حيدر حبّ الله
ترجمه: محمّد رضا ملايی
سوال[1]: برخی از عرفاء – همچون علامه طباطبایی – برای اثباتِ صحت روش کشف و شهود در شناخت و معرفت، به دو آیه ی زیر استناد میکنند:
(وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ) (العنكبوت: 69)، و (.. وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ) (البقرة: 282)،
استدلال آنها اینگونه است که جهاد در خداوند همان جهاد روحی است که منجر به هدایت میشود و رعایتِ تقوای الهی نیز باعث میشود خداوند به انسان، تعلیماتی را افاضه کند. نظر شما دربارهی این استدلال چیست؟
جواب: حتی اگر بپذیریم معنای «جاهدوا فینا» همان جهاد نفس است ولی باید توجه کنیم که این آیه در نهایت، ثابت میکند که خداوند متعال، کسانی را که سعی در تهذیبِ نفوس خود و تطهیرِ آن از زشتیهای اخلاقی و انحرافاتِ روحی دارند هدایت میکند؛ اما هیچ اشارهای در این آیه به طبیعت و کیفیتِ هدایت نشده است و اینکه آیا این هدایت از طریق کشف قلبی است و یا هدایت عقل و اصلاحِ فکر و سلوک؟ آیهی فوق دقیقا مثل این است که بگویید: قلب خود را تطهیر کند که در این صورت، به تو علم فیزیک، خواهم آموخت. این جمله، دلالتی ندارد بر اینکه تطهیر قلب، وسیلهی مستقیم برای شناخت فیزیک است بدون اینکه عقل در این زمینه، نقشی ایفاء کند.
البته آیهی فوق، از بُعد دیگر، آیهی مهمی است که قبلا در کتاب «مسالة المنهج فی الفکر الدینی» به آن اشاره کردم. این بُعد و جنبهی دیگر، عبارت از این نکته است که تهذیب نفس و قوام بخشیدن به شخصیتِ انسانی، در هدایت و نیز دیدن حق، نقش دارد؛ زیرا نفسِ مریضی که به دنبالِ هوا و هوس و امیالِ خویش است هنگامِ اندیشیدن، بیشتر مواقع، به دنبالِ همین امیال خواهد بود و از آنها تبعیت میکند و همین مساله باعث میشود در فکر و معرفت، به انحراف کشیده شود. حُبّ ذات، گاهی انسان را به انکار حق میکشاند، آنهم هنگامی که حق بر خلاف مصلحت و انانیّتِ وی باشد. غضب، باعث میشود انسان در صدور حکم و موضع گیریهای دینی و فرهنگی، عجله کند. نفس و شخصیتِ مصلحت جویی که به دنبالِ مال و جاه میباشد مستعد است که به خود بقبولاند فلان شیوه و یا مذهب فکری، صحیح است؛ آنهم فقط به این دلیل که در این شیوه و یا مذهبِ فکری، منتفَع میشود و میتواند با آن زندگی کند.
ارتباطِ بین اخلاق و معرفت، بسیار محکم و قوی است و این، مطلبِ واضحی است. بر همین اساس من نقدِ متواضعانهای بر طرحِ دکتر عابد الجابری دارم. وی مشکل را در عقلِ عربی میدانست در حالی که به اعتقاد من، وجه و بُعدِ دیگری برای این مشکل نیز وجود دارد که همان شخصیتِ عربی است. باید به نقدِ شخصیت عربی نیز توجه کرد. آیا این شخصیت، یک شخصیتِ متعادل است و یا اینکه – به دلایلی چند – گرفتار امراض و بیماری هاست؟[2] وقتی شخصیتِ شما، سالم و متوازن و متعادل نباشد و بر اساس اخلاق و وجدان و تفکر روشمند و بی طرفی[3] شکل نگرفته باشد، دیگر نمیتوانید به نتایجِ سالم برسید؛ بلکه پیوسته از باطل دفاع میکنید در حالی که به خیالِ خود، طرفدارِ حق هستید.
این وضعیت، مشکلِ بسیاری از دشمنان پیامبران بود. اگر سخنان دشمنان انبیاء و استدلالهای آنها در قرآن و انجیل و تورات را واکاوی کنیم خواهیم دید اغلبِ این سخنان و استدلالها، روشمند و عقلی، نیستند بلکه غالبا مبتنی است بر بعید شمردن یک اندیشهی مشخص و یا عدمِ وجودِ آن فکر و اندیشه در نزدِ پیشینیان و اجدادشان و یا استفاده از شیوهی تمسخر و استهزاء و تحقیر و بی مبالاتی به مسائل. تمام اینها از رذایل اخلاقی است که آدمی را به انکار حق میکشاند و باعث میشود انسان، آمادگی همنشینیِ با حق و حقیقت را – به صورت روشمند و آرام و حقیقتجویانه و در نهایت امانت و راستگویی – از دست بدهد؛ به همین دلیل است که خداوند متعال میفرماید:«و جحدوا بها و استیقنتها انفسهم ظلما و علوا فانظر کیف کان عاقبة المفسدین». «النمل: 14»
بر همین اساس است که دائما میگویم برخی از جوانبِ دیدگاههای فکری که امروزه در تعارض با دین است مناشیء و مبادیِ مشترکی با دیدگاههای دشمنان انبیاء در همان زمان[4] دارند. البته این دیدگاههای متعارض، جوانب دیگری هم دارند که به هیچ عنوان شبیهِ تفکراتِ دشمنان انبیاء در آن دورهها نیست بلکه ناشی از بحرانهای معرفتی است و نه بحرانهای اخلاقی. لازم است به این مساله توجه کنیم و این دو را از هم تفکیک نماییم تا آیات قرآن را بر واقعیتِ پیش رویمان به شیوه غلط، تطبیق نکنیم. قرآن در درجهی اول، با مشکلِ عدم تفکر در نزد عرب و قریش مواجه بود. اینگونه نبود که مخاطبانِ اصلیِ قرآن، متفکرانی باشند که ایدهها و اندیشههایی – بعضا اشتباه – را ارائه میکردند. این وضعیت، به ندرت به وجود میآمد و برخی از آیات قرآن را اتفاقا باید در همین سیاق[5] فهمید؛ اما ادعای شمولیت نمیکنم.[6] بر همین اساس است که کسانی همچون شهید سید محمد باقر صدر – آنگونه که از وی نقل شده و نیز همانطور که از آیت الله خویی به صورت شفاهی نقل شده – معتقدند عصر و دورهی ما، عصرِ شکِ نوعی است و لذا نمیتوان گفت هر کسی در یک قضیه و مسالهی دینی، شک کرد پس مرتد است؛ زیرا انکارِ ضروریات – به خاطر شک و شبهه – موجب کفر نمیشود. همچنین تولدِ شخص از پدر و مادرِ مسلمان را – آنگونه که به صورت شفاهی از آیت الله خویی نقل شده – نباید در قالب معنایِ ظاهرش فهمید بلکه منظور از آن، زندگی و همزیستیِ شخص در محیط اسلامی است که باعث میشود به صورت طبیعی، نسبت به صحیح بودنِ دین، قانع شود. سخن در این زمینه، مجال دیگری میطلبد و لذا الآن وارد این بحث نمیشویم.
بنابراین، جهاد نفس و اصلاح سلوک و تهذیب روح، شیوه هایی برای اصلاحِ انسانِ خردورز است تا عقل او بتواند آزاد از أنانیَّت و خودپسندی – که تمایل به مصالح خویش دارد – حرکت کند. اینگونه است که علاقهی وثیقی میان «جاهدوا فینا» و «لَنَهدِیَنَّهُم سُبُلَنا» برقرار میباشد. به هر میزان که انسان خود را از مصالح و ذاتیات و أنانیّت، رها کند و آمادهی قبولِ حقیقت گردد – آنهم آمادگی واقعی و حقیقی و نه صوری و شکلی – در این حالت، فرصتِ بیشتری برای کشف حقیقت و یا برخی زوایایِ عمیق آن پیدا خواهد کرد. لذا این آیه، لزوما ربطی به شیوهی کشف و شهود در نزد عرفاء ندارد. هر چند این آیه، شیوهی شهودیِ آنها را نیز نفی نمیکند اما وجهی هم ندارد که این شیوه را اثبات کند.
ثانیا:امر به تقوای الهی در آیهی دوم و به دنبالِ آن، سخن از تعلیمِ انسانِ مُتَّقی توسط خداوند،دقیقا در همان سیاقی تفسیر میشود که آیهی قبلی را شرح دادیم.حتی در اینجا با مشکل دیگری نیز مواجه میشویم و آن اینکه حرفِ «واو» در لغتِ عرب، معنایِ «علیت» و «سببیت» و حتی «ترتیب» را نیز نمیرساند. لذا وقتی میگوئید:«راجع دروسک و أنا أصلح المدفئة» [7] این سخن ضرورتا بدین معنی نیست که اول، مراجعه به درسها اتفاق میافتد و سپس بخاری درست میشود. همچنین بدین معنی نیست که مراجعهی دروس، علتِ تعمیر بخاری است؛ چنین چیزی فقط یک احتمال است. همچنین وقتی گفته میشود «جاء زید و عمرو»، مقصود این نیست که زید، قبل از عمرو آمد همچنین بدین معنی نیست که آمدن زید، سببِ آمدن عمرو است. تمام اینها بدین خاطر است که حرف «واو» معنای اشتراک را میرساند و نه ترتیب و یا تعلیل را. اما اگر گفته شود: «إتقوا الله فَیُعَلِّمکمُ الله» شاید بتوان به آن ایدهی ادعایی،[8] نزدیک شد. اما عطفِ به «واو» به تنهایی کافی نیست مگر اینکه به همراه قرینه و یا شواهدی دیگر باشد.
_______________________
[1] حب الله, ج 2 سوال 246.
[2] . منظور بیماریهای روحی است. (مترجم)
[3] . تمام اینها، صفاتی هستند که به بُعد روحی و اخلاقی انسان مربوط است. (مترجم)
[4] . یعنی زمان و دورهی خودِ پیامبران. (مترجم)
[5] . یعنی در سیاقِ مواجهه با متفکرانی که اشتباه فکر میکردند. (مترجم)
[6] . یعنی مدعی نیستم که تمام آیات قرآن را باید در همین سیاق مواجه با اهل فکر و اندیشه فهمید. (مترجم)
[7] . سراغ درسهایت برو و من بخاری را درست میکنم.
[8] . مبنی بر اثباتِ صحت کشف و شهود. (مترجم)