حیدر حب الله
ترجمه: مجمع علمی طور سینا
پرسش[1]: خداوند تبارک و تعالی میفرماید: «ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى*أَ فَتُمارُونَهُ عَلى ما يَرى»[2] (نجم: 11-12) حال با توجه به این آیه، یکی از اندیشمندان معاصر میگوید: « قلب دارای نوع خاصی از مشاهده است، که متفاوت از اندیشیدن می باشد؛ چرا که متعلق فکر، مرکب ذهنی است که باید تصدیق یا تکذیب شود ولی متعلق مشاهده، مفرد عینی است، و از این طریق روشن میشود که این مشاهده و رویت، یک ادراکی از جانب قلب است که حسیِ مادی است و نه عقلیِ ذهنی» مقصود این نویسنده از تصدیق، مرکب ذهنی و مفرد واقعی چیست؟ نظر شما به طور کلی در مورد این مطلب چیست؟ من تقسیم و فرق بین حصولی و حضوری را متوجه میشوم ولی واقعا نمیتوانم بفهمم که میان یقین و درک من از ترسی که دارم و یقینی که نسبت به شخص کنار خودم دارد، تفاوتی وجود داشته باشد. مایلم بپرسم: آیا معراج پیامبر، با بدن و روح ایشان اتفاق نیفتاد؟ و در نتیجه در آن جایگاه، مشاهده ی حسی نداشتند؟ از خلال آن روایاتی که از ایشان به جای مانده میفهمیم که برای ایشان مشاهده ای حسی روی داده است، در این صورت چه دلیلی دارد که عده ای بر تفسیر روحانی از آن واقعه اصرار می ورزند؟
پاسخ: این عبارتی که ذکر کردید در جلد سوم تفسیر المیزان صفحه 44 تالیف علامه طباطبایی آمده است. منظور ایشان این است که ادراک ما سه مرتبه دارد: فکر، مشاهده ی حسی و مشاهده قلبی. از نظر علامه، مشاهده ی ذکر شده در آیه، مشاهده ای حسی نیست، در این صورت باید مشاهده ی قلبی باشد. یعنی آنچه برای پیامبر صلی الله علیه و آله اتفاق افتاده یک علم و تصدیق بدون رویت و مشاهده قلبی و حضوری نبوده است. این در حالی است که ما از طریق یک دلیل فلسفی و یا کلامی، علم به چیزی پیدا می کنیم. آیه فوق – به نظر علامه طباطبایی – ادارک و علم پیامبر را محصول دلیل فلسفی و کلامی نمی داند.
علامه طباطبایی در اثبات این ادعا اینطور استدلال میکنند که فکر، استدلال و اساسا قوه ی عقلی، متعلق به تصدیق است و با آن سروکار دارد، و منظور از تصدیق حکمی است که در آن چیزی را به چیز دیگری نسبت میدهیم، در این صورت وقتی قیام زید را تصدیق میکنیم، در حقیقت قیام را به او نسبت میدهیم پس حرکت فکر دائر مدار تصدیق است و در نتیجه دائر مدار مرکب ذهنی است؛ چرا که برای شکلگیری همین قضیه، بایستی چهار چیز در ذهن ما وجود داشته باشد، موضوع که همان زید است، محمول که همان قیام است، نسبت بین قیام و زید یعنی حلول قیام در زید و حکمی که همان اعتقاد من به این نسبت را تشکیل میدهد. در اینصورت، پیش روی ما یک مرکب ذهنی قرار گرفته است. این فعالیتی فکری است که معمولا ذیل این ترکیبهای ذهنی رخ میدهد.
ازینرو در فلسفه و منطق یاداور میشوند که علوم حصولی علومی ترکیبی هستند که حتی شامل شناخت های بدیهی ما نیز میشوند، وقتی که گفته میشود اجتماع نقیضین محال است، همین قضیه هم شامل نقیضین، محال بودن، نسبت سلبی بین این دو و… می شود.
اما مشاهده ی قلبی، به امری بسیط، مفرد و خارجی تعلق می گیرد، یعنی مفردی عینی، بسیطی خارجی، و نام این علم را علم حضوری گذاشتهاند؛ برای مثال علم حضوری به خود نفس، علم بسیطی است که هیچ ترکیبی در آن راه ندارد، تو خودت را درک میکنی که وجود داری، و خود این درک، درکی بسیطی از سنخ احساس است، و این علم غیر از این است که بگویی «من وجود دارم»؛ چرا که وقتی میگویی که من وجود دارم به وادی علم حصولی وارد شدهای و دیگر این گزاره ربطی به علم حضوری ندارد، ولی خود این احساس درونی به وجود خویش، که غیر مرکب است، علم حضوری ما به خودمان را تشکیل میدهد. با توجه به این توضیحات معلوم شد که علامه چگونه میخواهد تمایز میان مشاهده و فکر را نشان دهد، چرا که برای ما روشن شد که مشاهده به امری مفرد، بسیط، عینی و خارجی تعلق میگیرد. و به همین دلیل است که می گویند علم حضوری بر اساس وجود است ولی علم حصولی بر اساس ماهیت شکل میگیرد؛ چرا که در علم حضوری وجود معلوم نزد عالم حاضر است، ولی در علم حصولی، وجود یک شیئ نزد عالم حاضر نیست بلکه صرفا صورت ذهنی آن شیء نزد عالم حاضر میشود.
علامه طباطبایی با تفکیک بین فکر و مشاهده میخواهد ثابت کند پیامبر در معراج، به علم حضوری دست یافته است، تا به این نتیجه برسد که تجربه ی پیامبر، تجربه ای عرفانی بلکه برتر از یک تجربه ی عرفانی بوده است.
تمام این مطالب بر این اساس است که فاعلِ «ما رأی»، قلب باشد، یعنی قلب در چیزی که دیده است دروغ نمیگوید. اما اگر بگوییم که مشاهده کننده خود پیامبر بوده است که صحنه هایی را با حواس خود دیده است، آیه را باید اینطور معنی کنیم: قلب محمد چیزی را که چشمانش دیده است را تکذیب نمیکند، این کلمه در عربی به این معناست که پیامبر خیالاتی نشده است، و آن چیزی که مشاهده کرده است حقیقی بوده، و نسبت به حقانیت چیزی که از آن آگاه شده به هیچ وجه شک نمیکند.
اما مساله روح و جسد در قضیه اسراء، باید گفت خود واقعه اسراء با روح و جسد بوده است اما در مورد چگونگی معراج، اختلاف نظر وجود دارد. به نظر من، از دیدگاه علامه طباطبایی، عروج ملکوتی پیامبر اکرم به وسیله روح بوده است. چیزهایی را که در مسیر این عروج مشاهده کرده اند از تمثلاتی عالمِ مثلا در نزد فلاسفه است؛ چرا که علامه طباطبایی عارف است و عُرَفا در بحث تقسیم بندی عوالم، نظر اشراقیان را پذیرفته اند. طبق این تقسیم بندی، عالم از سه لایهی متفاوت تشکیل شده است، عالم ماده، عالم مثال و عالم مجردات. البته در این تقسیم بندی فلاسفه ی مشائی، اندیشه ی اشراقیان را نمیتوانند بپذیرند؛ چرا که از دیدگاه ایشان، عالَم یا مادی است و یا مجرد؛ و عالَم مثال، عالَمی است میان ماده و مجرد.
اما تفاوت علم به وجود شخص در کنار خویش با علم حضوری به وجودِ خود یا وجود ترس، بسیار است. علم به وجود شخص در کنار خویش، از سنخ علم حصولی است؛ زیرا چشم و سایر حواس انسان است که داده هایی دریافت میکنند و برای انسان می فرستند و به این صورت از طریق حواس پنجگانه تصویری ذهنی برای انسان ایجاد میشود که این تصویر، شناختی یقینی را برای شخص ایجاد میکند. در حالی که علم انسان به خود و حالاتی چون ترس و خوشحالی که به او عارض میشود، وابسته ی به حواس پنجگانه ی او نیستند و در این نوع علم است که خود معلوم نزد عالِم حاضر میشود. علم شما به کسی که بیرون از ذات شماست و در کنار شما نشسته محکوم حواس پنج گانه شماست که از نظر فلاسفه، این حواس، خطا می کنند. همانطور که واسطه بین انسان و بین معلوم که همان صورت ذهنی است ممکن است به خاطر برخی مشکلات در دستگاه عصبیِ انسان، با مشکلاتی مواجه شود. به همین دلیل است که فلاسفه معتقدند شناختِ بیواسطه، قویتر از شناخت با واسطه (شناخت از طریق حواس) است. بنابراین فیلسوفان به طول کلی وجودِ یقین در علوم حصولی را انکار نمیکنند ولی طبق دیدگاهشان علوم حضوری استحکام بیشتری دارند و ما را کمتر دچار شک و جهل میکند.
[1] حب الله، حیدر؛ اضاءات فی الفکر و الدین و الاجتماع؛ ج 1 ص 96
[2] آنچه را دل [پيامبر] ديد [به پيامبر] دروغ نگفت *آيا در آنچه [به حقيقت] مى بينيد با او به سختى مجادله و ستيزه مى كنيد؟