ترجمه: مجمع علمی طور سینا
سوال[1]: بعد از تقسیم عرفان به دو شاخه ی نظری و عملی، فرق بین مکتب اشراق و عرفان نظری چیست؟ چه فرقی میان علم اخلاق و عرفان عملی وجود دارد؟
پاسخ: مشهور است که در پاسخ به فرق بین مکتب اشراق و عرفان – هر دو نوع آن- میگویند که مکتب اشراق، مکتبی فلسفی است و صرفا مکتبی عرفانی نیست. به همین دلیل در تقسیم مکاتب فلسفی، فلاسفه ی اشراقی در عرض فلاسفه ی مشاء قرار میگیرند. فرق اشراق، مشاء و عرفان این است که مشائین در رسیدن به حقیقت، از عقل استفاده میکنند و معتقدند حقیقت به وسیله ی علم حصولی از طریق برهان ارسطوئی، به دست می آید. اما عارفان به وسیله ی قلب، علم حضوری، کشف و شهود به حقیقت میرسند و نه تنها علم حصولی را برای این منظور، کارگر نمیدانند که حتی انتقاداتی هم به کارکرد آن در فهم حقائق دارند. بسیار اتفاق میافتد که به تعبیر مولوی، استدلال و روش برهانی را به عنوان “پای چوبین” توصیف میکنند. پس نگاه عرفا به این معنا از عقل، نگاهی انتقادی است. در نگره ی آنان، معرفت حقیقی، اتحاد با موضوع معرفت است و عقل صرفا دسترسی به صورت چنین معرفتی دارد. آنان معتقدند معرفت نه حضور مفاهیم و ماهیات به واسطه ی تصورات ذهنی در نزد عقل، که حاضر شدن «وجود معلوم» در نزد عالم است.
اما اشراقی ها در تلاش برای ترکیب این دو روش هستند و پیش از مکتب ملاصدرا توانسته اند میان نص، عقل و قلب تسالم برقرار کنند. البته این سوال باقی است که این جمع، چه مقدار موفق بوده است. روش اشراقیون جمع میان سلوک و استدلال است. آنان بر خلاف عرفا، روش برهانی را صحیح و مفید میدانند، برای آن ارزش قائلند و به آن اهتمام دارند. بر خلاف عرفا که علم حصولی را پوچ میدانند، آنان آن را کمال میدانند، حتی بالاتر از این، همانطور که سهروردی تصریح میکند، معتقدند فهم حکمت اشراق و دستیابی به غایت آن فقط به وسیلهی مهارت و پختگی در علوم استدلالی برهانی ممکن است و اگر کسی در این علوم متخصص نباشد، توان سیر و سلوک ندارد. چنین سخنی خلاف روش عرفا است. برخی از عرفا میگویند این علوم حجاب و مانعی در راه سیر و سلوک است.
عرفان نظری صورتبندی تجارب عارف است نه تلاشی فلسفی و برهانی که در سهروردی شاهد چنین تلاشی هستیم. البته آنان این صورتبندی را نه به عنوان یک عارف که به عنوان یک فیلسوف انجام میدهند مانند کاری که صدرا انجام داده است. به بیانی مختصر، حکمت اشراق مکتبی اسلامی برای جمع میان عرفان و فلسفه است و عقل و قلب را با هم در رسیدن به حقیقت، معتبر میداند. شهود قلبی، تعالی کشف عقلی است نه نقیض آن. از همین رو میتوان گفت آنان فلسفه ای عرفانی دارند و این غیر از عرفان نظری است. عرفان نظری صورتبندی شهودات در دستگاهی منظم است تا از آن طریق بتوانند صورت حقیقت از نگاه عارف را به دیگری منتقل کنند. این کاری است که حد کمال آن توسط ابن عربی در کتاب فصوص الحکم انجام شده است. در حالیکه ابن ترکه اصفهانی و قونوی و امثال ایشان، عرفان ابن عربی را تئوریزه کرده و بر درستی مطالب عرفان نظری او، دلیل آورده اند.
اما فرق میان عرفان عملی و اخلاق؛ اخلاق گاهی به جنبه ی اجتماعی نظر دارد و گاهی به بعد روحی. پس دو اخلاق داریم، اخلاق جوارح و اخلاق جوانح. در اخلاق جوارح مسائلی مانند صدقه دادن به فقیر، دوستی با مردم، عدالت در نگاه به دو طرف دعوا در قضاوت، روی خندان نسبت به دیگران، عیادت از مریض و… مطرح است. اما در اخلاق جوانحی پاکی از حسد، کینه، مجاهده ی با نفس در مقابل با کارهای حرام، صبر، خشوع در نماز، دوست داشتن خداوند متعال، دوست داشتن دیگری به خاطر محبت به خداوند و… مطرح است.
اما عرفان عملی، مرحله ی بعد از این دو مرحله از علم اخلاق است. در عرفان عملی فرد به سفری روحی برای اتصال با عالم بالا و گذشتن از عوالم برای رسیدن به خداوند با قلب و شهود، میپردازد. از همین رو غزالی بین دو علم – که یکی را علم معامله و دیگری را علم مکاشفه میداند،- تفکیک میکند. او تقریبا تمام مباحث اخلاقیاش را –آنهایی که در کتاب احیاءالعلوم ذکر کرده است- تحت عنوان علم معامله می آورد و علم مکاشفه را به عنوان مرحله ی بعدی میداند که سیر و سلوک نام دارد و در نظر آنان، عارف در این مرحله در مراتب وجود و کمالات بالا میرود تا به غایت نهایی برسد.
[1] حب الله، حیدر؛ اضاءات فی الفکر و الدین و الاجتماع؛ ج 1 ص 119