حيدر حبّ الله
ترجمه: محمّد رضا ملايى
سوال[1]: آیا رها کردن طفل در طولِ هفت سالِ اولِ عمرش – با استناد به روایت «اترکوه سبعا» – صحیح است؟ آیا این نظریه که «هفت سال اول، رهایش کنید و هفت سال دوم او را ادب کنید و در هفت سال سوم با وی همراهی نمایید» یک نظریهی تربیتی صحیح و اسلامی و البته موثر و کارآمد است و آیا میتوان از آن – آنگونه که برخی میگویند – به عنوان جایگزین و بدیلِ برنامههای تربیتی کنونی استفاده کرد؟
جواب: بسیاری از پژوهشگران اسلامی در عرصهی تربیت، نظریهای را مبنی بر یک تقسیمِ سه گانه مطرح میکنند که پشتوانهی آن، نگاه اسلام به تربیت از زاویهی دورههای زمانی است. آنها در کتابهای خود، این تقسیم سهگانه را به دو شکل ترسیم کردهاند:
شکل اول:1. بازی؛ 2. آموزش؛ 3. تهذیب و یا تادیب
شکل دوم: 1. رها کردن؛ 2. ادب آموختن و پرورش؛ 3. همراهی و مشورت کردن
این طرحِ سه مرحلهای، بین مربیان دینی و کسانی که با نگاه اسلامی به مقولهی تربیت توجه میکنند شهرت زیادی یافته همانطور که بین مردم نیز – به عنوانِ یک نگاه دینی و اسلامی که شیوهی تربیتی، مبتنی بر آن است – مشهور شده است.
ظاهرا قرآن در این رابطه، ساکت است؛ لذا اصل و ریشهی این نظریه، چندین روایت است که مفاهیمی را ارائه میکنند و تلاش میشود تا این مفاهیم، بر یکی از دو شکل فوق، تطبیق شوند. اندکی در این روایات توقف میکنیم تا وضعیتِ آنها برای ما روشن شود؛ سپس حتی الامکان، نظراتِ خود را دربارهی آنها بیان میکنیم.
وقتی به این روایات رجوع کنیم خواهیم دید مهمترینِ آنها، بدین صورت هستند:
روایت اول: یونس بن عبدالرحمن در روایتی مرسل از امام صادق علیه السلام نقل میکند که ایشان فرمود: «فرزندت را برای هفت سال، آزاد بگذار؛ و برای هفت سال، او را ملازم و مطیع خود قرار ده؛ اگر رستگار نشد دیگر خیری در او نیست».[2]
در این روایت، فرآیندِ تربیت به دو مرحله تقسیم شده است: رها و آزاد گذشتنِ طفل برای هفت سال و سپس ملازمت با او به معنی همراهی یعنی متابعت از دستورِ والدین برای هفت سال. این روایت میگوید باید حالاتِ فرزند، در این مدت، آشکار شود و اگر نتایجِ خوبی در رفتارِ او آشکار نشد دیگر در او امیدی نیست. گویا این روایت اشاره میکند که در چنین وضعیتی، دیگر فایده ندارد که والدین، برای تربیتِ این فرزند، وقت بگذارند. البته این به معنی ترکِ فرزند به صورت مطلق نیست بلکه تکلیف امر به معروف و نهی از منکر در حقِ او ثابت است اما دیگر این رویه، در قالبِ یک برنامه تربیتی نخواهد بود.
همچنین اشارهی این روایت و روایات دیگر به آزاد گذاشتنِ فرزند به مدت هفت سال – برای بازی کردن – بدین معنی نیست که کلا هیچ نظارتی بر او نباشد و باید مطلقا رها شود حتی اگر بازیِ او، باعث شود خودش یا دیگران، آسیب ببینند؛ بلکه منظور، رویهی عام در این مرحله است؛ در واقع این روایات، اشاره میکنند که بنای والدین در این هفت سال باید بدین صورت باشد که مسئولیتی را بر دوش کودک نگذارند و او را وارد سبک و سیاقِ زندگیِ بزرگسالان و مصاحبت با آنها نکنند و وی را ملزم به ارتباط با بزرگسالان ننمایند؛ بلکه رهایش کنند تا بازی کند و به شیوه هم سن و سالانِ خویش رفتار نماید تا شخصیتش کامل شود و از بچگی کردن و طفولیتِ خود، اشباع گردد و لذت ببرد. به همین دلیل،[3] فقهاء فتوی دادهاند که لازم است طفل را از برخی محرمات همچون قتل و سرقت و زنا و … دور کرد.
اما این روایت، از مشکلِ ارسال در سند، رنج میبرد. یونس بن عبد الرحمن از یک نفر – بدون نام – نقل میکند که امام صادق علیه السلام چنین روایتی را فرمودند. با این وصف، نمیتوان نسبت به صدورِ این حدیث از امام صادق علیه السلام، مطمئن بود. علاوه بر اینکه دیدگاه و نظریهای در علم رجال وجود دارد – و به نظر ما، دیدگاهِ صحیحی است – مبنی بر اینکه هر گاه در سندِ یک روایت، «محمد بن عیسی بن عبید» از «یونس بن عبد الرحمن» نقلِ روایت کند (همان طور که در سندِ این روایت نیز آمده) شبههی ارسال وجود دارد و به عبارت دیگر، نقلِ بدون واسطهی این دو از یکدیگر، احراز نشده است. با این توصیفات، سخت میتوان به این روایت اعتماد کرد و دیگر نوبت به تاسیس نظریاتِ تربیتی بر اساس چنین روایتی نمیرسد.
روایت دوم: یعقوب بن سالم در روایتی صحیح از امام صادق علیه السلام نقل میکند که ایشان فرمود: «طفل باید هفت سال، بازی کند و هفت سال، نوشتن بیاموزد و هفت سال، حلال و حرام یاد بگیرد».[4]
در این روایت، مستقیما به مسالهی تادیب اشاره نمیشود؛ بلکه سخن از مراحلِ آموزش و تعلیم است. بر اساس این روایت، فرزند باید برای هفت سال، آزاد گذاشته شود و در آموزش و تعلیم، به وی سختگیری نشود؛ آموزش خواندن و نوشتن از سن هفت سالگی شروع میشود در حالی که تعلیمِ حلال و حرام – که بیانگرِ سلوک صالح و غیر صالح است – باید از سن چهارده سالگی شروع گردد. بر اساس این روایت، لازم نیست تادیبِ فرزند در هفت سالِ اولِ عمرش، کنار گذاشته شود بلکه آنچه باید در این بازهی زمانی، کنار گذاشته شود تعلیم و آموزشِ اوست؛ زیرا تقابلِ بین دو مفهومِ «تَرک» و «تعلیم» در این روایت، باعث میشود قدرِ متیقنی از مقصودِ روایت را به دست آوریم که عبارت است از ترکِ «تعلیم» و نه ترکِ مطلقِ تربیت. بنابراین، آموزش، سه مرحله دارد: ترکِ آموزش، تعلیمِ نوشتن و خط و سپس تعلیمِ حلال و حرام؛ هر چند، تعلیمِ حلال و حرام، به همراهِ فرآیندِ «راهنمایی کردن» خواهد بود که متصلِ به آن دو است؛ زیرا فرزند در این زمان، به سنِ تکلیف شرعی رسیده است.
واضح است که این حدیث، دربارهی فضایِ تعلیم و آموزش در نیمهی اول قرنِ دوم هجری سخن میگوید؛ یعنی همان فضایی که از نظر علمی، عموما بسیط و ساده بود؛ زیرا مقولهی تعلیم و آموزش – و اکثر علوم – شاهدِ تحولاتِ بزرگی در دورهی عباسیان و پس از آن بود؛ لذا به نظرم این روایت، نمیخواهد آموزشِ علومِ دیگر بعد از سنِ هفت سالگی را – آنهم در دورهای مثل دورهی ما – نفی کند؛ همچنین روشهای آموزشِ خواندن و نوشتن متحول شده و در زمانِ بسیار کمتر از هفت سال، چنین آموزش هایی ارائه میشود. لذا تعبد به آموزش لغت و خط و نوشتن در مدت هفت سال، بی مورد است. البته اگر منظور از «الکتاب» در این روایت، قرآن کریم باشد وضعیت متفاوت خواهد شد. ولی بعید است که منظور، قرآن کریم باشد.
روایت سوم: شیخ صدوق، از امام صادق علیه السلام چنین نقل میکند که ایشان فرمود: «فرزندت را آزاد بگذار تا برای هفت سال، بازی کند؛ هفت سال او را ادب بیاموز و هفت سال وی را ملازم خود قرار ده. اگر رستگار نشد دیگر خیری در او نیست».[5]
این روایت با تقسیمِ سه گانهی مشهوریکه امروزه بر سر زبانهاست – هفت سال آزادی وهفت سال ادب و هفت سال مصاحبت و همراهی – همخوانی دارد. اما این روایت، مرسل است زیرا شیخ صدوق، سندِ خود را به امام صادق علیه السلام ذکر نمیکند؛ روایاتِ مرسل شیخ صدوق نیز – بنا بر نظر صحیح – حجت و معتبر نیستند حتی اگر در ابتدای روایت از تعبیرِ «قال» استفاده کند. البته برخی از فقهاء، اینگونه روایاتِ مرسل شیخ صدوق را[6] حجت و معتبر میدانند. علاوه بر این موارد، باید توجه کرد که هر چند، این روایت از نظر ترکیب، کاملا شبیهِ روایتِ اول – یعنی مرسلهی یونس بن عبد الرحمن – میباشد و احتمال دارد این دو، در واقع، یک روایت باشند ولی در عین حال، این روایت، با روایتِ یونس متفاوت است؛ زیرا در روایتِ یونس بن عبد الرحمن، چنین آمده است که ابتدا، هفت سال بازی و سپس هفت سال ملازمت و بعد از آن، سخن از رستگاری و یا عدم رستگاری فرزند به میان میآید. اما در روایتِ مرسلِ شیخ صدوق، ترتیب بدین صورت است: هفت سال بازی، هفت سال آموختنِ ادب و هفت سال ملازمت و پس از آن، رستگاری و عدم رستگاری فرزند مطرح میشود؛ همین نکته، باعث میشود بین این دو روایت، مقداری تعارض به وجود آمده و استخراج یک نتیجهی نهایی از آنها، سخت شود؛ چون قدر مشترکِ این دو، «هفت سال بازی کردن» است.
اما چون جداً احتمالِ یکی بودنِ این روایت وجود دارد در نتیجه، وجودِ این دو در دو مصدر و منبعِ حدیثی، باعثِ تقویتِ صدورِ آنها نمیشود و با توجه به ضعفِ سندیِ هر دو، نمیتوان نسبت به صدورِ این روایت از امام علیه السلام، مطمئن بود.
روایت چهارم: یونس بن یعقوب از امام صادق علیه السلام نقل میکند که ایشان فرمود:«به فرزندت تا شش سالگی، مهلت بده و پس از آن، تا هفت سال، او را نزدیک خود نگه دار و ادبِ خود را به او آموزش بده. اگر قبول کرد و صالح شد (به نتیجه رسیدهای) و الا، رهایش کن».[7]
این روایت، تقسیم جدیدی را در برابر ما قرار میدهد بدین صورت که برای شش سال، فرزند را رها میکنیم و پس از آن، به مدت هفت سال، او را تحت مراقبت و تعلیمِ ادب قرار میدهیم؛ پس از این مدت، اگر اصلاح شد که نتیجه گرفتهایم و در غیر این صورت، خیری در او نیست و باید رهایش کنیم.
اما این روایت نیز مرسل است؛ احمد بن محمد بن خالد البرقی، آن را از «عدة من اصحابنا» از علی بن اسباط نقل میکند و البته روایاتِ مرسلی که احمد بن محمد بن خالد البرقی، نقل میکند حجت و معتبر نیستند؛ علاوه بر اینکه روایت فوق، به شکلِ واضحی، مخالفِ ترکیبِ روایات دیگر است؛ مگر اینکه دست به تاویل این روایت بزنیم.
روایت پنجم: عبد الله بن فضالة از امام صادق علیه السلام – و یا امام باقر علیه السلام – نقل میکند که فرمود: وقتی کودک به سه سالگی رسید هفت مرتبه به او بگویید: «بگو لا اله الا الله» سپس رهایش کنید تا اینکه عمرِ او به سه سال و هفت ماه و بیست روز برسد. در این نوبت، به او هفت مرتبه بگویید: «بگو محمد رسول الله» سپس رهایش کنید تا اینکه به سن چهارسالگی برسد و در این هنگام، هفت مرتبه به او بگویید: «بگو صلی الله علی محمد و آله» و رهایش کنید تا به سنِ پنج سالگی برسد. وقتی به این سن رسید از او بپرسید: دست راستت کدام است و دست چپت کدام؟ اگر چپ و راست را تشخیص داد رویش را به قبله کنید و به او بگویید: «سجده کن». سپس رهایش کنید تا به شش سالگی برسد. در این سن، او را به نماز فرا خوانید و ركوع و سجود يادش دهید. سپس او را به حال خود واگذارید تا به سن هفت سالگی برسد. وقتی به این سن رسید به او بگویید صورت و دست هایت را بشوی و وقتی این کار را انجام داد به او بگویید «نماز بخوان». سپس تا نُه سالگی رهایش کنید. در این سن، وضو را به او بیاموزید و وی را به نماز خواندن امر کنید و بر این کار، ادبش نمایید. وقتی وضو و نماز را یاد گرفت انشاء الله تعالی، خداوند والدینش را خواهد آمرزید.[8]
این روایت وارد جزئیاتِ زیادی دربارهی وضو و نماز و برخی امور دینی میشود؛ اما یک شیوهی تربیتی عام ارائه نمیکند تا بتوان آن را به عنوان یک نظریه و روش تربیتی پذیرفت. علاوه بر اینکه از نظر سندی هم ضعفهای متعددی دارد؛ وثاقتِ موسی بن جعفر البغدادی و علی بن معبد و بندار بن حماد و عبد الله بن فضالة ثابت نشده است. طریق و سندِ شیخ صدوق به عبد الله بن فضالة – که در کتاب من لا یحضره الفقیه ذکر شده – نیز سندِ ضعیفی است زیرا در آن، اشخاصی همچون محمد بن سنان و محمد بن خالد البرقی و بندار بن حماد وجود دارد و در کنارِ تمام اینها، وثاقتِ خودِ عبد الله بن فضالة نیز ثابت نشده است.
روایت ششم: شیخ صدوق در روایتی مرسل، از امیر المومنین علیه السلام نقل میکند که ایشان فرمود: کودک برای هفت سال، رها میشود و هفت سال، ادب میگردد و هفت سال، به خدمت گرفته میشود؛ رشد طولیِ او در بیست و سه سالگی و رشد عقلیِ او در سی و پنج سالگی کامل میشود و پس از این، آنچه به دست میآورد از راه تجربه است.[9]
مضمون روایت، واضح است با این تفاوت که در این روایت، از تعبیرِ «الاستخدام» به جای تعبیر «لزوم و مصاحبت» در مرحلهی سوم، استفاده شده است. این روایت نیز از روایاتِ مرسل شیخ صدوق است که حجت و معتبر نمیباشد مخصوصا اینکه از حضرتِ علی علیه السلام نقل شده است.[10]
روایت هفتم: طبرسی روایت مرسلی را از کتاب «المحاسن» نقل میکند[11] که امام علیه السلام فرمود:فرزندت را تحمل كن(به حال خود واگذار)تا ششساله شود.سپس شش سال او را مطابق كتاب خدا تربيت كن،سپس شش سال او را با خود همراه كن و تربيت كن،اگر تربيت شد كه هيچ وگرنه او را رها کن.[12]
تقسیمِ مراحلِ تربیتی در این روایت با تمام روایاتِ پیشین متفاوت است؛ در این روایت سه مرحله وجود دارد: شش سال و شش سال و هفت سال؛ این ترتیب، برخلافِ ترتیب و دورههای زمانی است که در روایتِ صحیح یعقوب بن سالم – که شبیه به این روایت هم هست – ذکر شد؛ علاوه بر اینکه خودِ مرحوم طبرسی (قرن 6 هـ) هیچ سندی برای این روایت نقل نمیکند و لذا کاملا یک روایت مرسل است.
روایت هشتم: طبرسی در روایتِ مرسلِ دیگری از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل میکند که ایشان فرمود:فرزند تا هفت سال، ارباب است و هفت سال مثل بنده است(بايد تربيت شود)و هفت سال وزير است. پس اگر در بيست و يك سالگى از اخلاق او راضى بودى كه هيچ وگرنه به پهلويش بزن(او را به حال خود واگذار)كه نزد خداوند متعال معذوری.[13]
این روایت اصلا سندی ندارد.
آنچه گذشت مهمترینِ روایات در موضوعِ شیوهی تربیتی بر اساسِ بازههای زمانی است. در بیشترِ آنها از تعبیرِ «صبیّ» یا «الغلام» استفاده شده و تعابیری همچون «الصبیّة» یا «الجاریة» یا «الأنثی» یا «البنت» در این روایات، مشاهده نمیشود.[14] شاید به خاطر رواج این تعابیر، لحنِ روایات اینگونه است نه اینکه در این شیوهی تربیتی، پسر بودن، موضوعیت داشته باشد. شاید هم تناسب سن در اینجا مرتبط با ویژگیِ پسر بودن باشد و در نتیجه این توصیه ها، شامل دختران نشود.
اما آنچه بر سر زبانها افتاده مبنی بر اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «هفت سال با فرزندت بازی کن و هفت سال، ادبش کن و هفت سال، با او همراه باش سپس رهایش کنید تا هر کار میخواهد انجام دهد» و یا تعبیرِ «هفت سال رهایش کن و هفت سال ادبش کن و هفت سال، همراه او باش» و یا تعبیر «هفت سال با او بازی و مزاح کن و هفت سال ادبش کن و هفت سال تعلیمش دِه سپس او را رها کن»، احتمالا نقل قولهایی است که فقط مضمونِ چنین فکر و ایدهای را منتقل میکند. برخی از این مضامین را کتابهای ادب و شعر، از قولِ عبدالملک بن مروان نقل میکنند؛ همچنین برخی از این تعابیر، منسوب به عمر بن خطاب است – البته مصدر و منبعی برای این نسبت یافت نشد – و برخی دیگر، منسوب به سفیان ثوری است.
اما چند ملاحظه پیرامون این روایات:
- تقریبا تمام این روایات، از ضعف سندی رنج میبرند و برخی از آنها واقعا ضعیف هستند و یا اینکه از نظر زمانی، متاخر میباشند. فقط روایتِ «یعقوب بن سالم» است[15] که این مشکل را ندارد و البته این روایت نیز ارتباط با تربیت – به ویژه تربیتِ خانوادگی – ندارد بلکه بیشتر، مرتبط با تعلیم و آموزش است. در مصادر حدیثیِ اهل سنت نیز اینگونه تقسیمات دربارهی فرآیند تربیتی فرزند مشاهده نمیشود.
- این روایات تا حدی با یکدیگر متعارض هستند و مثلا در دو مرحله ای بودن یا سه مرحله ای بودنِ تربیت، یا سن شش سالگی و یا هفت سالگی با هم اختلاف دارند. همین موارد باعث پیچیدگیِ استخراجِ یک قاعدهی نهایی از این روایات میشود و اطمینان به صدورِ آنها را تضعیف میکند.
- همانطور که اشاره کردیم ممکن است برخی از این احادیث، در واقع یک روایت باشد و لذا تعدادِ آنها، هشت روایت نخواهد بود بلکه کمتر است و این نکته نیز باعثِ کاهشِ اطمینان به صدورِ آنها میگردد و همانطور که میدانید معیار و ملاکِ حجیتِ احادیث، اطمینان به صدورِ آنهاست.
- برخی از این روایات – همچون حدیثِ عبد الله بن فضالة – ناظر به یک شیوهی تربیتیِ عام نیست بلکه موضوعِ آموزش عبادات را مطرح میکند. این نکته نیز در کنارِ ملاحظاتِ پیشین، باعث میشود تعدادِ روایاتِ مرتبط با شیوهی تربیتیِ فرزند، تقریبا به پنج روایت کاهش یابد که البته همهی این پنج روایت نیز ضعیف هستند.
علاوه بر این، برخی روایات در نزد شیعه و سنی یافت میشود که روندِ تربیت طفل و تمرین دادنِ او به برخی عبادات را – مانند نماز و روزه – به تصویر میکشد؛ این روایات، شبیه روایتِ عبد الله بن فضاله است. در هر صورت، از اینگونه احادیث و روایات – همانطور که قبلا گفتیم – نمیتوان یک شیوهی تربیتیِ عامی را برداشت کرد بلکه به وضوح، ناظر به اعمال عبادی هستند و جدّاً این احتمال وجود دارد که رویهی مذکور در این روایات، مختص به اعمال عبادی و آموزشِ آنها باشد.
- نتیجهی ملاحظاتِ پیشین این است که چارچوبهای تربیتی که به اسمِ دین، مطرح میشود امور ثابت و قطعی نیستند بلکه اثباتِ انتسابِ آنها به دین، قابل خدشه و نقد است. البته ممکن است این چارچوبهای تربیتیِ مطرح در روایات، بنا بر برخی نظریاتِ تربیتی جدید، قابل پذیرش باشند و بنا بر برخی دیگر از نظریاتِ جدید، مردود باشند. علاوه بر اینکه اصلا این چارچوبها و شیوههای تربیتی، بر اساس مبانیِ من در بررسی سند و منبعِ احادیث، اصلا ثابت نیست و معتقدم حتی بر اساس مبانیِ آیت الله خویی در علم رجال و حدیث و نیز در قاعدهی تسامح در ادلهی سنن، باز هم استناد این روایات به امام علیه السلام – و در نتیجه به دین – ثابت نمیشود.
آنچه که میتوان به عنوان قدر مشترکِ این روایات ارائه کرد – و چه بسا اطمینان به صدورِ آن داشت – این است:
الف) شش سال – یا هفت سال – ابتدایی، دورهای است که اساسا برای آموزش ادب و رفتار، مناسب نمیباشد و اگر قرار است در این بازهی زمانی کار تربیتی انجام شود نهایتا باید در قالب راهنمایی و تشویق و آگاهی دادن باشد نه گذاشتنِ مسئولیت بر عهدهی طفل.
ب) تربیت یک فعلِ تدریجی است که با سن و سالِ فرزند تناسب دارد.
دو گزارهی فوق، نتایج مشخصی هستند که تجربهی بشر نیز آنها را تایید و تاکید میکند. البته اگر امروزه علم، این تقسیمهای زمانی و مرحلهای را تایید کرد میتوان آنها را پذیرفت اما معتبر بودنِ این شیوهی تربیتی به عنوان یک شیوهی دینی و ثابت و همیشگی، منوط به استفاده از راههای اثباتِ علمی در خودِ علوم دینی – همچون بررسی سند و … – است.
به عبارت دیگر میتوان چنین گفت:
اصرار بر این موضوع که دین، در همهی عرصهها، دیدگاههای مُفَصَّلی دارد چه بسا باعث شده در ارائه برخی از طرحهای فکریمان به عنوانِ نگرشها و دیدگاههای دین در بعضی از موضوعات – همچون موضوعِ تربیت که بسیار حساس است – عجله کنیم. مشاهده میکنیم که چگونه کتابهای بزرگی در این موضوع، نوشته میشود و حتی موسوعه هایی در این رابطه ارائه میشود که روایاتِ پراکندهی زیادی را جمع آوری میکنند؛ روایاتی که هیچ ارتباطی به اصلِ مساله تربیت و شیوههای آن ندارد و فقط خود را به تکلف و زحمت میاندازند تا یک طرح و برنامهی دینی و اسلامی جهت تربیت اطفال و نونهالان ارائه کنند. این در حالی است که باید قبل از چنین کارهایی، نصوص و متون دینی با روش اجتهادی و عمیق، مورد بررسی و واکاوی قرار گیرند تا اطلاعاتِ مشخصی از آنها به دست آید نه یک سری اطلاعاتِ ظنی و نامعتبر. چگونه میتوان با این روش، یک برنامه و طرح تربیتی اسلامی – مبتنی بر دیدگاهی به این وسعت – ارائه کرد آنهم در مقابل طرحها و برنامهی فکریِ بزرگی که امروزه در علم تعلیم و تربیت و روانشناسی ارائه میشود؟
نهایت چیزی که نصوص و متون دینی در این زمینه به ما میگویند این است که باید مسئولیتها را به تدریج بر عهدهی طفل گذاشت تا اینکه به سن رشد و آگاهی برسد و از مرحلهی بلوغ فارغ شود؛ اما این تفصیلاتِ جزئی با این همه اعداد و ارقام را به سختی میتوان ثابت نمود؛ با این وضعیت، دیگر نوبت به طرحِ این موارد به عنوان یک رقیب برای نظریات دیگر در عرصهی علوم تربیتی و علوم روانشناسی و اجتماعی نمیرسد. البته این حرف، به معنی پذیرش مرجعیتِ مطلقِ این علوم نیست؛ مخصوصا اینکه مبنای فلسفیِ این علوم، در بسیاری از موارد، مبنایی سکولار و غیر غیبی[16] است؛ اما مرجعیتِ این علوم در مواردی که دستاوردهای آنها با ارزشهای کلیِ دین در تنافی نمیباشد یک نیاز ضروری است. اصلا ممکن است دین برای ما، اصولِ عامِ تربیتی را بیان کرده باشد مانند اصلِ تدریجی بودنِ واگذاریِ مسئولیتها به فرزند و اصولی از این قبیل که – غالبا و از نظر عُقَلایی – به وسیلهی تجربه نیز قابل درک است. دین برای ما این اصولِ عام تربیتی را بیان میکند تا به سراغِ انبوهِ تجارب و دستاوردهای علمی برویم و تفصیلات و جزئیاتِ این تجارب و دستاوردها را تا آنجا که ذیلِ نگاهِ عامِ دینی به زندگی قرار میگیرد و در تعارض با این نگاه عام نیست توسعه داده و مورد استفاده قرار دهیم؛ و در نتیجه، دین را سنگین نمیکنیم و بارِ اضافی بر عهدهی آن نمیگذاریم تا ادعا شود «در دین، یک برنامهی تربیتیِ با تمام جزئیات دربارهی تربیتِ طفل وجود دارد که دقیق ترین و مشکل ترین مسائل تربیتی را پاسخ میدهد»؛ بلکه به جای چنین ادعایی، میگوییم ارزشهای دینی و تشریعاتِ اسلامی، به روانشناس و کارشناس تربیتی و روانپزشک کمک میکند تا تجربیاتِ خود را – از جهتِ معنوی – برای ساختنِ جهانی بهتر که میتوان در آن زندگی کرد، ارتقا دهد؛ ارزشهای دینی و تشریعاتِ اسلامی، در واقع، همچون نشانهها و نیز قیود و محدودیتهای مسیرِ پیش روی انسان – جهتِ احیاء نسلی مناسب در آینده – هستند و لازم است انسان در این راه، از ابزارها و شیوههای متغیر و متناسب با زمان که نسل جوان را به سوی کمال و صلاح، هدایت میکند استفاده نماید.
ممکن است این سوال به ذهن شما بیاید که:
چرا برای یک موضوعِ تربیتیِ عام، باید تا این اندازه، در نصوص و متون دینی، دقت نمود و دربارهی آنها بحث کرد؟! اگر این مساله، یک مسالهی فقهی و الزامی بود چنین شیوهای، منطقی مینمود. اما مسالهی تربیت، یک مسالهی عامِ فرهنگی و اجتماعی است و برای چنین مسائلی، لازم نیست تا این اندازه، سخت گیری شود و باید از اینگونه مباحثِ علمیِ سختگیرانه، عبور کنیم.
اما من به این سوال، چنین پاسخ میدهم:
این سخن، سخن صحیحی نیست. ما قاعده و اصلی نداریم که در حوزهی فکرِ دینی، چنین تفکیکی را ارائه کند و بین فقه و احکام الزامیاش از یک سو و دیگرِ پروندههای فکر دینی از سوی دیگر، تفاوت قائل شود. لذا نمیتوان ادعا کرد که صدورِ حکم در مسالهای تفصیلی و جزئی در طهارت و نجاست، نیازمند اجتهادِ فقهیِ عمیق و بحث و تدقیق است اما ارائهی نگاه تربیتیِ اسلام و ترویجِ یک فرهنگ تربیتی از این قبیل، آنهم بدون اندکی تامل در نصوص و متون دینی و میزانِ ثبوتِ آنها و تعارضاتِ میانِشان و نیز دلالتهای آنها، جایز و رواست.
ما در اینجا فقط از استحباب سخن نمیگوییم تا قاعده تسامح در ادلهی سنن را – البته اگر قاعدهی درستی باشد – اجرا کنیم بلکه دربارهی یک نگاهِ تربیتی سخن میگوییم که قرار است به عنوان یک راه حل و انتخابِ برتر در میانِ نظریاتِ تربیتی که امروز در جهان مطرح است ارائه شود.
_________________________
[1] حب الله, اضاءات فی الفکر و الدین و الاجتماع, ج 5 سوال 835.
[2] . عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ عَنْ يُونُسَ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: دَعِ ابْنَكَ يَلْعَبُ سَبْعَ سِنِينَ وَ أَلْزِمْهُ نَفْسَكَ سَبْعاً فَإِنْ أَفْلَحَ وَ إِلَّا فَإِنَّهُ مِمَّنْ لَا خَيْرَ فِيهِ؛ کلینی, الکافی, ج 6 ص 46.
[3] . یعنی به این خاطر که منظور از رها کردن طرف در هفت سال اول، آزاد گذاشتنِ وی به صورت مطلق نیست فقهاء فتوی دادند که … (مترجم)
[4] . أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْعَاصِمِيُّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ عَمِّهِ يَعْقُوبَ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: الْغُلَامُ يَلْعَبُ سَبْعَ سِنِينَ وَ يَتَعَلَّمُ الْكِتَابَ سَبْعَ سِنِينَ وَ يَتَعَلَّمُ الْحَلَالَ وَ الْحَرَامَ سَبْعَ سِنِينَ؛ محمدبن یعقوب کلینی, الکافی (تهران: دارالکتب الاسلامیه, 1407), ج 6 ص 47; محمد بن الحسن الطوسی, تهذیب الاحکام (تهران: دار الکتب الاسلامیة, 1407), ج 8 ص 111 در نقلِ شیخ طوسی، کلمهی «فی» قبل از کلمهی «الکتاب» آمده است.
[5] . قَالَ الصَّادِقُ ع دَعِ ابْنَكَ يَلْعَبْ سَبْعَ سِنِينَ وَ يُؤَدَّبْ سَبْعَ سِنِينَ وَ أَلْزِمْهُ نَفْسَكَ سَبْعَ سِنِينَ فَإِنْ أَفْلَحَ وَ إِلَّا فَإِنَّهُ مِمَّنْ لَا خَيْرَ فِيه؛ ابن بابویه, من لایحضره الفقیه, ج 3 ص 492; طبرسی, مکارم الاخلاق, 222.
[6] . که با تعبیرِ «قال» شروع میشود (مترجم)
[7] . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ عَلِي بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: أَمْهِلْ صَبِيَّكَ حَتَّى يَأْتِيَ لَهُ سِتُّ سِنِينَ ثُمَّ ضُمَّهُ إِلَيْكَ سَبْعَ سِنِينَ فَأَدِّبْهُ بِأَدَبِكَ فَإِنْ قَبِلَ وَ صَلَحَ وَ إِلَّا فَخَلِّ عَنْهُ؛ کلینی, الکافی, ج 6 ص 46 و 47; الطوسی, تهذیب الاحکام, ج 8 ص ضضض.
[8] . حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ مَاجِيلَوَيْهِ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى الْعَطَّارُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى بْنِ عِمْرَانَ الْأَشْعَرِيِّ عَنْ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ الْبَغْدَادِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَعْبَدٍ عَنْ بُنْدَارَ بْنِ حَمَّادٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ فَضَالَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ أَوْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ إِذَا بَلَغَ الْغُلَامُ ثَلَاثَ سِنِينَ يُقَالُ لَهُ سَبْعَ مَرَّاتٍ قُلْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ ثُمَّ يُتْرَكُ حَتَّى يَتِمَّ لَهُ ثَلَاثُ سِنِينَ وَ سَبْعَةُ أَشْهُرٍ وَ عِشْرُونَ يَوْماً فَيُقَالُ لَهُ قُلْ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ سَبْعَ مَرَّاتٍ وَ يُتْرَكُ حَتَّى يَتِمَّ لَهُ أَرْبَعُ سِنِينَ ثُمَّ يُقَالُ لَهُ سَبْعَ مَرَّاتٍ قُلْ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ثُمَّ يُتْرَكُ حَتَّى يَتِمَّ لَهُ خَمْسُ سِنِينَ ثُمَّ يُقَالُ لَهُ أَيُّهُمَا يَمِينُكَ وَ أَيُّهُمَا شِمَالُكَ فَإِذَا عَرَفَ ذَلِكَ حُوِّلَ وَجْهُهُ إِلَى الْقِبْلَةِ وَ يُقَالُ لَهَا اسْجُدْ ثُمَّ يُتْرَكُ حَتَّى يَتِمَّ لَهُ سِتُّ سِنِينَ فَإِذَا تَمَّ لَهُ سِتُّ سِنِينَ صَلَّى وَ عُلِّمَ الرُّكُوعَ وَ السُّجُودَ حَتَّى يَتِمَّ لَهُ سَبْعُ سِنِينَ فَإِذَا تَمَّ سَبْعُ سِنِينَ قِيلَ لَهُ اغْسِلْ وَجْهَكَ وَ كَفَّيْكَ فَإِذَا غَسَلَهُمَا قِيلَ لَهُ صَلِّ ثُمَّ يُتْرَكُ حَتَّى يَتِمَّ لَهُ تِسْعُ سِنِينَ فَإِذَا تَمَّتْ لَهُ عُلِّمَ الْوُضُوءَ وَ ضُرِبَ عَلَيْهِ وَ أُمِرَ بِالصَّلَاةِ وَ ضُرِبَ عَلَيْهَا فَإِذَا تَعَلَّمَ الْوُضُوءَ وَ الصَّلَاةَ غَفَرَ اللَّهُ لِوَالِدَيْهِ إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى؛ ابن بابویه, الامالی, 391; ابن بابویه, من لایحضره الفقیه, ج 1 ص 281; الطوسی, الامالی, 433; طبرسی, مکارم الاخلاق, 222.
[9] . قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ : يُرَبَّى اَلصَّبِيُّ سَبْعاً وَ يُؤَدَّبُ سَبْعاً وَ يُسْتَخْدَمُ سَبْعاً وَ مُنْتَهَى طُولِهِ فِي ثَلاَثٍ وَ عِشْرِينَ سَنَةً وَ عَقْلِهِ فِي خَمْسٍ وَ ثَلاَثِينَ وَ مَا كَانَ بَعْدَ ذَلِكَ فَبِالتَّجَارِبِ؛ ابن بابویه, من لایحضره الفقیه, ج 3 ص 493.
[10] . با توجه به فاصلهی زمانی زیاد بین شیخ صدوق و امیر المومنین علیه السلام (مترجم)
[11] . البته این روایت نه در کتاب المحاسن یافت شد و نه کسی آن را از این کتاب، نقل کرده است.
[12] . مِنْ كِتَابِ اَلْمَحَاسِنِ عَنْهُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ: اِحْمِلْ صَبِيَّكَ حَتَّى يَأْتِيَ عَلَيْهِ سِتُّ سِنِينَ ثُمَّ أَدِّبْهُ فِي اَلْكِتَابِ سِتَّ سِنِينَ ثُمَّ ضُمَّهُ إِلَيْكَ سَبْعَ سِنِينَ فَأَدِّبْهُ بِأَدَبِكَ فَإِنْ قَبِلَ وَ صَلَحَ وَ إِلاَّ فَخَلِّ عَنْهُ؛ طبرسی, مکارم الاخلاق, 222.
[13] . وَ قَالَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ : اَلْوَلَدُ سَيِّدٌ سَبْعَ سِنِينَ وَ عَبْدٌ سَبْعَ سِنِينَ وَ وَزِيرٌ سَبْعَ سِنِينَ فَإِنْ رَضِيتَ أَخْلاَقَهُ لِإِحْدَى وَ عِشْرِينَ وَ إِلاَّ فَاضْرِبْ عَلَى جَنْبِهِ فَقَدْ أَعْذَرْتَ إِلَى اَللَّهِ تَعَالَی؛ طبرسی, 222.
[14] . رجوع کنید به متنِ اصلیِ روایات که در پاورقیها ذکر شد.
[15] . روایت شمارهی یک که از نظر سندی هم صحیح بود.
[16] . یعنی مبتنی بر انکار یا نادیده گرفتن عالم غیب و اکتفا به عالمِ ماده (مترجم)