حيدر حبّ الله
ترجمه: محمّد رضا ملايی
سوال[1]: لطفا ادلهی قرآنی و روایی را ذکر کنید که نشان میدهند علم رجال – به همین حالتِ کنونیاش – معیار تصحیح احادیث است.
جواب: به نظر من، این سوال، اشتباه است. نمیتوان گفت اعتبار و ارزش یک علم به این است که مشروعیتِ خود را فقط از قرآن و سنت به دست آورده باشد. آیا از قرآن و یا سنت، دلیلی بر صحیح بودنِ علومِ مکانیکی داریم؟ همان علومی که به وسیلهی آنها، ماشینها – در هوا و خشکی و دریا – به حرکت در میآیند؟ آیا در قرآن و سنت، دلیلی بر صحتِ علومی همچون فیزیک و شیمی و یا روشهای آنها و یا معیارهای آنها در تعامل با پدیدههای طبیعی یافت میشود؟ حتی میتوان این سوال را پرسید که آیا در قرآن و سنت، دلیلی وجود دارد که به ما، شیوهی اجتهاد را یاد بدهد؟ همان شیوهای که آن را در علم اصولِ فقهِ کنونی میبینیم؟ آیا امروزه، دلیلی از کتاب و سنت یافت میشود که شیوهی ما در فهم احادیث را تصحیح کند؟ آیا دلیلی از قرآن و سنت وجود دارد که علم لغت – با تمام عرصهیها متفاوتش – را مشروعیت بخشد و استفاده از آن را به شیوهی امروزی، تصحیح کند؟ آیا اهل بیت علیهم السلام، مردم را به کتابها و فرهنگهای لغت و کتابهای صرف و نحو و بلاغت ارجاع میدادند همانطور که امروزه، مفسر و محدث و فقیه، به این کتابها رجوع میکنند؟
حتی خودِ علم حدیث و ارزش روایات را نمیتوان از خودِ روایت به دست آورد؛ زیرا از نظر منطقی، روایت نمیتواند خودش را ثابت کند. همچنین نمیتوان صحیح بودنِ قرآن را با استناد به خودِ قرآن ثابت کرد و به عبارت دیگر، نمیتوان گفت قرآن صحیح است چون خودش، خبر از صحت خود میدهد؛ زیرا قرآن نمیتواند خود را ثابت کند. بلکه برای اثباتِ صحتِ قرآن، باید از روشهای علمی و عقلی و فکریِ دیگری استفاده کرد نه اینکه قبل از اثباتِ صحتِ قرآن، آیهای از آن را بیاوریم و به وسیلهی آن، صحت قرآن را ثابت کنیم آنهم فقط با این استدلال که این آیه میگوید قرآن صحیح است.
برای اینکه علم رجال، یک علم صحیح باشد لازم نیست حتما صحتِ آن توسط آیه و یا روایتی ثابت شود. همچنین علم فلسفه و کلام و تاریخ و علوم طبیعی و انسانی نیز به همین صورت هستند. در برخی موارد مشاهده میکنیم نصوص دینی، مُتَعَرِّض برخی موضوعاتِ یک علم میشوند و در مواردی دیگر چنین حالتی را نمییابیم. این یک مسالهی طبیعی در همهی علوم و فنون و ارتباط آنها با نصوص دینی است.
سوال اساسی این است: آیا ادلهای از قرآن و یا سنت وجود دارد که ما را از تعامل با علم رجال – به همین صورتی که الآن مشاهده میکنیم – منع کند یا خیر؟ اگر چنین است، این ادله در کجای قرآن و سنت، قرار دارند؟ و شیوهی تعامل درست با این ادله چیست؟
علم رجال – و هر علمی که مرتبط با اثباتِ قضایای تاریخی است – یک علم انسانی است و بر عقل انسان و منطقِ تفکرِ بشر، بنا نهاده شده و البته از نصوص دینی نیز – در مواردی که این علوم را در اثباتِ قضایای تاریخی راهنمایی میکنند – بهره میبرند؛ و اگر نصوص دینی در این مساله، ساکت باشند این علوم به خودشان اکتفا میکنند. منطق انسانی – مخصوصا در قضایای مهم و خطیر – قبول نمیکند که از شخص کذاب و یا کسی که توسط افرادِ مورد اعتماد و ثقه، کذاب خوانده میشود چیزی را فراگیرد. در مقابل، همین منطق انسانی، قبول میکند که از شخص صادق و راستگو، خبری را بپذیرد البته در صورتی که مضمونِ آن خبر، باعث شک در صداقت و دقت وی نشود. بنابراین، وقتی صحیح بودنِ علم رجال بر اساس شیوه وطریقه عقلانی، ثابت شد دیگر لازم نیست برای تایید و اثباتِ آن، آیه و یا روایتی بیاورید؛ مهم این است که ببینیم آیا در قرآن و سنت، دلیلی یافت میشود که استفاده از این علم را برنتابد و ما از آن، منع کند یا خیر؟
لذا از منظر دینی، باید نصوصِ دینیای را بررسی کنیم که ما را از این علم بر حذر میدارد و پس از این بررسی، مشروعیت علم رجال را ابطال نماییم؛ نه اینکه به دنبالِ نصوصی باشیم که ما را به استفادهی از این علم فرامیخواند و بدین وسیله، مشروعیتِ آن را اثبات کنیم. همین وضعیت دربارهی بیشتر علوم طبیعی و انسانی وجود دارد.
حتی اگر بر اساس شیوهی تفکر شما در مشروعیتِ علوم، به بررسی و تحلیل موضوع بپردازیم باز هم علماءِ علم رجال و علم اصول فقه در بررسیهای وسیعی که برای صحتِ روش خود انجام دادهاند پیروز میشوند. آنها تلاش کردند حجیت خبر ثقه را به وسیلهی نصوص قرآنی و حدیثی ثابت کنند؛ نصوصی همچون آیهی نبأ و آیهی سوال و آیاتی دیگر. همچنین در این رابطه از چگونگیِ تعاملِ اهل بیت علیهم السلام با راویان و احادیث و جزئیاتِ این تعاملات که در آن زمان، متداول بود استفاده و پیروی کردند. مثلا ملاحظه میکنند که اهل بیت علیهم السلام – و نیز تعداد زیادی از تابعین و فقهاء و علماءِ دیگر مذاهب – به ناقلانِ احادیث، اهمیت میدادند و به آنها اهتمام داشتند. به عنوان نمونه، میبینیم اهل بیت علیهم السلام، در دهها روایت، از جاعلانِ احادیث و راویانِ کذاب، ما را بر حذر داشتند و نیز میبینیم مردم را به اشخاصی دیگر ارجاع میدادند و در دهها روایت، این اشخاص را ثقه و مورد اعتماد میخواندند. همچنین میبینیم به متنِ حدیث و عرضهی آن بر قرآن و دیگر احادیث، توجه زیادی میکردند و شیوههای متنوعی را برای تصحیح و اعتبار سنجی روایات، ارائه مینمودند.
هیچ روایتی از آنها وجود ندارد که کنار گذاشتنِ علم رجال و توجه به احوالات راویان را توصیه نماید در حالی که این علوم، از همان قرن دوم هجری، بین مسلمین رایج بود. حتی خودِ امامیه و دیگران، تعدادی قابل توجهی از کتب رجالی و یا کتب مرتبط و نزدیک به اینگونه مباحث را تالیف کردند و در عین حال، روایتی نمیبینیم که این علوم را رد کند. اگر بررسی احوالاتِ راویان، بی ارزش بود پس چرا همهی مسلمین حتی امامیه، در پنج قرنِ اول هجری – که بر اساس تحلیلِ امامیه، عصر نص هم در همین بازهی زمانی قرار دارد – عادت داشتند اسانید را ذکر کنند و در پیش روی اهل بیت پیامبر علیهم السلام و جلوی چشم ایشان، به راویانِ احادیث، اهتمام داشتند؟
البته مطالب فوق بدین معنی نیست که در حالِ حاضر، تمام جزئیات و تفصیلاتِ تعاملِ علمای رجالی با راویان، صحیح است؛ ممکن است انسان در نظریاتی چند با آنها اختلاف نظر داشته باشد و یا هم نظرِ با آنها در استفاده از یک روشِ خاص در یک یا دو مورد نباشد. گاهی مناقشهی با آنها عقلانی و گاهی مستند به نصوص دینی است. اینها، مسائلی طبیعی هستند که بین علماء رجال و جرح و تعدیل از مذاهب مختلف واقع میشود.
به عنوان مثال، من این گزاره که «کلماتِ علماءِ متقدم، دلیل بر وثاقت و یا ضعفِ راوی است» را زیاد قبول ندارم. به نظر من کلماتِ اینان، قرائنِ وثاقت و یا ضعفِ راوی میتواند باشد. از نگاه من باید بین دلیل و قرینه، تفاوت قائل شد. دلیل این کار هم بر میگردد به اینکه حجیتِ کلماتِ علماءِ علم رجال، به خاطر حجیت اطمینان و یا ظن اطمینانی است. نظر برخی از علماء همچون شیخ مامقانی و دیگران نیز همین است. میتوانید برخی دیدگاههای علامه فانی اصفهانی و آیت الله سیستانی و سید محمد رضا سیستانی و … را در این رابطه مشاهده کنید. لذا وقتی شیخ طوسی دربارهی یک راوی میگوید «فلانی، ثقه و مورد اعتماد است» لزوما از این گواهی و شهادتِ شیخ طوسی، به اطمینان نمیرسیم حتی اگر وسواسی نباشیم. آنچه از نظر عقلائی و شرعی، حجت است اطمینان میباشد.
همچنین مرجع بودنِ علم رجال، به این معنی نیست که آخرین نظر دربارهی هر روایت را فقط باید عالمِ علم رجال بدهد؛ بلکه برای استفاده از یک روایت، باید عناصر گوناگونی را کنار هم قرار دهیم که در وثوق و اطمینان به صدور روایت، موثر است؛ عناصری همچون:
بررسی متنی حدیث و تحلیل آن و عرضهی آن بر قرآن و عقل، بررسی مصادر و منابع حدیثی و أسنادِ آنها و تنوع و تعددشان، بررسی تاریخِ ظهور حدیث از جهتِ نزدیکی به عصر نص و یا دوری از آن، بررسی حالات و مصالحِ راویان و اینکه مصالحِ آنها، تا چه اندازه بر احتمالِ جعلِ احادیثی که نقل میکنند تاثیر دارد و نیز بررسی احتمالات سلبی و ایجابی در صدور این حدیث یا آن روایت و … . لذا این مساله، ابعاد متنوعی دارد.
به همین دلیل وقتی میخواهیم نقش یک علم همچون علم رجال را به طور کلی نادیده بگیریم باید یک نظریهی بدیل – به جای علم رجال – در تعامل با حدیث ارائه دهیم. یا بگوییم باید کلا حدیث را کنار گذاشت و یا اینکه بگوییم باید معیار دیگری تولید کرد که بتواند صدورِ احادیث را – حتی بر اساس ظن اطمینانی – اثبات کند.
در اینجا سوالی مطرح میشود و آن اینکه فرض کنید علم رجال و به همراه آن، علومی همچون تراجم و انساب و فهارس را از منظومهی فرآیندی که منجر به اثباتِ صدور روایات میشود حذف کنیم و دیگر از علم رجال به عنوان علمی که – به همراه علم حدیث – معلومات زیادی پیرامونِ کیفیت نقل روایات ارائه میدهد استفاده نکنیم؛ در این صورت، چگونه، یک روایت را ثابت کنیم؟ الآن تصور کنید تمام کتابهای حدیثی، اصلا سند نداشته باشند؛ چگونه میتوان صحت این روایات و کتب را – به جز مواردی اندک – ثابت کرد؟ آیا اثباتِ چنین چیزی، مسالهی سادهای است؟ آیا میتوان دربارهی کسانی که اهتمام ویژهای به مصادر حدیثی و تاریخ حدیث و راویانِ آن و ویژگیهای شخصیِ آنها داشتند چنین گفت که آنها، در قید و بَندِ اسانید هستند و سَنَد را میپرستند؟ فرض کنید آنها چنین هستند و در نتیجه، کار آنها درست نیست؛ نظریهای که بدیلِ کار آنها است و برای ما به صورت منطقی، فرصتِ اثباتِ حدیث را فراهم میکند چیست؟ فرض کنید تاثیرِ حالات و روحیاتِ راویان و نیز اصل و نَسَبِ آنها و موافقتِ مضمونِ یک حدیث با امیالِ شخصی و یا قبیلهای و یا دینی و گروهی را در نقلِ احادیث بعید بدانیم؛ سوال این است که بعد از کنار گذاشتنِ علم رجال، چه راهی برای اثباتِ منطقیِ حدیث وجود دارد؟ آیا میتوان گفت همینکه یک حدیث با قرآن، تعارضی نداشته باشد پس صادر شده است؟ دلیل چنین ادعایی چیست؟ آیا میتوان ادعا کرد همینکه مضمونِ یک حدیث، صحیح باشد پس صدورِ آن اثبات شده است؟ دلیل این پرش و جهشِ غیر منطقی – از صحتِ مضمون به اثباتِ صدور – چیست؟
اما احادیثِ عرضهی روایات بر قرآن و نقش آنها در این موضوع، به طور مبسوط در مباحث اصول فقه مورد بحث و بررسی قرار گرفته و مفصلا در این رابطه سخن گفتهاند که آیا روایاتِ عرضهی بر قرآن، میتوانند صدور حدیثی که مخالف با قرآن نیست را ثابت کنند؟ به نظر میرسد دیدگاهها در این رابطه – به جز تعداد اندکی – یکسان باشد و اکثر قریب به اتفاقِ علماء معتقدند روایاتِ عرضهی بر قرآن، نمیتوانند صدورِ حدیثی که مخالف با قرآن نیست را ثابت کنند؛ فقط میتوان عدمِ مخالفت با قرآن را همچون یکی از قرائنِ وثوقِ به صدور روایت، تلقی کرد. لذا اکثر علماء اصول فقه، بر این باورند که نقشِ روایاتِ عرضهی بر قرآن، فقط منحصر در ابطالِ صدورِ حدیثِ مخالف با قرآن است و هیچ نقشِ اثباتی برای حدیثِ موافق با قرآن ندارند. ما در بحث پیرامونِ نقدِ متن در احادیث، به این مساله پرداختهایم و همین دیدگاه را برگزیدیم.[2]
پس علم رجال – به همراه دیگر برادرانش همچون علم تراجم و انساب و … – از یک سو، علمی انسانی و بشری است و از سوی دیگر، نصوص و روایاتی که در تعارض صریح با این علم باشند نیز وجود ندارد. البته این علم، آخرین حلقه در فرآیند ارزیابی احادیث نیست و حرف آخر را نمیزند؛ بلکه در نهایت، فقط یکی از عوامل اساسی در تجمیعِ قرائنِ احتمالی است که به وسیلهی این قرائن، گاهی اطمینان به صدور یک حدیث پیدا میکنیم و گاهی اعتماد خود را نسبت به صدورِ یک روایت از دست میدهیم.
به همین دلیل وقتی نجاشی میگوید «فلان راوی، ثقه و مورد اعتماد است» گاهی به آن راوی اعتماد پیدا میکنیم؛ البته نه بدین خاطر که نجاشی چنین چیزی گفته و ما هم متعبد به گفتهی نجاشی هستیم – زیرا نظراتِ نجاشی در بسیاری از موارد، اجتهاداتِ اوست که گاهی، با برخی عناصر و شواهدِ حسی ترکیب شده است – بلکه بدین خاطر که شهادت نجاشی بر وثاقت فلان راوی، اگر به عناصر و شواهدِ دیگری ضمیمه شود گاهی منجر به این میشود که ما نیز مطمئن شویم آن راوی، ثقه و مورد اعتماد میباشد. همچنین اگر نجاشی بگوید:«فلان راوی، ضعیف و یا کذاب است» ما به خاطر تعبد به گفتههای نجاشی، روایت را رها نمیکنیم و کلمات او را همچون گفتارِ انسانِ معصوم نمیدانیم بلکه از این جهت آن روایت را کنار میگذاریم که چنین شهادتی از سوی نجاشی، باعث میشود اطمینان خود نسبت به آن راوی را از دست بدهیم و در نتیجه نتوانیم به سهولت، وثاقت او را ثابت کنیم و حتی ممکن است با ضمیمه کردند شواهدی دیگر به این شهادتِ نجاشی، کذب این روای را نیز اثبات کنیم.
همین ذهنیت،هنگامِ مجهول بودنِ نامِ راوی و یا احوالات وی نیز تطبیق میشود. در این وضعیت، احتمالِ صدق راوی، پایینتر از هنگامی خواهد بود که چند نفر، شهادت به صداقت وی داده باشند؛ لذا برای اثباتِ وثاقت و صداقتِ او، نیازمند استفاده از راهها و عناصر و شواهدِ دیگری هستیم.
بر همین اساس است که قبلا در جایی پیرامونِ کتاب «غضائری» گفتیم هر چند ثابت نشده که این نسخه، همان کتابِ منسوب به «غضائری» است – که صحیح هم همین میباشد – ولی در عین حال، به عنوان یک قرینهی احتمالی، این کتاب میتواند به ایفای نقش بپردازد؛ قرینهای احتمالی که ارزش آن، جزئی از ارزشِ قرینهی احتمالیِ دیگری خواهد بود که توسط شهادت نجاشی، به وجود آمده است؛ زیرا احتمال نسبت کتاب به «غضائری» مثلا 50 درصد است؛ لذا ما نمیتوانیم بگوییم – به صورت اطمینانی – غضائری، فلان راوی را تضعیف کرده است؛ ولی واقعا این احتمال وجود دارد که غضائری، فلان راوی را تضعیف کرده باشد و همانطور که ملاحظه میکنید چنین احتمالی، یک احتمال فرضی نیست. لذا ما این شهادتِ (احتمالیِ) غضائری را در کنار شهادتِ نجاشی – به وثاقت همان راوی مثلا – در نظر میگیریم؛ البته نه به عنوان شهادتی که معارض با شهادتِ نجاشی است تا پس از آن گفته شود چون انتسابِ کتاب غضائری به وی معلوم نیست پس شهادت نجاشی را قبول میکنیم و شهادت غضائری را کنار میگذاریم. این شیوه، همان شیوهی کسانی است که خبر واحد را حجت میدانند. اما به نظر ما، باید شهادتِ غضائری را در کنار شهادت نجاشی در نظر گرفت از این جهت که اگر ارزش احتمالیِ شهادتِ نجاشی، 70 درصد باشد ارزشِ احتمالیِ شهادت غضائری – بر اساس آنچه که از کتابِ منسوبِ به وی به دست ما رسیده – مثلا 20 درصد است و من باید تمام عوامل و عناصری را که باعث میشود به راوی اعتماد کنم و یا اعتماد خود را از دست بدهم در نظر آورم.
این، همان تفسیری است که به نظر من میتوان برای معیار بودنِ علوم إسنادی – همچون علم رجال – در تعامل با احادیث، ارائه نمود.
[1] . اضاءات فی الفکر و الدین و الاجتماع ج 5 ص 728.
[2] حب الله, “نقد المتن فی التجربة الإسلامیة الأصول و التجارب، الموانع والمعوقات.”