• الرئيسية
  • السيرة الذاتية
  • الكتب والمؤلفات
  • المحاضرات والدروس
  • المقالات
  • الحوارات واللقاءات
  • المرئيات
  • الأسئلة والأجوبة
  • لغات اُخرى
  • تطبيق مؤلفات حب الله
  • آراء
الموقع الرسمي لحيدر حب الله
# العنوان تاريخ الإعداد تاريخ النشر التعليقات الزائرين التحميل
معنای دعوتِ عرفاء و فلاسفه‌ی صدرایی به پیراستن از علومِ ظاهری و عقلی 2023-01-20 2023-01-20 0 132

معنای دعوتِ عرفاء و فلاسفه‌ی صدرایی به پیراستن از علومِ ظاهری و عقلی

حیدر حب الله

ترجمه: مجمع علمی طور سینا

سؤال[1]: مقصودِ صدر المتالهین از پیراستن و پاک شدن از افکار نظری در این عبارتی که به وی نسبت داده شده، چیست؟ اگر لطف بفرمایید با عباراتی ساده، جواب این سؤال را بدهید ممنون خواهم شد. به صدرالمتالهین چنین نسبت داده شده که وی می‌گوید:

«نفس انسانی تا زمانی که از حجاب‌های علم تقلیدی – که منشأ این علم، کلامِ علمای ظاهر است – خلاص نشود و تا زمانی که از افکار نظری – که توسط منطق عقلی با أداتِ وهم و خیال تولید می‌شود – پیراسته نگردد نمی‌تواند در علوم الهیه – و حتی همه‌ی علوم – بصیرت پیدا کند و هیچ گاه استعدادی برای قبولِ فتوحات الهی نخواهد داشت».

جواب: عرفاء و متصوفه و نیز پیراوان حکمتِ متعالیه، معتقدند ابزارهای کسبِ معرفت، متعدد است:

  1. یکی از این ابزارها، حواس است که شهوات مختلف به وسیله‌ی آنها، سربرمی آورد. پیروانِ عرفان و حکمت متعالیه معتقدند زندگی در عالم محسوسات، انسان را نسبت به معرفتِ حقیقی، تا سطح بسیار منحط و نازلی، پایین می‌آورد؛ زیرا این عالم،ما را به ماده و مادیات، مرتبط می‌کند و عالم ماده از نظر عرفان و حکمت متعالیه، پایین‌ترین و نازل‌ترینِ عوالم است و آن را عالَمِ «فِرَق و تلاشی»[2] نامیده‌اند. لذا هر کسی که فقط در جستجویِ علم به عالَمِ ماده، از طریقِ مادیات و حواس مادی، باشد از نگاهِ ایشان، در خسارت محض به سر می‌برند.
  2. یکی دیگر از ابزارهای حصولِ معرفت، نصوص دینی است که مجتهدین و مفسرین از طریقِ آنها، سعی در شناختِ حقیقت دارند و لذا تلاش می‌کنند از خلالِ همین نصوصِ موجود در قرآن و سنت و آنچه از سَلَف به جای مانده، مبدأ و معاد و نبوّت و حقائق وجود و انسان و زندگی را کشف کنند.

عرفاء معتقدند این شیوه برای رسیدن به حقیقت، راهِ خوبی برای عوام است ولی انسان را به معرفتِ حقیقی نمی‌رساند مخصوصا اینکه تفسیرِ متون و نصوص دینی، از امور ظنی هستند که خطا و احتمالِ اشتباه در آنها وجود دارد.

  1. عقل – و آنچه که زیر مجموعه‌ی آن محسوب می‌شود مانند فکر و نظریات – نیز از دیگر ابزارهای حصولِ معرفت است. عقل تلاش می‌کند تا از طریقِ تأمّل در مفاهیم و افکار و جمع آوریِ معلوماتِ نظری و مرتب نمودنِ آنها و سپس ارزایابی و قضاوت میانِ‌شان، به حقیقت برسد.

بسیاری از عرفاء به این عقل، احترام می‌گذارند اما در عین حال، معتقدند این عقل،در نهایت می‌تواند ما را به مرتبه‌ای برساند که از واقعیتِ خارجی، فقط صورت‌ها و معلوماتی ذهنی در ذهن خویش داشته باشیم. مثلا من درباره‌ی معاد و یا نبوت و یا وجود، فقط یک صورت و یا مفهوم در ذهنِ خود دارم و این صورت‌های موجود در ذهنِ من، از واقعیتِ خارجی خبر می‌دهند اما خودِ این واقعیت‌های خارجی نیستند؛ اگر این صورت‌های ذهنی، مطابق با واقعیت خارجی باشد صورتهای صحیحی خواهند بود و در غیر این صورت، باطل هستند.

بنابراین ما از طریق حواس و از طریق نصوص و نیز عقل، چیزی به دست نمی‌آوریم به جز مجموعه‌ای از مفاهیم و افکاری که در اذهان و عقل هایمان، رشد می‌کنند و بالنده می‌شوند؛ مفاهیمی و افکاری که از اشیاءِ خارج از ذاتِ ما، حکایت می‌کنند.

  1. اما عارف معتقد است این معرفت – یعنی معرفت عقلی – بین ما و بینِ معلوم، فاصله‌ای می‌اندازد. مثلا من به صندلی، از طریقِ یک تصویرِ ذهنی از آن، علم خواهم داشت و به تعبیر دیگر، یک مفهوم و یک تصویر از آن در ذهن من نقش می‌بندد؛ این علم، بین من و بین معلوم، فاصله‌ای می‌اندازد و این فاصله و واسطه، همان صورتِ ذهنی و مفهومی است که من از صندلی، در ذهن خویش دارم. در اینجا، صندلی با من متحد نشده است و آنگونه که نسبت به خودم، علم دارم نسبت به صندلی، علم ندارم؛ فقط من یک صورت و یک مفهوم از آن در ذهن خویش دارم. چنین علمی را علم حصولی می‌نامند.

عرفاء می‌گویند علم حصولی – علم الیقین – با تمام اقسامی که برای آن فرض می‌شود، درجه‌ای پایین از علم است و بالاتر از این علم، مرتبه‌ای از علم وجود دارد که علم حضوری – حق الیقین – نامیده می‌شود. در این علم حضوری، من از طریقِ صورتِ ذهنیِ اشیاء، علم به آنها ندارم؛ بلکه همانگونه که خود را احساس می‌کنم اشیاء را نیز احساس می‌کنم و از این طریق، به آنها علم دارم. علمِ من به خودم، قوی تر است از علمِ من به آنچه خارج از ذات من است. اگر بتوانم به همان صورت که نسبت به خودم علم دارم به اشیاء خارج از ذاتِ خود نیز علم پیدا کنم در این صورت، علم من به این اشیاء، بسیار عمیق‌تر و قوی‌تر از هنگامی خواهد بود که به آنها از طریق مفاهیم و یا صورت‌های ذهنیِ خود، علم دارم. بر همین اساس، عرفاء معتقدند علم حضوری، اساس و حقیقتِ علم است؛ از نظرِ آنها، این علم، همان علمی است که خطا نمی‌کند و انحرافی در آن راه ندارد. فلاسفه و عرفاء تقریبا بر این مساله اتفاق نظر دارند که علم حضوریِ انسان به خود و حالات نفسانی‌اش، وجود دارد. کسی در اصلِ این مساله – به جز برخی از فلاسفه – مناقشه نکرده است؛ اما نسبت به سه حالتِ دیگر، اختلاف نظر دارند که آیا در این حالات، وجود علمِ حضوری ممکن است و یا اینکه فقط علم حصولی در این سه حالت، محقق می‌شود. این حالت‌ها عبارتند از:

حالت اول: علم معلول به علتش آنهم به صورت علم حضوری. آیا من همانطور که نسبت به اصلِ وجودِ خویش، علم حضوری و احساسِ باطنی دارم نسبت به خداوند تبارک و تعالی هم علم حضوری دارم؟ عرفاء و فیلسوفان صدرایی، معتقدند انسان نسبت به وجودِ خداوند متعال، علم حضوری دارد و هر معلولِ مجردی، نسبت به علتِ خویش، علم حضوری دارد. سؤال این است که چرا همانطور که خود را احساس می‌کنم خداوند را در نفس و جانِ خویش، احساس نمی‌کنم؟! جوابی که عرفاء و فیلسوفان صدرایی می‌دهند این است که گاهی انسان، از علم حضوریِ خویش، غافل می‌شود آنهم به خاطرِ اشتغال به امورِ دیگر همچون امور مادی و دنیوی و شهوات و لذتها. به همین دلیل است که به مردم می‌گویند به هر میزان از ماده و مادیات و امور دنیایی فراتر رفته و از اشتغال به آنها، خلاص شوید می‌توانید متوجه علمِ حضوریِ خویش به خداوند متعال شوید و آن را در اعماق وجودِ خویش، احساس کنید که «مَن عَرَفَ نفسَه فَقَد عَرَفَ ربَّه». این، یکی از معانیِ برهانِ فطرت در نزد عرفاء و فیسلوفان صدرایی است.

حالت دوم: علمِ حضوریِ علت به معلولش. مثلا می‌گویند خداوند تبارک و تعالی نسبت به مخلوقاتِ خود، علم حضوری دارد و این، همان معنای محیط بودن خداوند نسبت به مخلوقاتش است. پس خودِ مخلوقات در نزد خداوند متعال، حاضر هستند نه اینکه صورت‌هایی علمی از آنها، در نزدِ عقلِ خداوند حاضر باشد و خداوند نیز بر اساس این صورت‌های علمی، با مخلوقاتش ارتباط برقرار کرده باشد! به هیچ عنوان اینگونه نیست. پس عرفاء می‌گویند خداوند از طریقِ حضور ما در نزد خودش، به ما علم دارد نه از طریقِ صورت‌های ذهنی که از ما دارد. علم خداوند به ما، مانند علم ما به وقایعِ پیرامون مان نیست که بر اساسِ صورت‌های ذهنی و معلوماتی می‌باشد که از آن وقایع در نزد ما حاضر است.

حالت سوم: علم معلول به معلولِ دیگر. این حالت نیز به شدت مورد مناقشه و اختلاف نظر است. آیا من می‌توانم به وسیله‌ی علم حضوری، به وجودِ زمین، علم پیدا کنم؟ در حالی که من نه علتِ زمین هستم و نه معلولِ آن؟ فیلسوفان صدرایی می‌گویند این کار، شدنی است و عارف با تعالیِ روحِ خود می‌تواند با اشیاء متحد شده و آنها را با علم حضوری، درک کند.

نتیجه‌ی تمام سخنان فوق این است که ما دو نوع علم داریم:

  1. علوم حصولی: که در این علم، بین عالِم و معلوم، واسطه‌ای وجود دارد که همان مفهوم و صورت ذهنیِ معلوم است.
  2. علوم حضوری: که در این علم، هیچ فاصله‌ای بین عالِم و معلوم نیست بلکه معلوم، خودش در نزدِ عالِم حاضر است و عالِم آن را به صورت حسِ باطنیِ خویش – و نه ذهنی و صوری – درک می‌کند دقیقا همانطور که ما خویشتنِ خویش را درک می‌کنیم.

عرفاء و فیلسوفانِ صدرایی می‌گویند به هر میزان که در علومِ حصولی، غرق شویم و عقل را در عرصه‌ی فهمِ محسوسات و یا فهمِ نصوص و یا فهمِ نظریات، به کار گیریم در واقع، غرق در یک معرفتِ نازل و سطح پایین شده‌ایم و با نوعی از معرفت، سرگرم شده‌ایم که ما را از فهمِ معلوماتی دور می‌کند که در پیِ شناخت آنها هستیم و به تعبیر دیگر، با اشتغال به علم حصولی، از علم حضوری فاصله می‌گیریم. به همین دلیل است که آنها معتقدند علم، حاجب[3] و حجاب است؛ یعنی پرداختن به علم حصولی – همه انواعِ آن – انسان را از آمادگی برای اتحادِ با معلوم و ادارکِ حضوریِ آن، بازمی دارد. لذا برای رسیدن به مرتبه‌ی علم حضوری از طریق سیر و سلوک به سوی خداوند متعال، باید از این علوم، پاک و خالص شد. آیا صحیح است که انسان به سراغ علم حصولی رَوَد و خود را با علم حصولی، بیابد در حالی که می‌تواند ذات و خویشتنِ خود را با حسِ باطنی و علم حضوری دریابد؟

البته این سخنِ آنها، ضرورتا بدین معنی نیست که کلاً عالمِ ماده و یا نصوص دینی و یا عقل و فعالیت‌های عقلی را رها کنیم. خودِ صدر المتألهین (1050 هـ) همچون مردم زندگی می‌کرد و نصوص دینی را در کتاب‌های خود، تفسیر می‌نمود و حتی درباره‌ی برخی از آیات و سوره‌های قرآنی، کتاب‌های تفسیری، تالیف کرده و بر روایاتِ اصولِ کافی، شرح نوشته و در اجتهاداتِ فلسفیِ خود، از عقل استفاده کرده است. لذا مقصودِ عرفاء و فیلسوفانِ صدرایی، کنار گذاشتنِ عقل و حس و نصوص دینی نیست بلکه مقصودِ آنها این است که با غرق شدنِ در علومِ حصولی، از قلب و حضور و احساسِ باطنی و وجدان غفلت نَوَرزیم و آنها را کنار نگذاریم.

امیدوارم توانسته باشم این نظریه را – که در متنِ سؤال به آن اشاره شد – به صورت ساده، بیان کنم. البته اثباتِ صحت و سقم این نظریات، مجال دیگری می‌طلبد.

در انتها لازم است اشاره کنم من به عبارتی که در متن سؤال از ملاصدرا نقل کردید دست نیافتم.

[1] . اضاءات فی الفکر و الدین و الاجتماع ج 2 ص 89

[2] . یعنی عالَمی که آکنده از جدایی‌ها و متلاشی شدن هاست. (مترجم)

[3] . مانع.

comments are closed

جديد الأسئلة والأجوبة
  • تأليف الكتب وإلقاء المحاضرات بين الكمّ والنوعيّة والجودة
  • مع حوادث قتل المحارم اليوم كيف نفسّر النصوص المفتخرة بقتل المسلمين الأوائل لأقربائهم؟!
  • استفهامات في مسألة عدم كون تقليد الأعلم مسألة تقليديّة
  • كيف يمكن أداء المتابعة في الصلوات الجهرية حفاظاً على حرمة الجماعات؟
  • هل يمكن للفتاة العقد على خطيبها دون إذن أهلها خوفاً من الحرام؟
  • كيف يتعامل من ينكر حجيّة الظنّ في الدين مع ظهورات الكتاب والسنّة؟!
  • هل دعاء رفع المصاحف على الرؤوس في ليلة القدر صحيحٌ وثابت أو لا؟
الأرشيف
أرسل السؤال
الاشتراك في الموقع

كافة الحقوق محفوظة لصاحب الموقع ولا يجوز الاستفادة من المحتويات إلا مع ذكر المصدر
جميع عدد الزيارات : 36548161       عدد زيارات اليوم : 15331