ترجمه: محمّد رضا ملايی
سوال[1]: واضح است که تقلید در امور اعتقادی، جایز نیست. آیا میتوان توضیح داد که تفسیر قرآن در زمرهی کدامیک از امور قرار میگیرد؟ چه ملاک و معیاری را برای انتخاب یک تفسیر صحیح میتوان معرفی کرد؟ با توجه به اینکه اکثر تفاسیر مشهور، قدیمی بوده و متناسب با پیشرفت فکری جوامع نیستند و مخصوصا با توجه به وضعیت موجود که منظومهی تفکر دینی، در معرض انتقادات وسیع و هجمههای تندی واقع شده و برای مقابله با آنها باید جواب هایی را ارائه کرد که متناسب وضعیت کنونی باشد – با توجه به تمام این ملاحظات – ملاک انتخاب یک تفسیر صحیح چیست؟ آیا میتوانیم از تفاسیر جدیدی که برای برخی مفاهیم قرآنی – از سوی برخی متفکرین اسلامی معاصر که در اعتقادات مذهبی با ما همساز نیستند – ارائه میشود استفاده کنیم؟ البته میدانم که این سوال آخر، برخاسته از یک تنگ نظری است.
جواب:
در سوال شما چند محور وجود دارد که باید مورد توجه قرار گیرد:
محور اول:
در رابطه با مراجعه به کتابهای تفسیری چیزی به اسم عقیدهی مفسِّر وجود ندارد؛ به عبارت دیگر ما میتوانیم از تمام تفاسیر استفاده کنیم؛ فرقی نمیکند که مولف یک تفسیر، منتسب به این مذهب یا آن مذهب باشد. علم تفسیر، علم بررسی لغوی و تاریخی و مقارنه و مقایسهی آیات قرآنی است و حتی یک غیر مسلمان نیز تا حد زیادی میتواند چنین کاری انجام دهد. اگر یک غیر مسلمان که در لغت عربی و تاریخ عرب و نیز تاریخ ابتدای اسلام متخصص است و در فهم یک آیه یا یک سوره، مطلبی ارائه کرد برای ما عیب نیست که از نظر و اندیشهی او در تفسیر استفاده کنیم بلکه استفاده از فکر او در تفسیر آیه یا سوره، به نفع ماست؛ ما به چیزی که او عرضه میکند نگاه میکنیم و آن را ارزیابی مینماییم و اگر قانع کننده بود هیچ مشکلی در پذیرش آن نخواهیم داشت و به راحتی میگوییم ما از وی در فهم معنیِ فلان آیه – که تا کنون متوجه آن معنی نشده بودیم – استفاده کردیم. تفسیر، یک مسالهی تقلیدی در فقه نیست تا بگوییم باید مفسری که به او یا کتابش مراجعه میکنیم فلان شرایط را داشته باشد؛ زیرا در تفسیر، هیچ تقلیدی وجود ندارد بلکه مسالهای است که تابعِ دیدگاههای ناشی از دلائل روشمند و مشخص میباشد.
بنابراین، برای یک مفسر، رجوع به کتب تفسیری مختلف – از هر نحله و مدرسهی فکری که باشد – لازم است تا بتواند به صورت شامل و کامل، از پس تفسیر برآید. البته پیشنهاد من این است که در ابتدا فقط به لغت و تاریخ و امثال اینها مراجعه کند تا کلمات مفسرین، به طور ناخودآگاه بر او مسلط و مهیمن نشده و باعث نشود تا وی از روند اجتهاد در تفسیر، بازبماند؛ همانطور که برای خیلی از افراد چنین اتفاقی افتاده است.
محور دوم:
تفاسیر قدیمی، عیب نیستند و باطل هم نمیباشند. مجرد قدیمی بودن آنها به این معنی نیست که پس باید آنها را رد کنیم و یا آنها را معیوب بدانیم. برخی از تفاسیر قدیمی، اتفاقا از دقت و علمیت بیشتری نسبت به بسیاری از تفاسیر متاخر برخوردار هستند؛ بسیاری از این تفاسیر متاخر، آکنده از تاویل و تکلف و زحمت در فهم نصوص بوده و در صدد توجیهِ فهمهای غریب و نامانوسی از آیات قرآن هستند و حتی فشارهایی را که در برابر جریانات دیگر احساس میکنند بر آیات، تحمیل مینمایند و در تفسیر آیات، مرتکب اسراف عظیمی میشود. مثلا وقتی با علوم طبیعی مواجه میشوند چنین میپندارند که تمام قرآن، از شیمی و فیزیک و معادلات ریاضی سخن میگوید و وقتی عصرِ مقابله با علوم طبیعی به سر آمد و دوران نزاع با علوم انسانی فرامی رسد ناگهان تمام قرآن را حاکی از جامعه شناسی و روان شناسی و … میبیند و اینگونه است که آیات قرآن، به استخدامِ ما در میآیند تا گرفتاری و درگیری ما با رقیبان در جهان معاصر، پایان یابد.
مسالهی اصلی در تفسیر – به نظر من – تعیین روش در کلیات تفسیر و نیز مسالهی مرجع بودن لغت – به معنی وسیع آن – و نیز مرجع بودن تاریخ و البته خودِ قرآن است؛ در کنار اینها باید از سنتی که البته برای ما ثابت شده است نیز استفاده کرد. اینها اموری هستند که احیانا مفسرِ قدیم بیشتر از مفسر معاصر میتواند از آنها استفاده کنند. باید توجه کرد این ادعا که تفاسیر قدیمی با عقلِ معاصر در تضاد است غیر از این ادعا است که بگوییم تفاسیر قدیمی، تمام معنایی که آیه در بردارد را به ما منتقل نکرده است چون ما از نظر معرفتی، پیشرفت کردیم و در آیات، چیزهایی را کشف کردیم که به ذهن قبلیها نمیرسید.
محور سوم:
البته جمود بر تفاسیر علماء مخصوصا مفسران قدیمی نیز مشکل بزرگی است. وقتی به برخی از مردم تفسیری از یک آیه یا موضوع معینی از قرآن را میگویید نمیتواند آن را بپذیرد و دچار اضطراب و انکار روحی میشود مگر اینکه متوجه شود یکی از علماء چنین تفسیری را ارائه کرده است که در این صورت آرام میگیرد؛ دلیل این حالت هم وحشت از تنهایی است. وقتی به وی میگویید علامه طباطبایی و یا شیخ محمد عبده چنین تفسیری از آن آیه یا موضوع قرآنی ارائه کرده، آرام میگیرد؛ همچنین اگر به وی بگویی این تفسیری که از آن آیه ارائه کردم در یک روایت ضعیف هم آمده است اضطرابش از بین میرود. ولی اگر این را به وی نگویی و تفسیری که شما ارائه میکنید در کلمات مفسران پیشین یافت نشود احساس وحشت میکند حتی اگر برای اثبات تفسیر خود، شواهد لغوی و تاریخی و … ارائه نمایید.
البته این وضعیت، فقط در تفسیر نیست بلکه در علوم مختلف دینی با چنین حالتی مواجه میشویم و با کمال تاسف همین وضعیت در علوم فلسفی و منطقی نیز یافت میشود در حالی که این علوم، مسئولِ تربیت انسانی است که در تفکر، مستقل باشد و از تقلید و متابعت از دیگران بپرهیزد.
وجود ترس از تنهایی در انسان غیر متخصص، امر قابل فهمی است ولی وجود این حالت در انسان متخصص و یا انسان مقلدی که آگاه است و حداقلی از خبرویت و تخصص را دارد غالبا برخاسته از هیمنه و سیطرهی تقلید در زندگی اوست.
البته منظور من پذیرفتن هر تفسیر جدید با آغوش باز و خیره شدن به آنها – آنگونه که امروزه در حیات فکری و دینی ما مد شده – نیست؛ بلکه مقصود من دعوت به احتیاط در این مساله است؛ ولی اگر در مورد یک تفسیر از یک آیه، برای شما شواهد و تاییداتی پیدا شد نباید نسبت به آن بی تفاوت باشید با این توجیه که هیچ کس چنین تفسیر و تبیینی از آن آیه را ارائه نکرده است. حقیقت – مخصوصا در امور معرفتی و علمی – با تعداد معتقدین به آن و طرفداران آن سنجیده نمیشود.
بسیاری از افرادی که در درس تفسیر هفتهایِ من حاضر میشوند اصرار میکنند تا قائلین اقوال تفسیری را بگویم؛ انتظار آنها این است که وقتی من یک نظریهی تفسیری را ذکر میکنم حتما بگویم این نظریه را چه کسی ارائه کرده است. البته این یک درخواست طبیعی است ولی من عمدا چنین کاری نمیکنم؛ سبب این کار هم حالت معرفتی ماست که به مجرد انتساب یک تفسیر به فلان عالم، تعجب شنونده از آن نظریهی تفسیری، از بین میرود و در نفس او حالتی سلبی ایجاد میشود که روند بررسی و تحلیل آن نظریه و کشف ویژگیهای آن را از بین میبرد؛ این در حالی است که باید بر خلاف این حالت باشیم.
چرا چنین است؟ چون فضای تربیت و تعلیمِ ما، در برخی جوانب، حالت تقلیدی دارد. انسان باید برای مدت زمانِ قابلِ توجهی، تمرینِ تعامل با افکار کند و به سطحی برسد که تمام تفاسیر در نزد وی بر سفرهی بحث پهن شوند و همهی آنها به یک میزان در معرض نقادیِ وی و ارزیابی علمی بر اساس اصول تفسیری – که خودش به عنوان روش انتخاب کرده – قرار گیرد. اما اگر در ترجیح نظریات و اقوال تفسیری به گویندگان و صاحبان آن اقوال و نظریات استناد کنم و بر اساسِ افراد، اقوال و نظریات را ارزش گذاری کنم در واقع از دایرهی بحث علمی خارج شدم و البته نتایجی که بر اساس این روش نادرست حاصل میشود قابل پیش بینی است.
با توجه به مطالب پیشین، من دوست ندارم در رابطه با کنار گذاشتن تفاسیر قدیمی و روی آوردن به تفاسیر جدید به صورت شعارگونه و کلی و پیشینی صحبت کنم تا جایی که بعضاً مشاهده میشود برخی افراد، شوق و ذوق فراوانی برای تفسیر قرآن بر اساس روشهای زبان شناسی جدید و نشانه شناسی دارند ولی وقتی از آنها میپرسید: این علوم چیستند؟ متوجه میشوی – من با این وضعیت مواجه شدم – که هیچ چیزی از این علوم نمیداند و حتی یک کتاب دربارهی آنها نخوانده است ولی فضای رسانهای وی را تشویق به این رویکرد نموده است. همین وضعیت در نفی تفاسیر جدید و روی آوردن به تفاسیر قدیمی در قالب شعارهای دیگر قابل مشاهده است؛ تا جایی که مشاهده میکنیم برخی از کسانی که اقوال علمای پیشین را تقدیس میکنند اصلا روش تفسیری و منابع اطلاعات آنها را نمیدانند و هیچ خبری از آنچه در نقد آنها و تبیین اشتباهات آنها نگاشته شده ندارند و حتی هیچ ارتباطی با لغت عربی و اصول فهم آنها ندارند.
من معتقدم این موضوع، با چنین طریقه و روشی سامان نمییابد بلکه تا جایی که ممکن است باید مساله و موضوع خود را در بوتهی روشها و رویکردهای مختلف به آزمایش گذاشت تا اگر خداوند بخواهد به نتایج علمیِ روشمند رسید.
[1] حب الله, اضاءات فی الفکر و الدین و الاجتماع, ج 3 سوال 397.