حیدر حب الله
ترجمه: مجمع علمی طور سینا
پرسش[1]: میان اقشار مختلف مردم پرسش رایجی پیرامون خداوند وجود دارد و آن هم این است که خداوند کجاست؟ ولی مشکل تازه با این پاسخ ما آغاز میشود که «مکان آفریده ی خداوند است» و در این صورت نمیتواند خودش در قالب آن باشد، چرا که مکان و زمان آفریده ی خود او هستند یا به تعبیر امیرالمؤمنین: «او مکان را مکان کرد، پس خود مکانی ندارد، کیفیت را کیفیت کرد، پس خود کیفیتی ندارد». با این مقدمه اگر بگوییم خداوند مکان دارد، او را محدود کرده ایم، و این مخالف چیزی است که از واجب الوجود سراغ داریم. پس هنگامی که به خداوند فکر میکنیم، بایستی مکان را از ذهنمان پاک کنیم، چرا که او محدود به حدود مکان نیست. ولی اینجا پرسش دیگری پیش می آید و آن هم اینکه: اگر از این جهان مکانی خارج شویم چه چیزی در پس پشت آن پیدا میشود؟ آیا خداوند آن جا است؟ خوب اگر بگوییم: خداوند خارج این جهان هم نیست در این صورت دیگر معنایی برای خداوندی او وجود ندارد؛ زیرا دیگر خداوندی در کار نیست! چرا که نه در جهان مکانی است و نه در جهان غیر مکانی. پرسش دیگری هم وجود دارد و آن هم اینکه: قبل از اینکه خداوند مکان را بیافریند، خودش کجا بود؟ آیا کلا نبود؟ ما در ضمن این پرسشها به این نتیجه میرسیم که اگر مکان را نفی کنیم، در حقیقت خود خدا را هم نفی کرده ایم، آیا در این جهان هستی جای خالی وجود دارد یا به تعبیر فلسفی خلاء وجود دارد؟ ورای این خلاء چیست؟
پاسخ:
نخست: هنگامی که مکان خداوند سبحان را نفی کنیم تنها وجود مقید به مکان و زمان را از او نفی کرده ایم و در این صورت خداوند محدود به مکان و زمان وجود نخواهد داشت، و این با اصل معدوم بودنش یکسان نیست. چرا که نفی محدودیت یک چیز، ضرورتا به معنای نفی مطلقِ وجود آن شیئ نیست. پس اینکه میگوییم خداوند وجود دارد به این معنی نیست که مقید و محدود به مکان و زمان است.
برادر عزیزم! خودتان در آغاز پرسشتان گفتید که خداوند تبارک و تعالی مکان و زمان را آفرید ولی دوباره خودتان نتوانستید از این مفهوم زمانی-مکانی رها شوید. بایستی در همان آغاز خودمان را از مفهوم زمان و مکان رها و پس از آن هستی را بازبینی کنیم. برای مثال میتوانیم بگوییم که خداوند تبارک و تعالی تمام چیزها را در یک آن آفریده است ( اگر بیان درستی باشد) و در نتیجه، گذر زمان تنها برای ما معنی دارد ولی برای خداوند امروز و فردا یکی است و به همین دلیل است که فیلسوفان میگویند از بین رفتن موجود محال است؛ چرا که موجود به شکلی نسبی نابود میشود (نه مطلقا) یعنی موجودات به نسبت ما که در افق مکان و زمان قرار گرفته ایم از بین میروند. حال اگر ما بتوانیم از این زمان و مکان کنده شویم[2] چیزها را واحد می یابیم نه اینکه در طول زمان پراکنده باشند. با همین استدلال میگویند که هنگام تجرد، جهان مادی در مشت توست. پس بحث سر این است که چگونه جهان را بدون زمان و مکان درک کنیم، و دلیل اشتباه ما این است که غالبا نمیتوانیم وجود را به شکلی مطلق فرض کنیم. پس وقتی با برهان یا دلیل دیگر ثابت شد که وجود، مطلق است، دیگر جایی برای این اشکال باقی نمیماند.
دوم: رابطه ی خداوند با جهان – از دیدگاه بسیاری از فیلسوفان- مانند رابطه ی دو شیئ با یکدیگر نیست، آنطور که گویی طنابی آن دو را به هم وصل کرده است، بلکه وجود دوم متعلق به وجود اول است و وجود اول وجود دوم را احاطه کرده است. پس اساسا درست نیست که رابطه ی خداوند با جهان را با رابطه ی چیزهای مادی با یکدیگر مقایسه کنیم. یکی از چیزهایی که باعث میشود فهم درستی از این رابطه نداشته باشیم این است که فکر میکنیم ارتباط خداوند با جهان مانند ارتباط علتهای اعدادی (آماده کننده) است با معلولها یعنی مانند همان رابطه ای که میان نجار و صندلی حکم فرما است. در این مثال نجار صندلی را میسازد و وجود صندلی مستقل از وجود نجاری است که آن را ساخته است. یا عده ای دیگر فکر میکنند که رابطه ی خداوند با انسان مانند رابطه ی دو نفری است که یکی در ته چاه است و دیگر بالای چاه و هردو به واسطه طناب با هم مرتبط هستند. در این مثالها بین علت و معلول جدایی و فاصله افتاده است. حال اگر ما رابطه ی خداوند با این جهان را از این سنخ از ارتباطات بدانیم دیگر چارهای نداریم که همانطور که وجود خودمان را در این جهان درک میکنیم، فکر کنیم خداوند هم به همین شکل در جهان وجود دارد در حالی که خداوند علت فاعلی این جهان است که هستی از او ساطع میشود نه اینکه خداوند علت آماده کننده باشد. پس اینکه خداوند در این جهان است نه به این معنی که در آن حلول یافته یا اینکه درون آن باشد، بلکه رابطه ی او با جهان مانند رابطه ی هر شخصی با حالات روانی خودش است. خود فرد علت حالت روانیاش است و این حالات روانی چیزی جز پرتوهایی از وجود انسان نیستند، نه اینکه این حالات چیز جداگانه ای از روان انسان باشد یا اینکه کاملا مستقل باشند و با طناب یا چیز دیگری به ما متصل شده باشند.
از دیدگاه فیلسوفان فهم این گزاره ها تلاش فراوانی را میطلبد، چرا که بایستی در آغاز از قالبهای زمانی مکانیِ خود خارج شویم و آنطور که متخصصان هرمنوتیک و فیلسوفان زبان یادآور میشوند: زبان انسانی مبتنی بر دوگانه ی مکان و زمان است و نمیتوان زبانی را تولید کرد که از این دوگانه خارج شود، و حجاب مکان و زمان در زبان باعث شده تا نتوانیم به درستی بی مکانی خداوند را تصور کنیم.
سوم: در طول تاریخ مناقشات فراوانی میان فیلسوفان و فیزیک دانان ( و به طور کلی دانشمندان تجربی) بر سر نهایت زمانی و مکانی جهان جریان داشته است. عده ی زیادی این را پذیرفته اند که جهان از نظر مکانی بیکران است که البته ما در اینجا با این دیدگاه سروکار نداریم و تنها آن دیدگاهی محل بحث ما است که میگوید جهان کرانهمند است و پس از آن کرانه و مرز، دیگر مکانی وجود ندارد. با توجه به این دیدگاه چرا نتوانیم وجود خداوند را پس از کرانه ی این جهان به شکلی غیر مکانی تصور کنیم؟ اینکه نمیتوانیم تصور کنیم به این دلیل است که ذهن هر روزه ی ما درگیر افق زمانی مکانی است نه اینکه چون امکان ندارد، به ذهنمان نمیرسد. دقت کنید که از نظر فلسفی و علمی، سختی تصور یک چیز و استدلال علیه امکان چیزی که تصورش سخت است، با هم تفاوت دارند.
این مسئله بسیار طولانی است و فروع مختلفی دارد، ولی من تنها به همین اندازه اکتفا میکنم.
[1] اضاءات فی الفکر و الدین و الاجتماع ج 2 ص 95
[2] به اصطلاح فلاسفه از مکان و زمان مجرد شویم همانطو که خداوند مجرد از مکان و زمان است(مترجم)