حيدر حبّ الله
ترجمه: محمّد رضا ملايی
سوال[1]: آیا امام علیه السلام نیز مشمول قانون «منزّه بودن از اوصاف مشمئز کننده» است یا اینکه این قانون، مختص به انبیاء است؟ دلیل این سوال، مسالهی شهادت امام حسن علیه السلام توسط همسرش است؛ زیرا ما میبینیم که همسر امام حسن علیه السلام، به امید رسیدن به یزید، ایشان را مسموم کرد؟
جواب:
اولا قانون «تنزّه از اوصاف و چیزهای مشمئز کننده» اختصاصی به انبیاء ندارد بلکه شامل هر کسی میشود که از جانب خداوند به سوی مردم، مبعوث شده است. این قانون میگوید خداوندِ حکیم، وقتی کسی را برای هدایت مردم به سوی حق میفرستد نباید کسی را انتخاب کند که در او، صفاتی وجود داشته باشد که مردم را از وی دور کند. مثلا امکان ندارد خداوند حکیم، کسی را برای دعوت مردم به سوی حق و تبلیغ حق میان آنها بفرستد که بیماری مسری دارد و باعث تنفر مردم از وی میشود. اگر چنین کند در واقع، با این کارش، غرض خود از فرستادن مُبَلِّغ و هادی میان مردم را نقض میکند زیرا میتوان به وی اعتراض کرد که این کار، منطقی و حکیمانه نیست. حکیم بودن خداوند، میطلبد مُبَلّغی را به سوی مردم بفرستد که صفات خَلقی و اخلاقی او باعث فراری شدن مردم از وی نگردد و به عبارت دیگر، این صفات باعث نشود مردم در دوری از چنین مُبَلّغی، معذور باشند. تمام اینها به این دلیل است که خداوند متعال، حجت برتر را داشته باشد و مردم در مقابل او، معذور نباشند.
آنچه گفته شد، روح این نظریه است که علمای علم کلام ذکر میکنند. این نظریه، برخاسته از نظریهی حکمت الهی است. میتوان آن را دربارهی هر موسسهای که قصد دارد فکر و یا قانون خود را به دیگران منتقل کند و یا پیمانی را با آنها منعقد نماید تطبیق کرده و بگوییم: آیا چنین موسسه ای، برای عقد پیمان و یا مذاکره، کسی را میفرستد که سخن گفتن را نمیداند و یا اینکه در گفتگو و مذاکره، فشل و ناکارآمد است؟ آیا این موسسه، کسی را برای پیمان شراکت با دیگر موسسات میفرستد که روش و منش او باعث تشکیک دیگران شده به گونهای که برای انعقاد پیمان تجاری با وی، درنگ میکنند؟ طبیعی است که چنین کاری نمیکنند.
علمای علم کلام، با توجه به نظریهی حکمت الهی و عقلانی بودن فعل خداوند، همین مفهوم را بر قضیهی نبوت و امامت تطبیق کردند؛ زیرا تا زمانی که نبوت و امامت، به عنوان واسطهی بین بندگان و خداوند تلقی شوند که به منظور اتمام حجت بر بندگان و رساندن پیام خداوند به ایشان فرستاده شده اند، فرقی بین این دو – نبوت و امامت – از این ناحیه وجود نخواهد داشت.
ثانیا معنای این نظریهی عقلانی، این است که شروط نبی و امام از جهت مسالهی اوصاف مشمئز کننده – نه از جهت عصمت و علم که این دو، جهات دیگری هستند و فعلا محل بحث ما نمیباشند – پیرو فرهنگ جامعهای است که نبی و یا امام به سوی آنها مبعوث میشوند. به اعتقاد من برخی از علمای علم کلام اسلامی در تعامل با این نظریه – نبودن اوصاف مشمئز کننده در رسول و امام – دچار اشتباه شده و آن را مطلق انگاشته اند و به همین دلیل، تفاوتهای فرهنگی جوامع مختلف را نادیده گرفتند. به عنوان مثال، فرض کنید – این، یک مثال است – در جوامع عربی، شخص زنازاده، از نظر اجتماعی مورد طرد واقع میشود به گونهای که اگر شخص زنازاده به عنوان پیام رسان به سوی آنها بیاید همین مساله، مانع قبول دعوت وی خواهد شد و یا این کار، یک انتخاب غیر حکیمانه از سوی شخص ارسال کننده، تلقی میشود؛ ولی آیا این مساله باعث میشود تا به طور مطلق بگوییم که همهی پیامبران باید طهارت مولِد داشته باشند و زنازاده نباشند؟
این نگاه – یعنی مطلق دیدن مصادیق – به نظر من، اشتباه متکلمین[2] در این بحث است. علمای علم کلام باید اینگونه بگویند که سنخ و نوع شرایط، با توجه به اقتضاءات جامعهای که رسول برای آنها فرستاده میشود – اعم از ملل یا شهرها و یا حتی روستاها – فرق میکند و سیال است. علاوه بر آن، شرایط و زمان و مکان و عُرفها و فرهنگها و حتی ویژگیهای خود ارسال نیز در این مساله دخیل است و باید در نظر گرفته شود. علمای علم کلام با توجه به شناختی که از جامعهی عربی – که پیامبر به سوی آنها مبعوث شده – دارند میتوانند برخی از این عناوین را بر کسی همچون حضرت محمد صلیاللهعلیهوآله و نیز ائمه علیهمالسلام تطبیق کنند زیرا نسبت به اوصاف و مسائل مشمئز کننده و نفرت انگیر که باعث دور شدن مردمِ این جامعه از پیامبر میشوند آگاهی کافی دارند. ولی من مطمئن نیستم که این صفاتِ مشمئز کننده در جوامع عربی، در نزد جوامع سرخپوستیِ آمریکای قرن هفتم میلادی نیز مشمئز کننده و نفرت انگیز است. با توجه به این مساله، این پرسش به ذهن میرسد که اگر خداوند متعال، پیامبری برای آنها بفرستد آیا واجب است که طهارت مولد داشته و حلال زاده باشد تا نظریهی «فقدان اوصاف مشمئز کننده» در رسول محقق گردد یا خیر؟ شاید در نزد سرخ پوستانِ آن زمان، مسالهی حلال زادگی و طهارت مولد، خیلی مهم نبود. البته اینها، فقط مثال است و به منظور توضیح این نظریه ارائه شد. حال میتوانید دیگر اوصاف بدنی و غیر بدنی در پیامبران را همچون این مثال مورد بحث و بررسی قرار دهید.
بنابراین مسالهی اوصاف مشمئز کننده، یک قضیهی سیال است – و در جوامع مختلف، یکسان نیست – و عالِم علم کلام نمیتواند در این مساله، به صورت مطلق، سخن بگوید و مصادیق و تطبیقات آن را یکسان انگارد مگر در سه حالت:
- یک نص دینی به دست ما برسد و – به طریق علمی و روشمند – برای ما کشف کند که فلان صفت باید در نبی و پیامبر به صورت مطلق وجود داشته باشد. در این صورت، ما نیز ملتزم به وجودِ این صفت و یا فقدان فلان صفت – که بنا بر فرض، در روایت به آن اشاره شده است – در همهی پیامبران به صورت مطلق، خواهیم شد حتی اگر عقول ما، توجیهی برای آن نیابد؛ ما باید آن را از باب تسلیمِ خداوند و رسولش، قبول کنیم.
- با شناسایی جوّ و فضای جامعهای که رسول به سوی آن مبعوث شده، پی ببریم فلان ویژگی و صفت، مورد تنفر و اشمئزاز آن جماعه است. در اینجا میتوان حکم کرد که پیامبرانی که به سوی این جامعه مبعوث میشوند نباید واجد آن صفت باشد. البته این کار نیاز به رصد تاریخی و اطلاعات دقیق و منسجم دارد.
- اشمئزاز و تنفر از یک حالت و صفت، در بین تمام عقلای عالم، عمومی بوده و این حالت اشمئزاز، بین افراد بشر متفاوت نباشد مانند مرضِ مُسری که اشاره کردیم. در اینجا میتوان به صورت مطلق دربارهی این حالت و صفت صحبت کرد ولی در عین حال، با توجه به عدم آگاهی ما نسبت به تمام جوامعی که در طول تاریخ وجود داشته اند باز هم باید جایی برای استثناء باقی گذاشت.
در غیر این سه صورت، عقل نمیتواند در توصیف مصداقیِ یک قضیه، به صورت مطلق حکمی صادر کند؛ فقط میتواند حکم کند که خداوند متعال، حکیم است و غرض خود را نقض نمیکند و به همین دلیل، پیامبری را به سوی مردم، مبعوث میکند که واجد ویژگیهای لازم برای رساندن حجت به مردم و اتمام حجت بر آنها باشد. در این مساله، هیچ فرقی بین پیامبر و امام نیست.
ثالثا من وجهِ استنادِ شما به قضیهی همسر امام حسن علیه السلام را نمیفهمم؛ زیرا در این قضیه، صفت ناشایست و نفرت زایی – در امام حسن علیه السلام – وجود نداشت. اینکه یک زن از امام علیه السلام خوشش نیاید و به دنبال ازدواج با یزید باشد به معنی وجود صفات نفرتزا در امام – به گونهای که حتی همسرش را از وی فراری دهد – نیست؛ کفار نیز از پیامبران نفرت داشتند زیرا دنیا را دوست داشته و از حق بیزار بودند. این مساله، غیر از بحث صفات نفرت زا و مشمئز کننده در علم کلام است. اگر نفرت و دوری گُزیدن از انبیا و ائمه علیهمالسلام به دلیل گرایش به باطل و میل به دنیا و تکبر در مقابل خدا باشد اینها به معنی وجود صفات زشت و نفرت زا در انبیا و ائمه علیهمالسلام نیست؛ که اگر اینچنین بود باید انبیاء عمر خود را در راضی کردن مردم و برآوردن امیال و آرزوهاشان صرف میکردند تا مردم از آنها بیزاری نجویند!!! آنچه برای پیامبر صلیاللهعلیهوآله و نیز ائمه علیهمالسلام اتفاق افتاد به دلیل وجود صفات مشمئز کننده در آنها نبود؛ بلکه به دلیل دنیا دوستی مردم و ترجیح دادن مصالح دنیوی خود – از قبیل مال و منصب – بر حق و دین بود؛ و یا حداقل میتوان گفت به دلیل وجود شبهه در نزد برخی از دشمنان پیامبر و ائمه علیهم السلام، این اتفاقات افتاد. این چه ربطی به بحث صفات نفرت زا در علم کلام دارد؟ هیچ ربطی بین این دو موضوع نیست.
[1] حب الله, اضاءات فی الفکر و الدین و الاجتماع, ج 2 سوال 240.
[2] . منظور از متکلمین، علمای علم کلام است.