حيدر حبّ الله
ترجمه: محمّد رضا ملايی
سوال[1]: چرا خداوند، شخصی که در احکام شرعی قاصر بوده را عفو میکند ولی این عفو شامل کسی که تمام تلاش خود را برای رسیدن به واقع میکند ولی به خطا میرود – مخصوصا در عقائد – نمیشود؟
جواب:
کسی که تمام تلاش خود را انجام میدهد و در راه رسیدن به حقیقت، هیچ قصور و کوتاهی در مقدمات، مرتکب نشده، از نظر عقلی، معذور است زیرا حجیت قطع و یقین شامل چنین فردی میشود. لذا مکلف کردن او به غیر از نتایجی که به آنها رسیده است، نوعی تکلیف به غیر مقدور میباشد؛ همچنین بعد از یقین به نتایجی که در مسیر جستجوی حقیقت، به آنها رسیده است تحریکِ وی برای بحث و جستجوی دوباره، توجیه پذیر نیست و لذا نمیتوان از او، چنین چیزی را مطالبه کرد. ویژگی معذور بودن انسان قاصر، عبارت است از عدم قدرتِ او برای رسیدن به تکلیفی که بدان مکلف شده است و این حالت در اینجا نیز وجود دارد.
برخی از علماء همچون امام خمینی، این دیدگاه را انتخاب کرده اند. ایشان در برخی از مباحث خود، اکثرِ کفار را معذور میداند که البته بر اساس قواعد عدلیه[2] و اصول اجتهاد اسلامی، این دیدگاه، درست است. ایشان میگوید:« … معذور بودن کفار، به خاطر مکلف نبودن آنها به فروع و یا معاقَب نبودن آنها بر ترک فروع نیست زیرا کفار نیز مکلف به فروع بوده و نسبت به آنها مورد بازخواست واقع میشوند؛ معذور بودن کفار به این دلیل است که اکثر آنها – مگر تعداد اندکی از ایشان – جاهل قاصر هستند نه مقصر. کفاری که جزوِ عوام الناس میباشند مشخص است که چرا قاصر هستند زیرا نسبت به آن مذهبی که دارند شک و تردیدی در اذهان آنها شکل نگرفته است و نه تنها نسبت به بطلانِ مذهب خویش، احتمال هم نمیدهند بلکه قطع به صحیح بودن مذهب خود و بطلان سایر مذاهب دارند مانند مسلمانهای عامی؛ همانطور که عوام مسلمین، علم به صحت مذهب خود و بطلان سائر مذاهب دارند بدون اینکه در اذهان آنها نزاعی شکل بگیرد – چون در محیط اسلامی رشد و نمو داشته و تعلیم دیده است – همچنین عوام کفار نیز اینگونه اند و هیچ فرقی با عوام مسلمین در این جهت ندارند. انسانِ قاطع، در تبعیت از قطع خود معذور است و عاصی و گناهکار نخواهد بود و نمیتوان وی را به خاطر تبعیت از قطعش مواخذه کرد. اما آن گروه از کفار که عوام محسوب نمیشوند بیشترِ آنها به دلیل رشد در محیط کفر و تعلیماتی که از ابتدای طفولیت دیدهاند جزم و اعتقادِ قطعی به مذاهبِ باطل خویش دارند به گونهای که هر آنچه بر خلاف مذهبِ باطلشان به گوشِ آنها میرسد با عقول خود – که از ابتدای تولدشان بر خلافِ حق شکل یافته است – رد میکنند؛ لذا عالم یهودی یا نصرانی مانند عالم مسلمان، حجت طرف مقابل خود را صحیح نمیداند و بطلان آن را در نزد خود ضروری میانگارد زیرا از نگاهِ وی، صحت مذهبش ضروری است و احتمال خلافِ آن را نمیدهد. البته اگر کسی در میانِ آنها باشد که احتمال دهد مذهبش باطل است ولی به دنبالِ این احتمال و بررسیِ آن نرود و ادلهی طرف مقابل را از روی عناد و تعصب بررسی نکند، چنین شخصی، مقصر خواهد بود؛ همانطور که در ابتدای اسلام در میان علمای یهود و نصاری چنین اشخاصی وجود داشتند. خلاصه اینکه کفار مانند جاهلانِ مسلمان، قاصر هستند و بیشتر آنها اینگونه اند و برخی از آنها البته مقصر میباشند».[3]
به نظر میرسد علمایی که معتقدند در مسائل اعتقادی، انسانِ قاصر وجود ندارد – البته غیر از قصورِ طبیعی مانند طفولیت و پیری که باعث ضعف در تفکر میشود – در برخی موارد، ناظر به فطری بودنِ عقائد اسلامی چنین ادعایی میکنند؛ این در حالی است که ادعای فوق، فقط در امور فطریِ محض همچون وجود خداوند متعال درست است و در دیگر مسائلِ علم کلام – تا چه رسد به مسائلِ غیر کلامی – چنین ادعایی درست نیست حتی اگر دیگر مسائل کلامی، موافق فطرت هم باشد؛ زیرا موافقت یک عقیده با فطرت غیر از عقیدهای است که فطریِ انسان بوده و فطرت تمام انسانها بر آن عقیده، خلق شده است. شریعت در نزد انسانها موافق فطرت شان است ولی نفوس انسانها، بر شریعت، خلق نشده است؛ یعنی همهی مردم با فطرت خویش و به بداهت، شریعت را درک نمیکنند لذا نمیتوان ادعا کرد که ذاتا، این فطرت، بر آنها حجت است.
[1] حب الله, اضاءات فی الفکر و الدین و الاجتماع, ج 2 ص 236.
[2] . منظوراز عدلیه همان امامیه است. شیعیان و نیز معتزله در مباحث کلامی، با مخالفت با اشعریان که عدل و نیز حسن و قبح عقلی را انکار میکردند، به عدلیه معروف شدند. (مترجم)
[3] موسوی الخمینی, المکاسب المحرمة, ج 1 ص 133 و 134.