کتب تفسیر مخصوصا جامع البیان طبری مشخص خواهد شد که در بالا به برخی از آن ها اشاره شد.
اما اگر به سراغ روایات نقل شده از پیامبر اکرم و اهل بیت ایشان برویم، با روایات متعددی مواجه می شویم که مهمترین آنها عبارتند از:
روایت اوّل: همان است که شیخ صدوق در کتاب (معانی الاخبار: 149) از پدرش برای ما روایت کرده که گفت: حدّثنا سعد بن عبد الله، عن أحمد بن محمد بن عيسى، عن العباس بن معروف، عن صفوان بن يحيى، عن ابن مسكان، عن محمد بن مسلم، قال: قلت لأبي عبد الله عليه السلام: عتلّ بعد ذلك زنيم؟ قال: «العتلّ العظيم الكفر، والزنيم المستهتر بكفره».
مقصود از «مستهتَر» فردی است که چنان مشتاق به کفر است که جز به کفر شناخته نمی شود و معروف و مشهور به کفر است بنابراین معنای این روایت با معنای لغوی اول منسجم خواهد بود که وی معروف به این خواهد بود و علامت وی خواهد بود بنابارین این آیه هیچ ارتباطی به موضوع زنازاده یا ... ندارد و این روایت به اتفاق همگی به لحاظ سندی صحیح است.
روایت دوم: آنچه شیخ طبرسی در (مجمع البیان 10: 89) آورده است، آنجا که می فرماید: سئل النبي صلى الله عليه وآله وسلم عن العتلّ الزنيم، فقال: «هو الشديد الخلق، الشحيح الأكول الشروب، الواجد للطعام والشراب، الظلوم للناس، الرحيب الجوف». وعن شداد بن أوس قال: قال رسول الله: «لا يدخل الجنّة جواظ ولا جعظري، ولا عتل زنيم»، قلت: فما الجواظ؟ قال: «كلّ جماع مناع». قلت: فما الجعظريّ؟ قال: «الفظّ الغليظ»، قلت: فما العتلّ الزنيم؟ قال: «كلّ رحيب الجوف، سيء الخلق، أكول شروب، غشوم ظلوم زنيم».
این حدیث نیز به معنای دوم «زنیم» مربوط نمی شود، بلکه به معنای اول نزدیکتر است، اما این حدیث از نظر تاریخی و سندی ثابت نشده است، بنابراین ضعیف است.
روایت سوم: آنچه سید شرف الدین حسینی استرآبادی (متوفی حدود سال 965 هجری قمری) در کتاب (تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة: 712)، آورده است آنجا که می گوید: (جاء في تفسير أهل البيت عليهم السلام أنّ أعداءهم المعنيون بذلك، وهو ما روي عن محمّد بن جمهور، عن حماد بن عيسى، عن الحسين بن المختار، عنهم عليهم السلام، في قوله عز وجل: ولا تطع كلّ حلاف مهين همّاز مشاء بنميم مناع للخير معتد أثيم عتل بعد ذلك زنيم، قال: «العتلّ: الكافر العظيم الكفر، والزنيم: ولد الزنا». وروى محمّد البرقي، عن الأحمسي، عن أبي عبد الله عليه السلام مثله).
این روایت صراحت در معنای خاص یعنی زنازاده دارد، ولی ما این دو روایت را نیافتیم و هیچ یک از علما را ندیدم که آنها را به قبل از سید شرف الدین رحمه الله نسبت دهند. حال آنکه وی از قرن دهم هجری بوده، پس چگونه این روایات به او رسیده است، در حالی که پیش از او در هیچ منبعی که به ما رسیده باشد یافت نمی شود و طریق وی برای تصحیح سند وی به این روایات نیز برای ما نامعلوم است. افزون بر این که نجاشی در مورد محمد بن جمهور این چنین می گوید: «ضعيف في الحديث، فاسد المذهب، وقيل فيه أشياء الله أعلم بها من عظمها» و شیخ طوسی برخی از روایات وی را مشتمل بر غلو و تخلیط توصیف می کند. همچنان که وی را عربی بصری غالی توصیف می کند. آقای خوئی نیز تنها از این جهت وی را توثیق کرده است که نام وی در اسانید تفسیر قمی آمده است (ر.ک متون علما و دیدگاه آقای خوئی در معجم رجال الحدیث 16: 189-191) که این مبنای نادرستی است و تأولیل عبارت نجاشی و طوسی توسط ایشان روشن نیست از این رو شخصاً ضعف محمد بن جمهور و عدم پذیرش روایات وی را ترجیح می دهم.
روایت چهارم: روایتی است که علی بن ابراهیم قمی در (التفسیر 2: 331) ذکر کرده است، آنجا که می گوید: وقال الصادق عليه السلام: «لقي فلان أمير المؤمنين عليه السلام، فقال: يا عليّ، بلغني أنّك تتأوّل هذه الآية فيّ وفي صاحبي (فستبصر ويبصرون بأيكم المفتون)، قال أمير المؤمنين: أفلا أخبرك يا أبا فلان! ما نزل في بني أمية (والشجرة الملعونة في القرآن)، قال: كذبت يا علي! بنو أمية خير منك وأوصل للرحم، وقوله: (فلا تطع المكذبين) قال في علي، (ودّوا لو تدهن فيدهنون) أي أحبّوا أن تغش في عليّ فيغشون معك (ولا تطع كلّ حلاف مهين) قال: الحلاف فلان حلف لرسول الله صلى الله عليه وآله أنه لا ينكث عهداً (هماز مشاء بنميم) قال: كان ينمّ على رسول الله صلى الله عليه وآله وينم بين أصحابه، قوله: (منّاع للخير معتد أثيم) قال: الخير أمير المؤمنين، معتد أي اعتدى عليه، وقوله: (عتلّ بعد ذلك زنيم) قال: العتلّ عظيم الكفر والزنيم الدعيّ وقال الشاعر: زنيم تداعاه الرجال تداعيا * كما زيد في عرض الأديم الأكارع».
قمی در این روایت اساساً هیچ سندی برای ما نقل نمی کند بنابراین حجیت ندارد.
بنابراین روشن می شود که حدیث صحیح منقول از اهل بیت علیهم السلام که به لحاظ مصدر و سند از دیگر روایات معتبرتر است، مؤید این فرضیه است که مقصود از «زنیم» همان فرد دارای علامت و نشانه است. یعنی کسی که به کفر و اشتیاق به کفر و به مخالفت با دین مشهور و معروف است. اگر این روایت را بر اساس عدم وثوق به صدور آن ـ با توجه به حصول تعارض در روایات و در کلمات متقدمین از مفسرین از صحابه و تابعین یا عدم تناسب واضح آن مثلا با معنای لغوی ـ کنار گذاشتیم در این صورت معنای لغوی این واژه همانطور که گذشت تصریحی در تعین تفسیر این کلمه به زنازاده ندارد تا بتوانیم بگوییم که قرآن کریم در این آیه، از اسلوب دشنام و توهین در حق دیگران استفاده کرده است و خداوند داناتر است .
______________________
[1] حیدر حب الله، إضاءات فی الفکر والدین والاجتماع 1: سوال 280.