تالیف: حیدر حب الله
ترجمه: مجمع علمی طور سینا
پرسش[1]: این بار اول است که نامهای را خدمت شما ارسال میکنم، از شما میخواهم که تحملم کنید و با این عقل ناقصم همراهی کنید. اما پرسش من: مشهور است که نامهای خداوند توقیفی هستند. آیا کار فیلسوفان اشتباه نیست که با وجود این توقیفی بودن نامهای خداوند، نامهای دیگری چون واجب الوجود را به خداوند نسبت میدهند؟ آیا با اینکه میدانند این نامها در شرع نیامده است کارشان ایرادی ندارد؟
پاسخ: توقیفی بودن نامهای خداوند که برخی آن را از آموزههای مسلم دینی میدانند، با ترجمه کردن این نامها به زبانی دیگر ارتباطی ندارد. البته عدهای هستند که ترجمه این نامها را نیز در چارچوب همین قاعده میبینند. برخی معتقدند دلیل جدائی ابوالحسن اشعری از معتزلیان اختلافش بر سر همین قاعده بود و از پافشاری بر آن کوتاه نمیآمد. به نظر میرسد که این قاعده در نگاه اول میتواند معانی و مقاصد متمایزی را در خود گنجانده باشد:
معنای نخست: این معنی از دل مباحث کلامی-فلسفی سر برآورده است. طبق این دیدگاه معنای قاعده فوق این است که جز خود خداوند هیچ کس از نامهای او مطلع نیست، و هر نامی مانند واجب الوجود و ضرورت ازلیه که انسان به خداوند نسبت میدهد، معلوم نیست که از نامهای خداوند باشد و اسامی و نامهای ابداعی انسان میتواند دارای معنایی باشد که نقصان و عیبی را به خداوند نسبت میدهند در حالی که خداوند از هر نقص و عیبی منزه است. پس در اینجا توقیفی بودن هیچ ارتباطی با جواز یا حرمت شرعی ندارد، بلکه منظور این است که نامهای سزاوار خداوند را جز از طریق متون دینی نمیتوانیم به دست آوریم و این خداوند و پیامبران او هستند که نسبت به این نامها داناترند. بنابراین تنها اوصافی که در متون دینی آمده است را میتوانیم نامی از نامهای خداوند بدانیم.
طبق بازشماری علامه طباطبایی نامهایی از خداوند که در قرآن آمدهاند بالغ بر 127 یا 128 عدد هستند[2]، این در حالی که است که تعداد این نامها در سنت شریف، بسیار بیشتر از این اعداد برآورد میشوند. کافی است که برای دانستن فراوانی این نامها تنها به دعای جوشن کبیر -البته بر فرض صحت انتسابش به امام، زیرا برخی از علما از جمله علامه شعرانی سند این دعا را ضعیف میدانند- نگاهی بیندازیم. البته روایاتی هم هستند که تعداد این نامها را یادآور شدهاند، از نود ونه نام گرفته تا چهار هزار، تا روایاتی که تعداد این نامها را بینهایت میدانند.
معنی دوم: در این معنی، از زاویه فقهی و شرعی به این موضوع نگریسته شده است. طبق این قاعده ما تنها مجازیم نامهایی را به خداوند نسبت دهیم که در قرآن یا روایات معتبر آمده باشند و شرعا اجازه نداریم که غیر از این نامها را به خداوند نسبت دهیم؛ نامهایی مانند واجب الوجود یا ذات مقدس الهی یا ضرورت ازلیه که در متون مقدس و دینی دیده نمیشوند.
در این موضوع بین علمای مذاهب اسلام، تنها دو رویکرد متفاوت وجود دارد:
رویکرد نخست: رویکردی است که نامهای خداوند را منحصر در آن نامهایی میداند که در متون دینی آمده است و نامگذاری به غیر از این نامها را حرام میداند. آنها برای اثبات صحت این دیدگاه دلایلی را مطرح میکنند از جمله:
- هر صفتی را که خود ما انتخاب کردهایم تا نامی از نامهای خداوند باشد، آن را با عقلهای ناقص خود ابداع کردهایم و عدم احاطه عقل باعث میشود صفت نقصانی را به خداوند نسبت دهیم در حالی که ما این نقصان را درک نمیکنیم؛ حداقل احتمال چنین انتسابی وجود دارد. بنابراین جایز نیست که خودمان نامی را به خداوند نسبت دهیم تا خدای ناکرده سخنی نگفته باشیم که در شأن خداوند نباشد و با چنین احتیاطی، از فساد جلوگیری میکنیم. پس بایستی به همین نامهایی اکتفا کنیم که در کتاب و سنت شریف یادآوری شدهاند.
- خداوند سبحان میفرماید: «وَللهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذينَ يُلْحِدُونَ في أَسْمائِهِ سَيُجْزَوْنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ»[3] (اعراف: 180)
استدلال به آیه فوق، مبتنی بر این است که الف و لام در واژهی «الاسماء» برای عهد به کار رفته باشد، در این صورت معنای آیه چنین خواهد بود: اسمائی که در قرآن و سنت آمدهاند به خداوند اختصاص دارند و همین نامها بهترین (الحسنی) نامهای خداوند هستند و شما وظیفه دارید که هنگام دعا کردن، همین نامها را به کار ببرید، یعنی همین بهترین نامها را. توصیفات شما بهتر از این توصیفاتی نیست که خداوند به واسطه آنان خود را وصف کرده است، پس بایستی از طریق همین نامهای بهتر، خداوند را بخوانید، و همین نامهای بهتر هستند که در کتاب خدا آمدهاند و در قرآن با «ال» عهد به آنها اشاره شده است. این آیه در ادامه دستور میدهد که از منحرفین نسبت به نامهای خدا دوری کنید، و منظور از انحراف فرا رفتن از نامهای بهتر و نیکوتری است که در کتاب خدا و سنت شریف از آنها یاد شده است.
- روایاتی در سنت شریف وجود دارد و جناب کلینی هم فصلی را در کافی به آن اختصاص دادهاند[4] که در آنها دستور داده شده نباید خداوند را طوری توصیف کنیم که خداوند، خود را آنگونه توصیف نکرده است. کلینی در این فصل دوازده روایت آورده است که از جملهی آن میتوان به این روایت اشاره کرد: «محمد بن حكيم قال: كتب أبو الحسن موسى بن جعفر ع إلى أبي أن الله أعلى و أجل و أعظم من أن يبلغ كنه صفته فصفوه بما وصف به نفسه و كفوا عما سوى ذلك»[5][6] یا این روایت : «المفضل قال: سألت أبا الحسن ع عن شيء من الصفة فقال لا تجاوز ما في القرآن.»[7] [8]
این روایات صریحا به ما هشدار میدهد که خداوند را آنگونه وصف نکنیم که در متون دینی وجود ندارد.
به همین دلیل بسیاری از فقها، متکلمان و محدثان مسلمان، حرمت نسبت دادن نامهایی که در متون دینی وجود ندارند را پذیرفتهاند حتی اگر خداوند مسمایِ آن نام ها را به خود نسبت داده باشد، برای مثال نمیتوانیم نامهایی چون: مسخرهکننده، حیلهگر، گمراهکننده، فقیه، عارف، هشیار، عاقل و امثال آن را به خداوند نسبت دهیم اگر چه انجام چنین اعمالی را خداوند در قرآن به خودش نسبت داده است. البته برخی بیان کردهاند که آوردن نامهایی که فقهاء اجماع بر جواز به کار بردن آنها دارند، مشکلی ندارد ولی از نگاه برخی از علمای امامیه مانند شیخ جواد تبریزی، احتیاط واجب آن است که همین اسامی نیز به کاربرده نشوند.
محدثان و جریانهای سلفی در این موضوع بسیار سختگیر هستند. به همین دلیل استفاده از نامهای رایجی که در کتاب و سنت وجود ندارند را حرام میدانند، مانند خواندنِ خداوند با اینگونه نامها: القوة، القوة المدبرة، الروح، العقل المدبّر، العلة الکبری، العلة الاولی، السبب، السبب الاول، المحرّک الاول، جوهر، عقل و … . حتی برخی به صفاتِ معروفی همچون الضارّ، النافع، الجلیل، المذلّ و … که از دین گرفته شده هم ایراد میگیرند.
رویکرد دوم: در این رویکرد گروهی از علما – همچون بسیاری از معتزله، کرامیه، امامیه، زیدیه، برخی از اشعریان، و تمام فیلسوفان، عرفا و متصوفه- توقیفی بودنِ اسماء را رد می کنند. از نگاه ایشان میتوان خداوند را با هر نامی که عقل ما صحت آن را پذیرفته است و شرع هم از آن نهی نکرده باشد صدا بزنیم اگرچه در متون دینی به گونهای خاص به آن اشاره نشده باشد.
آنها از طرفی ادله رویکرد قبلی را نقد میکنند و از طرف دیگر دلایل خود را در این زمینه بیان میکنند. ما برخی از نقدها و ادله آنها را میآوریم و مطالب دیگری را هم به آن اضافه میکنیم:
- از دیدگاه آنان خواندنِ خداوند به نامهایی که بر وجود نقص و عیبی در خداوند دلالت میکنند جایز نیست ولی نامهایی همچون واجب الوجود به هیچ وجه بر ناقص بودن مصداق خود دلالتی ندارند، زیرا معنایش فقط میتواند نشانگر جنبه کمالی خداوند باشد و بنابراین میتوانیم خداوند را با این نامها بخوانیم. بله اگر روزی ثابت شد که بر نقصان مصداق خود دلالت میکند به کاربردن این نام در شأن خداوند، دیگر مجاز نیست و نمیتوانیم چنین نامی را به خداوند نسبت دهیم. به همین طریق به کارگیری نامهای دوپهلو یا نامهایی که در شأن خداوند نیست را هم نمیتوانیم بپذیریم. ولی هیچ اشکالی ندارد نامهایی را برای خداوند انتخاب کنیم که حاصل فعلی از افعال او باشد یا به صفتی از صفات او دلالت داشته باشد.
- در استدلال به آن آیه باید دقت داشته باشیم که «ال» در واژه «الاسماء» برای جنس است و نه برای عهد، یعنی با نامهای بهتر خداوند را بخوانید، چرا که خداوند درجه بالاترِ هر نام نیک را در اختیار دارد. برای مثال اگر کسی قدرتمند باشد در سوی دیگر، این خداوند است که تمام قدرت را به خود اختصاص داده است. یا اگر کسی عالم باشد، این خداوند است که تمامی علوم نزد او حاضر است و در تمامی نامهای نیک دیگر نیز همین قاعده پیاده میشود. با این استدلال، دیگر لزومی ندارد که فقط به نامهای موجود در قرآن و سنت اکتفا کنیم، چرا که این آیه نمیگوید که هر نامی که در قرآن و سنت وجود ندارد دیگر بهتر نیست و نباید آن را بهکار گیریم.
حتی اگر برداشت رویکرد اول، از این آیه قرآن درست باشد، منظور آیه صرفا هنگام دعا کردن است و نه در هر شرایطی؛ چرا که آیه میگوید هنگام دعا نامهای بهتر خداوند را به کار گیرید، و هیچ دلالتی بر این نکته ندارد که به طور کلی خداوند را با نامهای دیگری نامگذاری نکنیم.
الحاد (انحراف) در نامها هم به معنای خروج از راه درست در این نامگذاریها است؛ چرا که معنای لغوی الحاد همین است، و این انحراف و خروج، با نامگذاری خداوند با نامی که از فعل او یا صفت واقعی او استنباط شده، متفاوت است. هنگامی که میگوییم خداوند صانع است یا مُحَرِّکِ عالَم است از راه درست منحرف نشدهایم، بلکه این گونه نامگذاری دقیقا همان راه صحیحی است که بایستی طبق آن، نامهایی را برای خداوند انتخاب کنیم که در شأن او باشند و فعل و فیض او را نشان دهند. اما اینکه هرگونه نام گذاری خداوند به اسمائی که در کتاب و سنت نیامده را الحاد بنامیم مرتکب «تمسک به عام در شبهه مصداقیهی آن» شدیم که طبق نظر اصولیان درست نیست.
الحاد در جایی است که یقین داریم الحاد و انحرافی رخ میدهد. ولی جایی که شک میکنیم، دیگر نمیتوانیم این آیه را برای اثبات الحادی بودن آن بهکارگیریم، چرا که حکم، موضوع خود را اثبات نمیکند. از جمله نامهایی که یقینا با عنوان انحراف از نامگذاری صحیح خداوند شناخت میشوند میتوان به اینگونه نامها اشاره کرد:
نخست: انتخاب نام غیر خداوند – نامهایی که حاکی از نقصان مصادیق خود هستند- برای خداوند سبحان، مانند هر اسم و صفتی که بر نقصان و جسمداشتن و … دلالت دارند، چرا که با این کار به خداوند نقصان و عیبی را نسبت دادهایم، و این به معنای نامگذاری خداوند به نامهایی که در شأن او نیستند.
دوم: اطلاق نامهای خداوند – نامهایی که به بینقص بودن و برتری او نسبت به هر چیزی دلالت میکنند- برای دیگران مانند اینکه چیزی یا کسی را قدیر بنامیم به معنی قدرتمندی که خود سرچشمه هر قدرت دیگری است. و شاید به همین جهت عدهای گفته اند که نام برخی از بتهای عرب مشتق از نامهای خداوند است، مانند العزّی که از عزیز مشتق شده است، اللات که از اله مشتق شده است یا مناة که مشتق از منّان است.
اما در غیر این دو حالت، معلوم نیست که اساسا انحرافی رخداده باشد و نمی توان برای حرمت آن به این آیه استناد کرد.
- روایاتی که مرحوم کلینی در آن فصل آورده ارتباطی با موضوع بحث ما ندارند بلکه با موضوعاتی دیگری همچون جسمانی بودن خداوند مرتبط هستند. بنابراین هیچ روایتی وجود ندارد که بخواهد به این قاعده بپردازد مگر همان دو روایتی که پیش از این آمد، ولی آن دو روایت نیز از جهت سندی ضعیف هستند و تعدادشان اندک است. البته حتی نمیتوان گفت که روایت دوم، صراحتا بر توقیفی بودن نامهای خداوند دلالت دارد بلکه روایت را میتوان اینگونه فهمید که نباید از جهت مضمونی از نامهای موجود در قرآن فراتر رفت، نه اینکه در نامگذاری خداوند از جهت لفظی نیز به نامهای موجود در قرآن اکتفا کنیم. پس روایت بر این امر دلالت دارد که اگر نامهایی را برگزیدیم که با روح قرآنی در توصیف خداوند هماهنگی داشته باشند، اشکالی ندارد اما اگر در قالب قرآنی نگنجد استفاده از آنها شرعا جایز نیست. نامی همچون واجب الوجود با روح قرآن سازگار است؛ چرا که از سویی استواری، بینیازی و برتری خداوند را نشان میدهد و از سوی دیگر جسمانی بودن، شباهت با سایر مخلوقات، نیاز و نقص را نفی میکند، بنابراین چنین نامی هم با محتوای قرآن همراستا است و هم با آن روایت. با این توضیح نتیجه میگیریم روایت قابل اعتمادی وجود ندارد که بتوان با استناد به آن، حرمت بهکاربردن نامهایی را که نه در قرآن آمده و نه در سنت، اثبات کرد.
پس به نظر من دلیل قانع کنندهای وجود ندارد که از طریق آن بتوانیم عدم جواز بهکارگیری نامهایی را اثبات کنیم که در قرآن و سنت نیامدهاند. بنابراین خواندن دعاهایی همچون جوشن کبیر مشکلی ندارد حتی اگر سندِ آن ضعیف باشد و حتی اگر قاعده تسامح در ادله سنن را قبول نداشته باشیم.
البته بایستی دقت کرد نامی را به خداوند متعال نسبت ندهیم که با ساحت قدسی او سازگاری ندارد یا حتی نامی را به کار نبریم که امکان این تنافی و ناسازگاری در آن وجود داشته باشد. همچنین نباید نامهایی را که بر خداوند اطلاق میکنیم به دین نسبت داده و آنها را به عنوان نامهایی دینی و منسوب به خداوند یا رسول الله ص تلقی کنیم چرا که چنین کاری بدعتگذاری در دین به حساب میآید. دقت کنیم که نباید این نامگذاریهای ما باعث شود نامهایی که در قرآن آمده است را از یاد ببریم. خداوند این نامها را از طریق قرآن به ما معرفی کرده است تا به ایجاد یک فرهنگ دینی عقائدی و صحیح پیرامون خداوند سبحان بینجامد. اگرچه به کارگیری سایر نامهایی که در قرآن و سنت نیامدهاند جایز هستند ولی نجات ما در این است که احتیاط کنیم، به ویژه در عرصه دعا بایستی احتیاط بیشتری داشته باشیم. ضمن اینکه تلاش برای به کار گیری اوصاف و نامهایی که در قرآن و سنت آمدهاند، بدون شک فضیلت بیشتری دارند.
پس مسئله، ممکن است در حلال بودن یا حرام بودنِ نامگذاری خداوند سبحان نباشد؛ چرا که دلایل حرمت اینگونه نامگذاریها واضح نیستند. بلکه مسئله در اینجا، آگاهی عمومی و کلی از خداوند سبحان است؛ چرا که صفات و نامهای الهی، واسطه آگاهی ما نسبت به خداوند هستند و هرچه از گستره نامهای دینی دورتر شویم، به مرور زمان به چهره ناصحیحی از خداوند سبحان میرسیم، به ویژه اینکه در این موضوع با هرج و مرج شدیدی در اجتهادات عرفانی، فلسفی و کلامی روبهرو هستیم و گاه این اجتهادات گرههایی را در این زمینه ایجاد کردهاند، مانند گرههایی که برخی از اولین متکلمان با وارد کرد تعبیر «جسمی نه مانند اجسام» به ادبیات کلامی، ایجاد کردند.
بنابراین تا آنجا که منجر به فراموشیِ نامها و توصیفات دینی خداوند در فرهنگ عمومی نشود، نامگذاری خداوند با نامی چون واجب الوجود حرمتی ندارد. حتی برخی از فیلسوفان بیشتر از خود نام «الله» از واجب الوجود استفاده می کنند. در هر صورت، سلامت مسیر اعتقادی از یک سو و اقرار به ضعف و ناتوانی عقلی ما از فهم مسائل الهیاتی از سوی دیگر، می طلبد که تا حدی نسبت به این موضوع، دقیق باشیم.
چه مشقتی دارد به جای ورود به عرصه نگران کننده نامگذاری خداوند به نام هایی که بر اسامیِ دینی غلبه کند و اسامی دینی را به ورطه فراموشی بکشاند – مانند اصل الاصول، اسطقس الاسطقسات، غیب الغیوب، ضرورت ازلیه و … – در نامگذاری خداوند از نامهایی چون الله، عالم و قدیر استفاده کنیم؟ شاید سخن خواجه نصیر الدین طوسی در این زمینه سودمند باشد. او پس از اینکه نامگذاری خداوند با نامهایی خارج از نصوص دینی را جایز میداند، این کار را منافی با حفظ ادب در محضر حق میداند.
بنابراین، در این مسئله نه تنها اتفاق نظری شکل نگرفته است، بلکه در آن اختلافات شدیدی مطرح است. بسیاری از فلاسفه، عرفا و متصوفه به توفیقی بودن نامهای خداوند گرایش ندارند و به همین دلیل به خود اجازه میدهند که نامهایی همچون واجب الوجود را در این زمینه به کارگیرند از این جهت که بر کمال خداوند دلالت میکنند. با این توضیحات نمیتوانیم – آن طور که شما در سوال بیان کردید- به آنها اشکال کنیم که خودتان میگویید که نامهای خداوند توقیفی هستند ولی برای آوردن نام خداوند از نامهایی چون واجب الوجود استفاده میکنید! چون کسی که قائل به توقیفی بودن اسامی خداوند متعال است استفاده از نامهای دیگری که کمال خداوند را میرساند حرام نمیداند و در واقع، اساسا به توقیفی بودن نامهای خداوند از نظر شرع، معتقد نیستند. به همین دلیل اگر دقت کنید میبینید، فقهایی که مشرب عرفانی یا فلسفی دارند، توقیفی بودن شرعی نامهای خداوند را قبول ندارند. شاید نفوذِ رویکرد عرفانی، صوفیانه و فلسفی در این چند قرن اخیر به تفکر شیعه، فرهنگ شیعی را طوری دگرگون کرده است که هیچ مشکلی در به کارگیری واژههایی چون واجب الوجود نداشته باشند؛ این در حالی است که متون برخی از بزرگان شیعه در گذشته تا حدودی بر توقیفی بودن نامهای خداوند تأکید دارند.
در پایان اشاره کنم که قبولِ توقیفی بودن نامهای خداوند منافاتی با توصیف او ندارد. بنابراین اگر بگوییم خداوند واجب الوجود است و در عین حال نام خداوند را واجب الوجود ندانیم، به نظر بسیاری از علما تعارضی با توقیفی بودن نامهای خداوند ندارد. ولی اگر بگوییم که مثلا واجب الوجود بر ممکنات تجلی میکند، دراینجا نام خداوند را واجب الوجود گذاشتهایم، بنابراین بین این دو بایستی فرق بگذاریم. پس هرکس از واژه واجب الوجود استفاده کرد به این معنی نیست که با توقیفی بودن نامهای خداوند مخالف است.
[1] . اضاءات فی الفکر و الدین و الاجتماع، ج 3 ص 11
[2] سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن (قم: دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1417)، ج 5 ص 357-358.
[3] و نيكوترين نامها [به لحاظ معانى] ويژه خداست، پس او را با آن نامها بخوانيد و آنان كه در نامهاى خدا به انحراف مىگرايند [و او را با نامهايى كه نشان دهنده كاستى و نقص است، مىخوانند] رها كنيد آنان به زودى به همان اعمالى كه همواره انجام مىدادند، جزا داده مىشوند
[4] محمد بن یعقوب کلینی، أصول کافی (ترجمۀ مصطفوی) (تهران: کتابفروشی علميه اسلاميه، 13)، ج ص 100-104.
[5] محمدبن یعقوب کلینی، الکافی (تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1407)، ج ص 103.
[6] محمد بن حکیم میگوید امام موسی بن جعفر در نامهای به پدرم فرمود: خداوند برتر، جلیلتر و عظیمتر از آن است که انسان ها به کنه صفت او دست یابند، پس با آن چیزهایی خداوند را وصف کنید که خود او، خود را وصف کرده است و اوصاف دیگر را به کار نبرید.
[7] کلینی، الکافی، ج ص 103.
[8] مفضل میگوید از امام ابی الحسن در مورد اوصاف خداوند پرسیدم، ایشان فرمود به چیزی غیر از وصفهای قرآنی، او را وصف نکنید.