حيدر حبّ الله
ترجمه: محمّد رضا ملايی
سوال[1]: در یکی از صفحاتِ فیسبوک چنین گفتهاید: «لازم نیست دین، یک زندگیِ برتر و بهتر از آن چیزی که در اطرافم وجود دارد ارائه دهد تا آن را بپذیرم؛ مهم این است که دین در ارائهی یک زندگیِ بهتر و برتر به من در أعماقِ وجودم – در سایهی هر نوع زندگی و وضعیتِ بیرونی که در آن به سر میبرم – موفق باشد». من با این گفتهی شما موافقم؛ اما چرا جوامع دینی را آکنده از فساد میبینیم؛ لا اقل در لبنان این وضعیت را مشاهده میکنیم. انتقاداتِ بسیاری را از جامعهی خویش – در مقایسه با جوامع مسیحی آنهم از بُعدِ روابط اجتماعی در همهی زمینهها – میشنویم. به همین دلیل میگویند کارکردن در نزد مسیحیان، صدمرتبه بهتر از کارکردن در نزد مسلمین است. اگر وارد شهرها و محلههای مسیحی در لبنان شوید نظافت و نظم و ترتیب و … را مشاهده میکنید. آیا این وضعیت، انعکاس دین نیست؟ من ایمان دارم که دین ما، صحیح است و نباید آن را سرزنش کرد؛ اما آیا در دینِ ما، روابط اجتماعی و تعامل با دیگران وجود ندارد؟ اگر دین ما اینگونه است[2] پس باید در جامعهی خویش، احساس راحتی و آسودگی و خشنودی بیشتری بکنیم. به صراحت میگویم اگر در لبنان جریان مقاومت نبود شیعیان به خاطر آنچه که از خودشان میشنوند و میبینند با سرافکندگی زندگی میکردند. شما قطعا لقبِ «المتاولة» را شنیدید که بر هر کار بدی، اطلاق میشود. پس کجاست انعکاس تدین بر زندگی و حیات؟
جواب: اولا معلوم نیست خوبیهای مسیحیان – که ذکر نمودید – فقط محصولِ دیانتِ آنها یعنی مسیحیت باشد؛ بلکه بخش زیادی از آن، به فرهنگِ غربی برمی گردد که مسیحیت، از آن تاثیر پذیرفته است.
ثانیا دین مانند هر ارزش اخلاقی و معرفتی، به تنهایی و بدونِ وجودِ انسان، قدرت بر انجامِ کار و تاثیرگذاری ندارد؛ این انسان است که فعلِ تدین را به نمایش میگذارد و اوست که دین را میفهمد و از نصوص و وقائع تاریخی، تبدیل به روانشناسی و مفاهیم موثر در اجتماع و تاریخ میکند. میتوان این مساله را تشبیه به یک کُرِه و گوی کرد – که فیزیکدانان مطرح میکنند – که انبیاء و رسولان و اولیاء الهی آن را به جلو پرتاب میکنند و در نتیجه این گوی به حرکت درمی آید. اگر در مقابل این گوی، مانعی نباشد حرکتِ آن تا بی نهایت ادامه خواهد داشت اما موانعی هستند که از سرعت و حرکتِ گوی میکاهند. انبیاء، گوی ایمان را در زندگی انسان، رها کردهاند و در لحظاتِ ابتدایی، سرعتِ این گوی، خوب و عادی است؛ اما نیروی انسان که در برخی اوقات، گرایش به شرّ دارد همچون یک مانع، در جلوی حرکتِ مستمرِ این گوی به سمتِ بی نهایت، قرار میگیرد. به همین دلیل است که میگویند دین، نیازمند یک مُجَدِّد در هر قرن است. این نظریه – قطع نظر از ضعفِ مستنداتِ حدیثی و تاریخیاش – میگوید اولیاء و مردان دینی که در هر دورهای ظهور میکنند، در کنارِ عواملِ دیگر، حرارتی ایمانی به وجود میآورند که آن گویِ ایمان را تا اندازهای، به مسیرِ اصلیاش، بازمی گرداند. آنچه مانعِ سیرِ این گویِ ایمان میشود دو چیز است:
- منطق طبیعیِ حاکم بر انسان در این دنیا که جزئی از منطقِ امتحان و ابتلاء عام است.
- بُعد شرِّ ناشی از سویِ خودِ انسان
اما منطقِ طبیعیِ حاکم بر انسان، این است که آدمی، محکومِ یک نظامِ فهمِ عقلی و ذهنی و البته غیر معصوم میباشد. او خطا میکند و البته، طول زمان و مشکلات و پیچیدگیهای زبان و درهم تنیدگیِ امور و … باعث میشود حق، مُشتَبَه گردد و همین مسئله، باعثِ مخلوط شدنِ فهمهای صحیح از دین با فهمهای غلط از آن گردیده و به مانعی در برابر ظهور دین در حیات انسان به شکل خالص تبدیل میشود و بر ظهور دین به شکلِ خالص، تاثیر منفی میگذارد. به همین دلیل اگر بخواهیم دین را به شکل دقیقی بفهمیم – به تعبیر دکتر محمد ارکون – باید در لایههای تاریخی متنِ دینی[3] حفاری کنیم؛ زیرا فهمهای علماء بر نصِ دینی، انباشته شده و پردهای بر آن افکنده است. البته علماء، قصدِ بدی نداشتند بلکه به وجود آمدن چنین وضعیتی، محصولِ نوعِ خلقت و ضعف انسان است که «و خُلِقَ الإنسانُ ضَعیِفاً».
اما بُعدِ شَرّ از زندگی انسان نیز نتیجهی مصالح و منافعی است که با دین و یا ضدِ آن بازی میکند و از قدرتِ حرکتِ دین به صورت مستمر، میکاهد.
تمام اینها بدین معنی است که ما اشتباه میکنیم که همهی مشکلاتِ حرکتِ گویِ ایمان را به خاطرِ وجودِ عامل شر در انسان میدانیم؛ این ذهنیت و گمانِ اشتباه، در میانِ بسیاری از متدینین رایج است. همچنین وقتی بشر را تطهیر میکنیم و تمام خطاهایِ او در رابطه با دین را ناشی از طبیعی میدانیم – آنگونه که امثال دکتر سروش متمایل به آن هستند – باز هم در اشتباه هستیم.
ثالثا اگر تحلیل فوق را بر آنچه که در سوال ذکر کردید تطبیق کنیم خواهیم دید هرگاه در فرآیند فهمِ سلیم، پسرفت کنیم شاهدِ پسرفت و عقب ماندگی و انحراف در دینی خواهیم بود که در عقول ما جای گرفته است؛ و البته مُحَرِّک انسان، همان فهمی است که از دین دارد نه واقعیتِ دین. مانند حیوانی که در پشت سر شما قرار دارد که وجودِ واقعیِ او باعث عکس العمل شما در برابر آن حیوان نمیشود بلکه علم شما به وجودِ اوست که باعث فرار شما از او میگردد. پس کنشهای دینی ما، تا حد زیادی، تابعِ فهمی است که از دین داریم و فهم دین – همچون فهمِ سائر امور – فرآیند و عملیاتی فوق العاده پیچیده است. اگر عقلهای ما کوچک باشد فهمی کوتاه از دین خواهیم داشت و اگر عقلهای ما بزرگ باشد فهمی بهتر نسبت به دین خواهیم داشت.
همهی این مسائل، نشان میدهد که سلامتِ فهم، مرحلهای است که قبل از هر چیزی قرار دارد. البته واضح است که سلامتِ فهم هم یک مسالهی ساده و بسیط نیست؛ بلکه خودِ این موضوع – یعنی سلامت فهم – همانطور که فیلسوفانِ معرفت شناسی میگویند گِرهِ اصلی و بنیادیترینِ مشکل در میان مشکلات است. برای اینکه مشکلِ معرفتیِ فهم را برای شما روشن کنم نظر شما رابه این نکته جلب میکنم که مسلمین برخی اوقات، غرق در بُعدِ عقائدی دین یا بُعدِ تاریخی و داستانی دین شده و وارد بُعدِ اجتماعی دین نشدند. لذا امروزه مشاهده میکنید همهی جوامع اسلامی تمایل دارند دین را به عنوان یک پدیدهی عرفانی و صوفیانه بفهمند و همین نکته باعث شده مسالهی «حیاتِ اجتماعی» در فهمِ دین، غائب باشد. وقتی مسلمان وارد مسجد میشود در دعای خود آنچنان گریه میکند که محاسنش، مرطوب میگردد ولی به مجرد اینکه از مسجد بیرون میآید شروع به غیبت از دیگران میکند؛ زیرا فرهنگی که از دین برجای مانده، فرهنگی غیر اجتماعی است.
دین آمده است تا به انسان:
- چیزهایی را یادآوری کند که در اصل، نزد او موجود است
- و علاوه بر آنها، چیزهای جدید دیگری نیز به او عطا کند.
لذا هر گاه به وجدان و ضمیر و صفاء روحی و فطرت صاف و بسیط – به دور از پیچیدگیهای فلسفی و غوغای اختلافاتِ فکری – رجوع میکنیم این امکان وجود دارد تا بیشتر به رسالتِ دین نزدیک شویم. دین قبل از هر چیزی، وجدان انسان را مخاطبِ خویش قرار داده است و حتی بخشِ مهمی از دین، چیزی نیست جز صدای وجدان که این بار از خارجِ خود میشنویم. وقتی به رسالتِ دین، نزدیک تر شویم به آن اجازه دادهایم که تاثیر بیشتری در زندگی ما داشته باشد تا این بار – ارتباط ما با دین – یک رابطهی دوجانبهی دیالکتیکی باشد؛ رابطهای که هر یک از دو طرفِ آن، از همدیگر، تاثیر میپذیرند. وجدانِ بسیط و صاف و بی آلایش بشر، نیرو و انرژی برای دین بوده و دین را برای بقاء در زندگیِ بشر، تغذیه میکند و ضمیر و فطرت، ما را ندا میدهند که این وجدان را حاضر کنیم تا مقدمهای باشد برای حلول ارزشهای دینیِ بیشتر در حیات و زندگیِ ما.
رابعا در رابطه با عنصر و عاملِ شر در وجود انسان، بارزترین نمونه برای این عنصر، همین حاکمان و سلاطینی هستند که در طولِ چندین قرن، پیوسته از دین بهره برداری نموده و با آن، هرگونه که خواستند بازی کردند و بر بسیاری از رجال دینی، تاثیر گذاشتند. تمام اینها نشان میدهد که اصلاح زندگیِ من توسط دین در عصر وحی، با اصلاحِ زندگیِ من توسط دین در عصری که به وحی دسترسی ندارم متفاوت است. در عصر و دورهای که به وحی دسترسی نداریم باید از ذات انسان شروع کنیم تا فهمِ او از اشیاء را اصلاح نماییم. برای این کار باید بر مشترکاتِ دین و وجدان و عقل تکیه کرده و سپس به این ذات انسانی اجازه دهیم تا به منظورِ فهم دین و تفصیلاتِ آن، وارد زمین دین شود. وقتی چنین فرآیندی طی شد فهمی را به دست میآوریم که طبق فرض، بهترین فهم از دین است. پس از این مرحله، وارد مرحلهی اصلاحِ حیات از طریق دین میشویم البته در آن حیطهای از زندگی بشر که دین دربارهی آن نظر دارد.
خامسا از نظر من، تمام اینها بدین معنی است که در اعماقِ ما دو چیز وجود دارد: «دین» و «قرائت دین»:
دین، همان ارزشهای روحی و خُلقی و عقلی و وجدانی میباشد کهدر اعماق انسان – هر انسانی – نهفته است به گونهای که با احساسِ خویش به آنها پی میبرد و با تفکر، آنها را درک نمیکند. این ارزشها، نیروهای فعال و گرایشهای نهفتهای در اعماق نفس آدمی هستند مانند گرایش به حق و خیر و عدالت و کمال و دوستی و رحمت و … .
اما قرائتِ دین، همان استنتاجاتی است که محصولِ تفکرِ ما و فهمِ نصوص دینی میباشد. به هر اندازه که ذاتِ انسان، صاف و خالص و بی غش باشد و عقلِ او، متعادل و متوازن و البته بزرگ باشد میتواند رسالتِ دین را به شکل بهتری، درک کند. البته درکِ دین به گونه ای که کاملا مطابق با خودِ دین باشد اتفاق نمیافتد مگر در مورادی بسیار نادر.
____________________________
[1] حب الله, اضاءات فی الفکر و الدین و الاجتماع, ج 2 سوال 353.
[2] . یعنی در آن، کیفیت و نوعِ روابط اجتماعی و تعامل با دیگران و نوع رفتار مردم با یکدیگر نیز لحاظ شده و دربارهی این سطح از روابط، دستورات و توصیه هایی توسط دین اسلام، برای مسلمین ارائه شده است. (مترجم)
[3] . یعنی تفسیرهایی که در طولِ تاریخ، بر متن دینی انباشته شده اند.