حیدر حب الله
ترجمه: مجمع علمی طور سینا
سوال[1]: در درس های شما پیرامون نظریه معرفت از کتاب «فلسفتنا» تالیف شهید صدر نکته ای را شنیدم که مرتبا تکرار می شود. در این دروس گفتید ادراکات تصوری، هیچ کاشفیتی از واقعیتِ موضوعیِ خارجی ندارد؛ بلکه فقط صورتهایی ذهنی هستند که نمی توانند ما را به این یقین برسانند که واقعیتِ بیرونی، وجود دارد. اما من نمی توانم این سخن را بپذیرم؛ زیرا مصدرِ اصلی تصور، حس است. آنچه من می فهمم این است که برای اینکه حس را مصدر اول برای معرفت تصوری بدانیم – که نظریه اسلامی معرفت، چنین چیزی را قبول می کند – مبتنی بر این باور پیشین است که حس، از عالم خارج، حکایت می کند و لازمه ی این ادعا، این است که واقعیتِ بیرونی، وجود دارد. در غیر این صورت، ادعای اینکه حس، مصدر معرفت است سخنی بی اساس می باشد. لطفا توضیحی در این رابطه بدهید.
جواب:
بسیاری از فلاسفه مسلمان – قطع نظر از اینکه چقدر بر این مطلب، اتفاق نظر دارند – معتقدند وقتی حس، یک صورت از واقعیت خارجی را به ما می دهد ذهن در وهله نخست، این صورت را احساس می کند و کنار این صورت، یک ادراک تصدیقی به واقعیت خارجی نیز حضور دارد.
در اینجا فیلسوفِ معرفت – معرفت شناسی – شروع به تحلیل می کند:
در دستگاه ادراکی ما، چه اتفاقی افتاده است؟
او به ما می گوید: دستگاه معرفتی ما دو پدیده را در درون خود به صورت در هم تنیده، شناسایی می کند. این دو پدیده به گونه ای مندک در یکدیگر و در هم تنیده هستند که ما فکر می کنیم که یک پدیده در برابر ما قرار دارد. این دو پدیده عبارتند از:
- تصور: یعنی حصول صورت در ذهن قطع نظر از حکایت گری این صورت از خارج.
- تصدیق: یعنی ما درک می کنیم و یا اعتقاد داریم به اینکه آنچه در ذهن ما هست از واقعیتی حکایت می کند که خارج از ذات ماست.
وقتی چشم خود را بر خارج باز می کنیم آنچه در ذهن ما ایجاد می شود یک پدیده بیشتر نیست. اما فیلسوف همین پدیده واحد را تحلیل و تفکیک می کند و متوجه می شود این پدیده واحد، متشکل از دو پدیده است: تصور شیء و تصدیق به همان شئیی که تصور شده است. طبیعی است که تصدیق، مبتنی بر تصور است. به همین دلیل در فلسفه گفته می شود آنچه به تصدیق، وجود و شفافیت می دهد همان تصور است.
حال وقتی فیلسوف به سراغ تصور می رود می بیند که اگر حس نبود این تصور هم وجود نداشت. پس حس، مصدر اصلی تصوراتی است که از خارج در ذهن ما نقش می بندد. نقشِ ذاتِ ما به عنوان موجودِ ادراک کننده، فقط و فقط پذیرش تصویری است که از طریق حس می آید. این تصویر به صورت قهری، بر ذاتِ ادراک کننده، نقش می بندد. اما وقتی فیلسوف به تصدیق نظر می افکند می بیند که حس به تنهایی، نمی تواند تصدیق را به همراه داشته باشد. حس فقط می تواند صورتی را از خارج نشان دهد. اما اینجا وقتی چشم بر واقعیت خارجی می گشاییم پدیده ی دیگری هم داریم و این پدیده، همان عقل و قضایای است. اگر عقل – به همراه آنچه در درون خود دارد – نبود نمی توانستیم به مجرد تماس حس با خارج، تصدیق به خارج پیدا کنیم. تنها چیزی که برای من با حس محقق می شود تصویری است که در لحظه باز کردن چشم بر واقعیت خارجی شکل می گیرد. اما آیا این تصویر از شیء و واقعیت خارجی حکایت می کند یا خیر؟ این یک مساله دیگر است که حس به تنهایی نمی تواند پاسخی برای آن داشته باشد. نقش حس، القاء صورت در دستگاه ادراکی است و قضاوتی درباره وجود و عدم وجود آن صورت در خارج ندارد.
حال اگر ما به صورت بدیهی احساس می کنیم که آنچه تصویر ذهنی از آن حکایت می کند در خارج موجود است باید بدانیم که این احساس از نظر فیلسوف، نتیجه یک دلیل عقلی است که در ذهن بشر نهادینه است؛ و یا می توان گفت این احساس، نتیجه یک مفهوم بدیهی است که عقل، حامل آن مفهوم بوده و در لحظه حصولِ تصور، آن مفهوم، تجلی می یابد و خود را آشکار می کند.
اما دلیلِ این تحلیل فلسفی چیست؟
جواب این است که تحققِ صورت یک شیء در ذهن در هنگام نگاه کردنِ به آن، ثابت نمی کند آن شیء در خارج وجود دارد. تنها چیزی که تحقق این تصویر در ذهن می تواند ثابت کند این است که این تصویر در ذهن وجود دارد. لذا ما به یک داده و افزوده عقلی نیاز داریم تا ما را به تصدیق – که یک فعل نفسانی است – برساند؛ تصدیق به اینکه این تصویر ذهنی، یک مطابَقِ خارجی دارد. مثلا برخی استدلال می کنند – قطع نظر از صحت و سقم این استدلال – که تصویر ذهنی، یک امر پدیده ممکن الوجود است و باید علتی داشته باشد که آن را در ذهن، ایجاد کند و این علت، یا داخل ذهن است و یا خارج از ذهن. طبق فرض، ما از قبل، تصمیم نداشتیم این تصویر را در ذهن خود ایجاد کنیم؛ پس منشأ و علت این تصویر ذهنی، در خارج است. یعنی در عالَم خارج چیزی وجود دارد که این تصور ذهنی، از آن حکایت می کند. این ثابت می کند که یک واقعِ خارجی وجود دارد. اما تطابق این تصویر ذهنبی با واقع خارجی، بحث دیگری نیاز دارد که مرتبط با ارزش معرفت است.
آنچه گذشت شیوه فیلسوفان در تفکر بود که به صورت مختصر بیان شد. به عبارت دیگر می توان گفت حس، تصویری را از عالَم خارج می گیرد و در ذهن و دستگاه ادارکی ما می اندازد؛ در حالی که عقل این صورت را پردازش می کند و لباس تصدیق بر آن می پوشاند.
[1] حب الله، حیدر؛ اضاءات فی الفکر و الدین و الاجتماع؛ ج 1 ص 129