حيدر حبّ الله
ترجمه: محمّد رضا ملايی
سوال[1]: چرا در بیشتر کتابها و نوشتههای شما، حدیث اهل بیت علیهمالسلام به حاشیه رفته و قرآن به عنوان یگانه مرجع – و یا چیزی شبیه آن – در انتزاع مفاهیم و نظریات مورد استفاده قرار میگیرد؟ چرا شما از برخی نویسندهها همچون علامه فضل الله که فقط به قرآن کریم استناد میکند و از احادیث روی برمی تابد و یا بسیار کم از آنها استفاده میکند تجلیل میکنید؟ آیا این کار شما در تعارض با مفهوم و محتوای حدیث ثقلین و همسنگ بودن احادیث و آیات و استمرار این حالت هم به صورت افقی و هم به صورت عمودی نیست؟ آیا این رویکرد شما، نزدیک به شعار «حسبنا کتاب الله» نیست که مخالفین ولایت ائمه علیهمالسلام آن را سر میدادند؟
جواب:
اولا در اینجا بین دو مفهوم که هر کدام به یک نحلهی فکری متفاوت تعلق دارند ترکیب شده است و همین، باعث شده آنطور که در متن سوال شما آمده نتیجه گیری کنید. گاهی ما دربارهی یک رویکرد فکری سخن میگوییم که به سنت اهل بیت علیهمالسلام ایمان ندارد و یا اینکه این سنت را کنار میگذارد و هیچ مرجعیت معرفتی برای آن لحاظ نمیکند و یا اگر برای آن مرجعیت معرفتی میبیند در عین حال، این مرجعیت را ناچیز و یا کم ارزش میداند. نقد و بررسی چنین نگاه هایی به سنت اهل بیت علیهم السلام، در علم اصول فقه و علم کلام انجام میگیرد و مرجع چنین رویکردهایی به سنت اهل بیت علیهمالسلام یکی از دو امر زیر میتواند باشد:
«عدم اعتقاد به امامت یا عصمت اهل بیت علیهم السلام»[2] و یا «اعتقاد به عدم حجیت سنت ایشان».[3]
گاهی هم محقق و پژوهشگر، نسبت به ارزش حدیث – و نه سنت اهل بیت علیهمالسلام – نظر و نگاه خاصی دارد. عالمان دینی در طول تاریخ، در تعامل با حدیث، رویکردهای مختلفی داشتند؛ برخی از آنها به سختی یک حدیث را میپذیرفتند و برخی به آسانی.
برخی از علماء در برخورد با احادیثِ منقول، خیلی زود به حالت وثوق و اطمینان عمومی و یا غالبی میرسیدند؛ مانند تعامل بیشتر اهل سنت با صحیح بخاری و صحیح مسلم و یا حالت اخباریان شیعه با کتب اربعه. در مقابل، کسانی هم بودند که در امر حدیث، بسیار سخت گیری میکردند و به راحتی نسبت به یک حدیث، اطمینان نمیکردند و یا سند حدیث را به راحتی نمیپذیرفتند. از معروف ترین افرادی که چنین رویهی سختگیرانهای در قبول احادیث داشتند شیخ حسن بن الشهید الثانی (متوفای 1011 ق) مولف کتاب «منتقی الجمان» بود. این شخص از بزرگان علمای امامیه میباشد و اعتقاد داشت نهایتا 3 هزار حدیث از روایات کتاب «الکافی» صحیح و یا حَسَن بوده و بقیه غیر معتبر میباشند. این یعنی نزدیک 13 هزار حدیث از روایات کتاب کافی از اعتبار ساقط است. این روش سخت گیرانهی شیخ حسن (پسر شهید ثانی) در تعامل با احادیث، به مباحث و مناقشات کلامی دربارهی امامت و عصمت اهل بیت علیهمالسلام برنمیگردد و یا ناشی از یک نظریهی خاص دربارهی سنت ائمه علیهمالسلام و یا علاقه به کنار گذاشتن نصوص معصومین – العیاذ بالله – نیست؛ بلکه این رویکرد سخت گیرانه در قبول احادیث، نتیجهی یک روش و نگاه خاص در تعامل با حدیث است. همین دیدگاه در نزد آیت الله خویی نیز وجود دارد که نزدیک به نُه هزار روایت از احادیث کتاب «الکافی» را ضعیف میداند؛ نه به این خاطر که با سنت اهل بیت علیهمالسلام مشکلِ اصولی یا کلامی داشته باشد بلکه از این جهت که ایشان در تعامل با حدیث، روش خاصی را به همراه مستندات و دلایل کافی – البته از نظر خودشان – پذیرفته است.
هم عالمان علم حدیث و هم علمای اصول فقه، بین سنت و حدیث تمایز میدهند. سنت، همان چیزی است که از معصومین علیهمالسلام صادر میشود ولی حدیث، خبری است که از سنت حکایت میکند. کسی که حدیث را انکار میکند و از ارزش آن میکاهد لزوما سنت را انکار نکرده است. ولی کسی که سنت و ارزش آن را انکار میکند قطعا برای حدیث، هیچ مرجعیتِ معرفتی – به معنای اصولی – قائل نیست. این یعنی با دو فضای متفاوت و جدای از هم سر و کار داریم که باید مشخص کرد کنار گذاشتن حدیث توسط یک محقق و پژوهشگر، به کدام یک از این دو فضا مربوط میشود. آیا منشأ نفی ارزش حدیث، کلامی و اصولی است و از این جهت است که اصلا برای سنت اهل بیت علیهمالسلام ارزشِ معرفتی قائل نیست و به همین دلیل آن را کنار میگذارد و یا اینکه منشأ کنار گذاشتن حدیث، نه به خاطر عدم اعتبار سنت اهل بیت علیهمالسلام بلکه به خاطر یک روش سخت گیرانه در تعامل با حدیث است؟ لذا درست نیست به آیة الله خویی و یا صاحب معالم – شیخ حسن بن شهید ثانی – چنین ایراد گرفت که اینان در صدد به حاشیه راندن حدیث اهل بیت علیهمالسلام هستند. پیش از این، کسی همچون ابن ادریس حلی را متهم به این کار میکردند زیرا وی در قبول احادیث، بسیار سخت گیر بود.
اما در رابطه با روش من در تعامل با احادیث باید بگویم در اثبات حدیث، سخت گیر هستم. در استفاده از این روشِ سخت گیرانه، فرقی بین حدیث شیعی و حدیث سنی وجود ندارد. اگر شخص محقق میخواهد با حدیث اهل سنت نیز تعامل کند این روش سخت گیرانه باعث میشود در اعتبار بسیاری از احادیث اهل سنت نیز مناقشه کند. به همین دلیل وقتی من نظریهی عدالت صحابه را بررسی میکردم و آن را حتی طبق اصول اهل سنت – و نه اصول شیعه – ارزیابی مینمودم عدالت همهی صحابه برای من ثابت نشد؛ نه به این دلیل که روش کلامیِ من، روش شیعی است – چون من در ارزیابی عدالت صحابه، از علم کلام شروع نکردم – بلکه به این دلیل که روش رجالی و حدیثیِ من، روشی محتاطانه است که بر اساسِ آن نمیتوان به راحتی نسبت به احادیث، اطمینان پیدا کرد. این روش سختگیرانه و محتاطانه در تعامل با احادیث، ناشی از مسائلی است که مربوط به حدیث و رجال و تاریخ نقل روایات و تدوین مصنفات میباشد.
این شیوه، پیوسته در بین علماءِ تمام مذاهب اسلامی وجود داشته و دارد و هر کس که به مسالهی حدیث، اهتمام داشته باشد این ادعا را تصدیق میکند.
ثانیا شیوههای محدثین در سختگیری نسبت به احادیث را میتوان در ضمن سه رویکرد دسته بندی کرد:
- سخت گیری نسبت به سند احادیث؛ ابن ادریس حلی و شیخ حسن صاحب معالم و نیز سید محمد جواد عاملی صاحب کتاب مدارک الاحکام و نیز آیة الله خویی و … از این دسته میباشند.
- سخت گیری نسبت به متن احادیث؛ کسانی مانند سید هاشم معروف الحسنی چنین روشی داشتند.
- سخت گیری نسبت به متن و سند احادیث؛ دکتر محمد باقر بهبودی اینگونه است.
اگر کسی مفهوم «معارضه با قرآن» را توسعه داده و آن را در قالب «معارضهی با روح قرآن» بفهمد – که صحیح هم همین است و کسانی همچون شهید صدر و آیت الله سیستانی و … چنین نظری دارند – در این صورت عرصهی نقد متنیِ حدیث، به طور طبیعی و خودکار، وسیع تر میشود. نقد حدیثی، همیشه یک امرِ خودسرانه و بدون ضابطه نیست بلکه روشهای ناقدانِ حدیث، از یک سو متاثر از مبانی اصولی آنها است و از سوی دیگر ناشی از نوع نگاهشان در خوانشی است که از حدیث و تاریخ حدیث و نیز علم رجال دارند؛ کما اینکه متاثر از فهم آنها از آیات قرآنی نیز هست.
به نظر من، نقد حدیث باید مبتنی بر نقد سندی و متنی باشد؛ زیرا صحت سندِ یک حدیث به تنهایی برای اعتبار آن، کافی نیست. حتی میتوان گفت اگر موافقت مضمونی و عمومی یک حدیث با قرآن احراز نشود نمیتوان آن حدیث را حجت و معتبر دانست؛ فرقی هم نمیکند آن حدیث، مرتبط با عقائد باشد یا تاریخ یا تفسیر یا فقه یا اخلاق و … .
ثالثا روش علامه سید محمد حسین فضلالله، ترک حدیث و اکتفاء به قرآن نبود. میتوانید به کتابهای ایشان در فقه و تاریخ و نیز مباحث و سخنرانیهای وی دربارهی سیره اهل بیت و … مراجعه کنید که در آنها از احادیث شیعه و غیر شیعه استفاده میکند. نمیتوان به مجرد سختگیریهای ایشان در متنِ احادیثِ مرتبط به برخی موضوعات – مانند مسائل تفصیلیِ امامت – چنین قضاوت کرد که او از طرفداران نظریهی کفایت به قرآن کریم است؛ فتاوای بسیار زیادی از ایشان موجود است که مرجع و مستند آنها – با توجه ادلهی فقهی ایشان که در کتابهای استدلالی او آمده – احادیث اهل بیت علیهمالسلام است در حالی که تفصیلات و جزئیات آن فتاوا در قرآن کریم وجود ندارد. لذا باید در اتهام زدن به دیگران، جانب احتیاط را رعایت کرد.
بله، هر کسی این حق را دارد که روش سختگیرانه و انتقادی ایشان را در تعامل با احادیث نقد کند ولی این درست نیست که بگوییم ایشان احادیث امامیه را قبول نمیکند و یا هیچ اهتمامی به آن ندارد. چنین اتهامی بر خلاف میراث علمی و فرهنگی ایشان است.
رابعا حدیث ثقلین – آنگونه که استاد ما آیت الله جوادی آملی میگوید – ملازمه بین خود اهل بیت علیهمالسلام و قرآن کریم را ثابت میکند و ربطی به حجیت احادیثی که از طریق غیر معتبر به ما رسیده ندارد. اگر تمام روایات اهل بیت علیهمالسلام هم از بین بروند باز هم حدیث ثقلین صحیح و نافذ است؛ زیرا این حدیث بین امام علی علیهالسلام و قرآن کریم، ارتباط واقعی ایجاد میکند؛ حال حدیثی از جانب حضرت علی علیهالسلام به ما برسد یا نرسد در هر دو صورت بین ایشان و قرآن کریم، واقعا ارتباط وجود دارد. لذا حدیث ثقلین ربطی به روشهای قبول روایات ندارد. نهایت چیزی که از این حدیث میتوان استفاده کرد – همانطورکه در کتاب «حجیة السنة فی الفکر الاسلامی» آورده ام – این است که سنت واقعی ائمه علیهمالسلام که از ایشان صادر میشود حجت است؛ حال اگر کسی در صدور این روایت یا آن حدیث و یا حتی هزاران حدیث شک نماید – حال یا به خاطر تشکیک در صحت سند روایات مانند آیت الله خویی و یا به خاطر تشکیک در مضمون آنها – نمیتوان دربارهی وی گفت «او حدیث ثقلین را قبول ندارد». باید بر مفاهیم به صورت روشمند و علمی، متمرکز شویم تا مسائل برای ما به صورت خطابه و شعار، اشتباه نشود.
خامسا: من هیچ یک از علمای امامیه را نمیشناسم – مگر تعداد بسیار اندکی از پژوهشگران معاصر و جدید – که حجیت سنت رسول الله صلیاللهعلیهوآله و اهل بیت علیهمالسلام را انکار کند؛ بلکه در کتاب «حجیة السنة فی الفکر الاسلامی» دربارهی موضوع منع تدوین حدیث، بحث کردهام و به این نتیجه رسیدم که اعتقادِ خلیفهی دوم، این نبود که سنت پیامبر صلیاللهعلیهوآله مطقاً حجت نیست؛ لذا نمیتوان پذیرفت که وی، مردم را دعوت میکرد تا به هیچ عنوان به سنت پیامبر صلیاللهعلیهوآله عمل نکنند؛ زیرا شواهد بسیار زیادی وجود دارد که وی احادیثی را روایت میکرد و حتی از صحابه، احادیثی را با شرایطی خاص میپذیرفت. آنچه به وی در این رابطه نسبت داده شده در محدودهی خاصی است و به عبارت دیگر، منع او از تدوین احادیث، ناظر به موضوعات مشخصی بود و نمیتوان گفت ممانعت وی از تدوین حدیث، ناشی از انکار حجیت سنت پیامبر صلیاللهعلیهوآله و اعتقاد به کفایتِ قرآن بود. آیا امام علی علیهالسلام در دهها مورد – آنطور که امامیه و نیز اهل سنت نقل میکنند – به عمر بن خطاب، مشورت نداد و برای وی دلایلی غیر از قرآن کریم بیان نکرد؟ آیا عمر بن خطاب، دلایل غیر قرآنی امیر المومنین علیهالسلام را نپذیرفت و قانع نشد که این دلایل را پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرموده و آیا بر اساس آن قضاوت نکرد؟ اگر چنین شخصی، هیچ منزلت و ارزشی برای حجیت سنت پیامبر صلیاللهعلیهوآله قائل نبود پس معنی این شواهد چیست؟
کسانی که معتقدند کتاب خداوند برای آنها کافی است به گونهای که هیچ نیازی به سنت نمیباشد در امت اسلامی، بسیار اندک هستند. با این وصف چطور میتوان دربارهی اهل سنت بگوییم – آنطور که در سوال شما آمده است – آنها معتقدند کتاب خداوند برایشان کافی است؟ آیا اهل سنت هزاران کتاب حدیثی تالیف نکردند؟ اگر قرار بود به کتاب خدا اکتفا کنند و سنت پیامبر صلیاللهعلیهوآله را رها نمایند پس چرا این حجم کتاب حدیثی تالیف کردند و به احادیث این کتاب ها، احتجاج میکنند؟ نمیتوان اهل سنت را متهم کرد که سنت پیامبر صلیاللهعلیهوآله را ترک کرده و به کتاب خداوند اکتفا کردند. بله، شما میتوانید به آنها انتقاد کنید که قسمتی از سنت را ترک نمودند و بر این انتقاد خود، شواهدی را نیز اقامه نمایید. مثلا میتوانید بگویید اهل سنت، آن قسمت از سنت پیامبر را که وصیت به تبعیت از عترت خویش نموده ترک کردند و میتوانید شواهدی را نیز برای اثبات این ادعا بیاورید. ولی تمام اینها، غیر از اتهامِ «اکتفا به کتاب خداوند» به صورت مطلق است که دائما از سوی برخی شیعیان شنیده میشود.
البته کسانی که در حجیت حدیث، سختگیری میکنند زیاد هستند و همانطور که گفتم بین کسی که سنت واقعی را رها میکند و کسی که در امر حدیث – که از سنت واقعی حکایت میکند – سختگیری مینماید تفاوت است و باید متوجه این تفاوت بود.
[1] حب الله, اضاءات فی الفکر و الدین و الاجتماع, ج 1 سوال 60.
[2] . که مربوط به علم کلام میشود
[3] . که مربوط به علم اصول فقه میشود.