ترجمه: مجمع علمی طور سینا
سوال[1]: متفکرین بزرگ مانند علامه طباطبائی، شهید صدر و… چگونه میتوانند بدون رجوع به زبان اصلی کتب فلاسفه غربی و بدون مطالعه ی دانش هایی که فرآیند فهم و ادراک را بررسی میکنند، نظام فلسفی این فیلسوفان بزرگ را مورد نقد و بررسی قرار دهند؟ آیا بعد از تغییرات فراوان این علوم باز هم میشود به کتاب های فلسفتنا[2] یا اصول فلسفه و روش رئالیسم[3] اعتماد کرد و آن را تدریس کرد؟ آیا از متفکرین اسلامی کسی این دو کتاب و مانند آن را نقد کرده است یا مسئولیت مسلمانان فقط نقد افکار غیر مسلمانان یا متفکران دیگر مذاهب است؟
پاسخ: تردیدی نیست که نقد فلسفه های دیگر بدون مراجعه به منابع اصلی، نقطه ضعف مهمی در پروژه ی انتقادی فلاسفه ی متاخر اسلامی است. در مقاله ای که حدود ده سال پیش با عنوان «کلام معاصر، مطالعه ای روشی در تجربه ی کلامی شهید صدر» منتشر شد، اشاره کردم که اعتماد به زبان واسطه در شناخت دیگری –یعنی رجوع به منابع ترجمه شده- نقطه ضعف است. از زمان آخوند خراسانی و حتی اواخر دهه ی هشتاد تمام منابع، یا ترجمه ی عربی است یا فارسی. حتی اگر منبع اصلی یکی از این دو زبان است باز به دیگری ترجمه شده است. در دوران معاصر، تکیه به زبان واسطه، پدیده ی شایعی است که در عرصه های گوناگونی توسط فلاسفه و متکلمان انجام شده است. از علامه طباطبائی، شهید مطهری، شهید صدر، محمد عبده، شیخ محمد جواد مغنیه تا دیگران.
ترجمه در وهله ی اول مشکلی ندارد زیرا مثلا آشنایی با تفکر مارکسیستی از منابع اصلی آن، نیازمند دانستن زبان چینی، روسی، آلمانی، فرانسوی و انگلیسی است و این مسئله ای نیست که بتوان متکلم یا فیلسوف مسلمان را به آن ملزم کرد. اما ترجمه هرچقدر هم دقیق باشد، باز نوعی خطر گریبانگیر کتابهای عمیق است. فارغ از آنکه ترجمه بیش از آنکه انتقال کلمات باشد، انتقال تفکر، فرهنگ و الگوهای تعاملیِ بازتاب یافته در ترکیبات جملات است، مترجم بر سر یک دو راهی است. آیا اصل مطلب را حفظ کند و به دلیل ترجمه ی دقیق الفاظ، زبان ترجمه اش مغشوش شود؟ یا با چشمپوشی از ظرافت های زبان مبدا، در زبان مقصد متنی مناسب ارائه کند.
به نظر امثال دکتر عبدالله العروی ترجمه ی عربی تفکرات غربی، معمولا ناقص و نارساست[4]. مشکل زمانی حادتر میشود که زبان های واسطه بیش از یکی باشد. از همین رو امانتداری اقتضا میکند متکلم یا فیلسوف مسلمان، دیگری را از نگاه و زبان خودش بخواند یا حداقل با یادگیری یک زبان جدید –مانند انگلیسی در زمان ما- قدری از مشکلات ترجمه را بکاهد.
با این حال باید به شرایط فیلسوفان مسلمان قرن بیستم توجه داشت. هرچند اعتماد به ترجمه، مانند رجوع به خود منابع اصلی نیست اما به تنهایی دلیلی بر زیر سوال بردن نتایج کارشان نیست. شرایط زیست این عالمان، جدید بودن مواجه ی با غرب در اندیشه ی اسلامی، نو بودن گشودگی شیعه و مکتب قم و نجف نسبت به تمدن دیگر و … موجب میشود آنان را معذور بدانیم. خصوصا که در مرحله ی بعدی بسیاری از این مشکلات برطرف شده است. غالب نسل فلسفی امروز –مشخصا افرادی که فلسفه ی غرب میخوانند- حداقل یک زبان خارجی میداند و به منابع اصلی مراجعه میکنند. این نکته در نسل جدید فعالان فلسفی در موسسات دینی قابل مشاهده است؛ یعنی کسانی که به بررسی تفکر برخی دانشمندان جدید می پردازند همچون دکتر سروج و مجتهد شبستری و … .
اما در رابطه با تخصص در علومی که مرتبط با فهم و ادارک است مانند بعضی از علوم فیزیولوژی، عصبی، و روانشناسی، با شما موافق نیستم. خود فلاسفه ی غربی نیز در تمام این علوم متخصص نبودند. فیلسوف مانند هر دانشمند دیگری، از نتایج سایر علوم استفاده میکند و لازم نیست در آن متخصص باشد. این، همان کاری که فیلسوف مسلمان قرن بیستم انجام داده است. چون می بینیم تلاش می کند با این علوم و نتایج آن به عنوان مواد مفیدی برای بحث و بررسی، آشنا شود و بدیهی است این غیر از تخصص در خود آن علوم است. میتوان به آثارشان مراجعه و مشاهده کرد که به عنوان مثال در مسئله ی مجرد یا مادی بودن ادراک، نظرشان چیست.
اما در باب تدریس محصولات این دوره از فلسفه اسلامی، اگر هدف، تدریس فلسفه غرب باشد، اشتباه است زیرا میراث این نسل از فلاسفه ی مسلمان -مانند صدر، مطهری و طباطبائی- فلسفه ی غرب نیست. اما اگر به عنوان تدریس فلسفه ی اسلامی به آن نگاه کنیم، آنها آخرین نسخه ی کوشش های فلسفه ی اسلامی معاصر در بخش معرفت شناسی را به جا گذاشته اند. از همین روی حوزویانی که قصد آشنایی با فلسفه ی اسلامی –نه فلسفه به معنای وسیعش- دارند، خوب است حداقل در مراحل ابتدایی و اواسط کارشان به این دست کتب و افراد بپردازند. زیرا این کتب هستند که به روزترین مسائل فلسفه[5] را مطرح کرده اند. مکاتب فلسفی فعلی حوزه های علمیه در دست این سه نفر است.
به جای آنکه صرفا به مطالعه ی فلسفه ی صدرا، ابن سینا، بهمنیار، طوسی، سهروردی و… بپردازیم، خوب است به مطالعه ی آخرین پیشرفت تلاش های فلسفه ی اسلامی – که در این سه نفر و شاگردانشان تجلی یافته است – نیز بپردازیم. هدف از پرداختن به این کتب به عنوان فلسفه ی اسلامی، به جای اکتفا به کتب مشخصی که از فلسفه ی وجود بحث میکنند و از حیث محتوا، ذهنیت و روش به دوران گذشته تعلق دارند[6] – ایجاد یک جهش در دروس فلسفی حوزه است. خصوصا که میبینیم هنوز در مراکز و مدارس حوزوی، آن طور که شایسته است به این دستاوردها توجه نشده است با اینکه مباحثی در آن طرح شده که نیازمند پیشرفت است مانند بحث اعتباریات علامه طباطبائی که در مقاله ششم کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم به آن پرداخته است. هیچ پیشرفتی برای این موضوع که یکی از مهمترین مباحث فلسفی است رخ نداده است[7] و قبل از آن هم به تصریح شهید مطهری مطرح نشده است. تدریس کتب اسس المنطقیه للاستقراء یا اصول فلسفه و روش رئالیسم بسیار کم اتفاق می افتد و غالبا دروس بدایه الحکمه، نهایه الحکمه و منظومه ی حاجی سبزواری برگزار میشود. البته بدایه الحکمه و نهایه الحکمه از جهت به روز بودن مشکلی ندارد زیرا علامه طباطبائی در خلال آن دو، بعضی از مسائل جدید فلسفه –که غالبا مربوط به معرفت شناسی است- را مطرح کرده اند. همین است که جز به شکلی محدود، یک جریان نقد قوی و سازنده ای که بتواند فلسفه را وارد مرحله ی جدیدی بکند، شکل نگرفت.
به نظر شخصی بنده بررسی محصولات فلسفی این سه فیلسوف، مرحله ی اول است و بعد از آن باید سراغ فلسفه ی دین و کلام جدید رفت تا فرد بتواند قضایای حال حاضر فلسفه ی اسلامی را کامل کند. در پایان مجددا از تدریس کتب قدیمی فلسفه تشکر میکنم و منعی نیست فقط صرفا به ضرورت توجه به آخرین دستاوردهای فلاسفه ی مسلمان توجه میدهم.
[1] حب الله، حیدر؛ اضاءات فی الفکر و الدین و الاجتماع؛ ج 1 ص 124
[2] شهید صدر
[3] علامه طباطبائی
[4] عبدالله العروی, الایدولوجیا العربیه المعاصر, بدون تاریخ.
[5] یا لااقل مسائلی که اگر به روزترین نیست ولی جدید هست.
[6] البته که کتب قدیم ارزشمند و شایسته ی توجه هستند.
[7] به ا ستثناء بعضی از کتب یا ارائه های محدود و پراکنده.