حیدر حب الله
ترجمه: مجمع علمی طور سینا
پرسش[1]: از جمله نکاتی که یکی از علمای معتدل اهل سنتِ زمان ما جناب شیخ دکتر (…) پیرامونش سخن گفته این است که: «علیرغم اینکه این موضوع نزد شما از حساسیت بالایی برخوردار است ولی باعث نمی شود که بتوانیم از آن چشم پوشی یا آن را از ذهنمان پاک کنیم. خداوند تبارک و تعالی پیامبرانش را به همراه کتاب برانگیخت تا همه چیز را برای مردم روشن کنند: حال به ما راز داستان سرداب و سامرا را بگویید. آیا [اینکه این مطلب را به دین نسبت میدهید به این دلیل است که] خداوند به پیامبرش وحی کرده است؟ کدامین فرشته آن را به پیامبر رسانده است؟ آن چیزی که برایم قطعی است و بی چون و چرا از خداوند پذیرفته ام این است که جریان وحی با وفات محمد صل الله علیه وسلم پایان یافت. حال به پروردگارتان سوگند میدهم که بگویید: آیا هر فرقه ای نمیتواند همانطور که شما فکر میکنید فکر کند و همانطور که شما منتظر هستید، منتظر مهدیش باشد؟ به خدا سوگندتان میدهم پاسخ دهید اگر خداوند مقدر نکرده بود که امام حسن عسگری عقیم باشد و میتوانست فرزندی داشته باشد آیا امامان شما به جای دوازده تن به شصت یا هفتاد تن نمی رسیدند؟ اگر آنگونه که شما فکر میکنید این امر الهی است آیا شرایط ایشان بر خدا پوشیده بوده که امامت را در این سلسله قرار داد که نتیجه اش قطع این سلسله باشد؟ فرض کنیم که اساسا این اتفاقاتی که شما از آن خبر میدهید حقیقت داشته باشند. حداقل به ما چگونگی این رخدادها را توضیح دهید. آیا عقل انسان میپذیرد که جنینی به دنیا بیاید و همزمان بتواند بدون اینکه مردم بفهمند وارد سرداب شود؟ آیا او در لحظه ی تولد با خزیدن خود را به سرداب رسانده، یا بعد از دو سال شیر خوردن و یا پس از اینکه چند ساله شده با پاهای خود به آنجا رفته است؟ واقعا بیشتر شبیه یک خواب است تا واقعیت (حال اگر میتوانید این خواب را تعبیر کنید). شما به چیزی معتقدید که نود درصد جهان اسلام با آن مخالف هستند!! آیا هیچ خردمندی به آسانی این اخبار خارق العاده را میتواند بپذیرد؟ آیا نمی بینید که خبر بسیار تکان دهنده ای مانند سخن گفتن عیسی در نوزادیاش را فقط به این دلیل قبول کردیم که آن را خداوند تبارک و تعالی به ما رسانده است، آن خداوندی که هرکار که بخواهد میتواند انجام دهد. و این خبر را جبرئیلِ امین بر پیامبر نازل کرده است تا بعضی به آن ایمان آورند و برخی دیگر به آن کافر شوند. حال چطور میتوان این خبر غیر عادی شما را پذیرفت در حالی که شرایطش از جهت رخداد، سند، محتوی و پیچیدگی آن بر شما پوشیده نیست» نقد شما به این کلام چیست؟
پاسخ: چقدر زیبا است که با زبانی نرم با هم گفتگو کنیم، چقدر زیباست زبانی بر ما چیره شود که با آن درشتگویی های کمتری را به کار گیریم و چه گام مثبتی است اگر عالمی که خود را به مذهب خاصی نسبت میدهد بدون تکفیر و تفسیق، به مسائل مذاهب دیگر بپردازد. به هر روی متواضعانه تا جایی که این گفتار کوتاه به ما اجازه میدهد، این متن را بررسی میکنیم. این متن را در رویاریی با یک عالم سنی متدینی بررسی خواهم کرد که خود را در مسائل علم معتدل میداند. من نظر خود را به دور از توهین هایی مذهبی ابراز میکنم که به هیچ روی به آنها باور ندارم و میخواهم با وسواس زیاد نسبت به سلامت روشهای علمی در این مسئله پیش روم و در ضمن آن، گفتگوهای کلامی امروزه را در عالم اسلام بررسی کنم. در ادامه اصلی ترین اشکالم به این متنی که در پرسش آمده است را بیان میکنم ولی مباحث دیگر مربوط به امامت و مهدی باوری را بررسی نخواهم کرد:
- آقای دکتر کلامشان را با نفی پیچیدگی از حق و حقیقت آغاز کرده اند در حالی که بیشک این سخن بیپایه و اساس است. حقیقت همیشه روشن نیست، بلکه گاهی به دلیل اشتباهات تاریخی و عقلی و یا به دلیل فریفتن و یا امیال و هواهای نفسانیِ دیگرانی که پیش از ما بوده اند، در رسیدن به حق اشتباه میکنیم. اگر حق همیشه روشن است و هیچ پیچیدگی ای به آن راه ندارد، پس منشأ این اختلافات خوف انگیز میان مسلمان و حتی خود اهل سنت چیست؟ آنها در هزاران گزاره ی کلامی، اصولی، فقهی، تاریخی، حدیثی، رجالی، تفسیری و … با هم اختلاف نظر دارند. آیا همه ی اینها به امیال و خواسته های نادرست بر میگردد که اگر نبودند حقیقت مانند ماه شب چهارده برای ما روشن بود؟ این سخن که «حق همیشه آشکار است» از آن سخنان ایدئولوژیک توهم برانگیز است! گاهی حق لباسی شک برانگیز به تن میکند و با با باطل درمی آمیزد. حق و حقیقت روشن است ولی گاهی انسان در شرایطی است که نمیتواند آن را ببیند، مانند انسان زندانی در سیاه چاله که نمیتواند آن خورشید تابناک را ببیند.
به همین دلیل با این سخن کلیدی که آغازگر مطالب ایشان بود مخالف هستم. بایستی توجه داشته باشیم که این سخن از اهمیت بسزایی برخوردار است. امروزه هر آن کس که به اسلام رویآورد با وجود این همه اختلاف میان مذاهب، نمیتواند وضوح حقیقت را درک کند و طبیعی است که در برخی امور نیازمند کنکاش و بررسی بیشتری است. مشکل آنجا است که همه ی مسائل دینی را با امور فطری واضحی چون وجود خداوند مقایسه میکنیم و فکر میکنیم همه ی امور دینی آشکار و روشن هستند؛ شاید این تصور اشتباه درباره تمامی گزاره ها و مسائل دینی به این دلیل باشد که فکر میکنیم اساسا مسائل الهیاتی واضحاند و یا به این دلیل که چون قرآن مسائل بنیادین الاهیاتی را بدیهی و روشن میداند، ما فکر کرده ایم که تمام مسائل دینی از چنین وضوحی برخوردارند. وقتی عالمی مسلمان ادعا میکند که اعجاز قرآن بدیهی است و این بداهت را حاصل بررسی و تحقیق خود میداند، عالمی شیعی هم میتواند با همین روش ایدئولوژیک در مقولات کلامیای که بدان اعتقاد دارد، ادعای بداهت کند. بنابراین به نظر میرسد که اینگونه بحث کردن ها هیچ پایه و اساسی ندارند. بجاست که از این ادعاهای تهی ( که مثلا روشنی حق وقتی است که بتوانیم برایش برهان بیاوریم و در سه دقیقه کارش را تمام کنیم ولی اگر مقدمات زیادی داشته باشد واضح است که حقیقت ندارد!) دوری کنیم، و هر موضوع کلامی را – هر چقدر هم نزد گروهها یا مذاهب خاصی واضح باشند- بایستی به عنوان یک مسئله ی نیازمندِ به تحقیق و بررسی در نظر بگیریم و هماهنگ با شواهد و مدارک پیش برویم. این روش بررسی مختص امور دینی نیست، بلکه تمام زمینه های شناخت انسانی را فرا میگیرد، به عبارتی تمام موضوعات، از ابعادی روشن هستند و از جهاتی دیگر نیازمند بررسی اند.
- خداوند پیامبران را نفرستاده تا همه چیز را برای مردم بازگو کنند، بلکه فرستاده تا تبیین کننده ی دین، ارزشها و اصول ارتباط با خداوند باشند. حتی اگر بپذیریم – که اکنون فرصتی نیست که به آن بپردازیم- که خداوند پیامبرانش را فرستاده تا تمام موضوعات را تبیین کنند، از این پیشفرض نمی توان نتیجه گرفت که خداوند همه چیز را در کتابش آورده است. بنابراین این واقعیت که قرآن همه موضوعات و مسائل را فراگرفته، مساوی با این ادعا نیست که قرآن همه چیز را تبیین کرده است؛ چرا که تبیین یعنی وجود چیزی در متن به گونه ای خاص تا بتواند تا حد امکان، خود را بشناساند. به همین دلیل است که به سنت نیاز داریم؛ یا به این دلیل که قرآن همه چیز را بیان نکرده است بلکه خیلی چیزها را به سنت واگذار کرده است یا به این دلیل که همه چیز را یادآور شده ولی برخی از امور برای عموم مردم روشن نیست و نیازمند پیامبر است که بتواند وجود آن در متون قرآنی را یادآور شود تا در نتیجه بتوانیم بگوییم که از طریق سنت شریف فهمیدیم که این امور در قرآن وجود دارند که البته در مرحلهی قبل از بیان پیامبر برای ما روشن نبوده است.
حتی اگر از این اشکال هم چشم پوشی کنیم، امروزه بعد از این حجم عظیم تفاسیر متون دینی، برای رسیدن به خود بیان قرآن نیازمند تلاش گسترده ای هستیم و بایستی به سوی تلاشهایی جانفرسا روی آوریم تا بتوانیم پیام قرآن را از میان این کوه تفاسیری که در طول تاریخ بیان شده به دست آوریم. همه ی ما میدانیم که موشکافی از زبان قرآن برای ما اصلا کار آسانی نیست، بلکه خود این مسئله هم گره ی دیگر روی گره های دیگر است، تا جایی که دست کم در برخی از موارد برای رسیدن به معنای لغوی باید راه پرپیچ و خمی را طی کنیم و برای درک بهتر این راه ناهموار میتوانیم به تجربه فقها و مفسران مراجعه کنیم.
میخواهم بگوییم نه باب شناخت دین و قرآن به روی ما بسته است و نه آنقدر این شناخت کار آسانی است که هر امر حقی را بدیهی و روشن بدانیم و در مقابل به هر امر پیچیده ای نسبت بطلان دهیم.
- حقیقت داشتن داستان سرداب – نمیخواهم از واقعی بودن یا نبودن آن صحبت کنم در عین اینکه بعضی از علمای شیعه نسبت به آن نقدهایی دارند- منوط به وحیانی بودن آن نیست تا ما برای صحت سنجی آن به قرآن مراجعه کنیم بلکه میتواند مانند هر رویداد تاریخی دیگر، حاصل مشاهده افرادی باشد که در آن صحنه حضور داشتند. بنابراین تاریخ آنقدر قدرت دارد که بتواند ما را نسبت به ورود حضرت مهدی عج به سرداب قانع کند، چه رسد به اینکه بخواهیم پیرامون حضورشان در سرداب، به نتیجه قانع کننده ای برسیم.
شیعه، پنهان بودن ایشان را مستند به کتاب خدا و سنت پیامبرش میداند، چرا که مدعی است خداوند تبارک و تعالی از طریق کتاب و سنت پیامبرش بیان کرده است که اهل بیت پیامبر دوازده نفر هستند و سنت اهل بیت نیز – که حجیت قولشان از طریق کتاب و سنت پیامبر ثابت شده است به این معنی که آنها همان علم پیامبر صل الله علیه و اله وسلم را بازگو میکنند- بیان کرده که آن دوازدهمین نفر همان فرزند امام حسن عسگری است که روزی پنهان خواهد شد. از جنبه روشی این ادعاها تا این لحظه با هیچ مشکل علمیای روبه رو نشده است. در این صورت اگر بخواهیم اشکال بگیریم نباید بگوییم که آیا برای این ادعا وحی نازل شده است؟! از آنجا که شیعه به امامت باور دارد آن را ضرورتا حاصل آموزه های قرآن و سنت پیامبر میداند و مدعی است که سنت ائمه هم جزئی از سنت پیامبر است، و اساسا به همین دلیل است که با معیار قرار دادن سنت اهل بیت به مسئله ی غیبت باور دارند. بنابراین در نهایت غیبت امام زمان و پنهان شدن ایشان چیزی است که پیامبر اکرم به واسطه وحی از آن مطلع شده است و پیامبر هم اهل بیت خود را از این رویدادی که پیشروی آنها است مطلع کرده است. دقیقا همانند زمانی که پیامبر اکرم یاران خود را نسبت به قضایایی که به او وحی میشد آگاه میکرد و آنها نیز طبق آن چیزی که در کتب حدیث و تاریخ به ما رسیده است، ما را از این اخبار مطلع کردند. حال چه مشکلی در این روش دیده میشود؟ از دیدگاه شیعه دلیل اینکه بسیاری از روایات و اخبار پیرامون این موضوع در کتب اهل سنت به چشم نمیخورد این است که این کتب – با وجود احترام ما به آنها- مرجع فراگیری برای تمامی احادیث پیامبر به شمار نمی آیند. از نظر آنها یکی از دلایل کاسته شدن از گستره ی روایی این کتب آن است که حکومتها و همچنین جریانهای سیاسی و مذهبی از انتشار برخی از این روایات جلوگیری کرده اند ولی همین روایات با تلاش اهل بیت و از راه راویان امامیه در دسترس ما قرار گرفته است.
بنابراین به نظرم من روش درستی نیست که برای درک واقعی بودن این داستان این پرسش را مطرح کنیم که آیا این داستان را خداوند وحی کرده است یا خیر؟ راه درست تقابل با این باور شیعه آن است که امامت، حجت بودن سنت اهل بیت و ارزش روایات کتب امامیه را زیر سؤال ببریم نه اینکه مستقیما سراغ اموری برویم که نتیجه پذیرش این باورهای بنیادین هستند. آیا خود شما میتوانید قبول کنید که یک مسیحی از شما بپرسد که آیا عدالت صحابه امری وحیانی است؟ آن وحی کجاست؟ و از این طریق عدالت صحابه را زیر سؤال ببرد؟ آیا این روشِ رویارویی با مسئله ی عدالت صحابه را میتوانید بپذیرید؟ بیشک با توجه به اصول و قواعد دین ما این شیوه ی بررسی مسائل دینی، شیوه ای انحرافی به شمار می آید و برمبنای بافت فکری ما، این روش ورود به مسئله عدالت صحابه پذیرفتنی نیست. بلکه پرسشهای آغازین این شخص مسیحی، بایستی پیرامون موضوعات دیگری چون اعجاز قرآن و اصل پیامبری محمد صل الله علیه و آله باشد، نه اینکه مستقیما درگیر شاخه ای از مسائل – عدالت صحابه- شود که مبتنی بر پیامبری حضرت محمد است.
اگر از دیدگاه شیعه، با وفات پیامبر جریان وحی نیز پایان یافته است در این صورت از نگاه همین شیعه، پیامبر از رویداد غیبت امام دوازدهم پرده برداشته است. بنابراین اگر بخواهیم این مسئله را نقد کنیم بایستی به نقد روایاتی بپردازیم که شیعه آنها را روایات و اخبار پیامبر اکرم میداند هر چند، دسترسی به آنها تنها از راه اهل بیت امکان پذیر است. به نظر میرسد روش درست گفتگوهای علمی هدفمند میان مذاهب همین باشد.
- «آیا هر فرقه ای میتواند ادعا کند که او هم یک مهدی دارد؟» آیا واقعا این گزاره اشکالی به مهدویت است؟ نقدهایی که مرا شدیدا برمی انگیزانند و مضطرب میکنند نقدهایی هستند که شیعه، اهل سنت را در مقابل آنها بی پاسخ میداند در حالی که خودش از همان نقد رنج میبرد یا اهل سنت، شیعه را در رویارویی با آن متزلزل میداند حال آن که خود با ضربات همان نقد به لرزه میافتد. اکنون این پرسش را مطرح میکنم که آیا کسی که به اصل پیامبری باور ندارد میتواند در مقام نقد شما بگوید «اگر شما پیامبر دارید پس هر امتی میتواند ادعا کند که پیامبری برایش آمده است» و بعد نتیجه بگیرد بهتر است از ادعای پیامبر داشتن دست بردارید. آیا نمیتوانیم به او حق بدهیم که بگوید هر انسانی میتواند برای خود فقیهی داشته باشد که در امور دینی به او مراجعه کند؟ آیا کسی که وحی را باور نمیکند نمیتواند بپرسد که هر انسان یا مجموعه ای میتواند ادعا کند به او وحی نازل شده است؟ یا بگوید: اگر حدیث شریف حجت است در این صورت هر دسته و گروهی میتواند ادعا کند روایاتی در اختیار دارد که از پیامبر به او رسیده است. پس نباید حجیت روایات پیامبر را بپذریم! آیا اساسا این اشکالات پذیرفتنی اند؟
فرض کنیم که از گزاره ای دینی سوء استفاده میشود ولی آیا اینگونه نیست که نفع برندگان، حاکمان، واعظان، فاسقان، منافقان، نوکیسه گان و فرصت طلبان از بیشتر گزاره ها و قضایای دینی سوء استفاده میکنند؟ آیا این دلیل میشود تا دین را کلا کنار بگذاریم؟ اینکه هر جماعتی احتمال دارد برای خودش ادعای مهدی باوری کند نشان دهنده بی اساس بودن اندیشه ی مهدویت است؟ اگر اینگونه باشد، خود دین هم بی پایه و اساس است، چرا که هر گروهی میتواند ادعای دین مستقلی را داشته باشد. پس راه درست آن است که از شیعه و دیگر فرق و ادیان بخواهیم دلیل ادعاهایشان را ارائه دهند تا بتوانیم داوری صحیحی نسبت به ادعاهایشان داشته باشیم. اگر دست از این روش و اسلوب صحیح برداریم این اشکالات گریبانگیر تمامی فرق و ادیان خواهد بود و سنی، شیعه، مسلمان، مسیحی و … استثنائی از این اشکالات نخواهند بود.
- این سخن که اگر امام حسن عسگری عقیم نبود شیعه تا به حال دهها امام داشت دقیق نیست؛ چرا که از دیدگاه شیعه، این سخن چیزی شبیه قبول کردن تناقض است! به نظر من از این راه نمیتوانیم با عقلای شیعه گفتگوی ثمر بخشی را داشته باشیم. برای مثال آیا میتوانیم بگوییم اگر عبدالله بن عبدالمطلب عقیم بود سلسله ی پیامبری از طریق دیگران تا میلیونها پیامبر دیگر ادامه پیدا میکرد و پیامبر ما آخرین پیامبر نبود؟ آیا دیگران حق دارند بگویند که اگر عمر بن خطّاب عقیم بود دیگر خلفای راشیدن، چهارگانه نبودند بلکه سهگانه بودند؟ آیا این پرسش، باعث میشود که بتوانیم اندیشه ی خلافتِ اهل سنت را نقد کنیم؟
شیعه میگوید این تقدیر الهی است که شرایط به دنیا آمدن ائمه دوازده گانه شیعه فراهم شده است همانطور که دهها هزار پیامبر به خواست الهی به دنیا آمدند تا مأموریت هدایت انسانها را به عهده بگیرند. پس اینکه تعداد امامان دوازده نفر هستند علاوه بر فرایند انتصاب، حاصل تقدیر تکوینی عالم است که اسباب به دنیا آمدن آنها را فراهم کرد همانطور که برگزیدن پیامبران هم یک تقدیر بود. این اشتباه بسیار بزرگی است که به جای تلاش برای فهم منظور و افق اندیشه ی صاحب آن اندیشه، مسائل و موضوعات را از دیدگاه خودمان بازسازی کنیم. همانطور که میتوانیم بپرسیم «آیا شرایط امام حسن عسگری بر خداوند پنهان بود که امامت با رسیدن به ایشان به پایان میرسد؟» میتوانیم بپرسیم آیا شرایط پیامبر و پدرش بر خداوند پنهان ماند که با رسیدن به ایشان پیامبری به پایان رسید؟ من ترجیح میدهم وارد گفتگوهایی برپایه ی چنین پرسش هایی نشوم که در نهایت ما را به نتیجه ای نمیرساند.
- آقای دکتر فرمودند: «فرض کنیم که اساسا این اتفاقاتی که شما از آن خبر میدهید حقیقت داشته باشند. دست کم به ما چگونگی این رخدادها را توضیح دهید. آیا عقل انسان میپذیرد که جنینی بهدنیا بیاید و همزمان بتواند بدون اینکه مردم بفهمند وارد سرداب شود؟ آیا او در لحظه ی تولد با خزیدن خود را به سرداب رسانده، یا بعد از دو سال شیر خوردن و یا پس از اینکه چند ساله شده با پاهای خود به آنجا رفته است؟ واقعا بیشتر شبیه یک خواب است تا واقعیت (حال اگر میتوانید این خواب را تعبیر کنید)»
این سخن کسی میتواند باشد که اساسا دین را نپذیرفته است و آن را چیزی جز داستان های اساطیری نمیداند. من واقعا انتظار نداشتم که دانشمند و مسلمانی مانند ایشان چنین سخنی بگویند! اگر این سخنی که ایشان فرمودند را واقعا به عنوان یک اشکال و نقص بر شیعه به حساب آوریم در این صورت در خود دین و قرآن کریم دیگر نمیتوانیم به چیزی اعتماد کنیم. چه کسی گفته که از این قضیه هیچ کس آگاه نبوده است؟! تمام ادعای شیعه این است که او را تعداد اندکی از یاران و اطرافیان امام حسن عسگری دیدهاند ولی اینکه امام مهدی می آیند و ایشان فرزند امام حسن عسگری هستند گزاره هایی هستند که با روایات ائمه پیش از امام حسن عسگری روشن شده اند حتی اگر تنها افراد خاصی او را دیده باشند. به راستی مشکل این مطلب چیست؟
آیا این درست است که چنین سؤالی را در مورد سرورمان جناب مسیح سلام الله علیه بپرسم و بگویم: آیا خرد انسانی میپذیرد که شخصی متولد شود و بلافاصله در گهواره سخن بگوید و هیچکس جز مردمِ روستایی کوچک و نه همه مردم جهان از آن با خبر شده باشند و قرآن هم ادعا کند که او پیامبر بوده است؟ چگونه بفهمم که واقعا چنین اتفاقی رخداده است؟ آیا اساسا امکان دارد که باردار شدن حضرت مریم تنها با دمیدن فرشته ای از فرشتگان الهی رخ داده باشد، هیچ کس از این رویداد آگاه نشده باشد و تنها قرآن از آن خبر داده باشد؟ چگونه (به واسطه ی عقل) این خبر قرآنی را میتوانیم بپذیریم؟ آیا داستانهای ناقه، عصای موسی و دست ایشان، سخن گفتن عیسی و زنده کردن مردگان، آتش ابراهیم و قرار دادن پرندگان روی کوه و طور کلی ماجرای بهشت و جهنم و… همگی تنها یک خیال پردازی نیست؟ آیا مردم حق ندارند که بگویند: (حال اگر میتوانید این خواب را تعبیر کنید)؟ آیا همه این موارد چیزهایی کمتر از مهدی باوری شیعه هستند؟
به هیچ وجه! تنها نکته نهفته در این داستانها این است که من به آنها باور دارم و به همین دلیل چیز شگرفی در آنها نمیبینم، اما از آنجا که مهدیِ شیعه را باور ندارم، سر تا پای این قضیه را عجیب و غریب میدانم! … بنابراین نباید غیر دینداران را از این جهت که سخنان ما برایشان شگفت آور و نامعقول است، سرزنش کنیم. حال با توجه به تمامی این مطالب، روشی که ایشان برای بررسی گزاره های دینی دنبال میکنند پذیرفتنی است؟ آیا بهتر نیست به جای اینکه به دلیل شگرف بودن این موضوع آن را سبک و بی مایه بدانیم و این شگفت انگیزی را مبنای پیشینی نقدمان قرار دهیم، از شیعه بخواهیم تا دلیل تاریخی خود را پیرامون این ادعاها بیان کند و سپس دلایل او را نقد کنیم؟ آیا بهتر نیست کسی که پیش از رویارویی با شیعه، دینی را پذیرفته است که طبق محتوای قرآن و اخبارِ رسیده، مالامال از معجزات و کرامات است، آن روش شگفت زدگی را کنار بگذارد؟ آیا در روایات دهها معجزه از یاران پیامبر و اهل بیت و دیگران نیامده است؟ تعداد این معجزات از خود پیامبر چقدر بیشتر از آنهاست؟! آیا همه را به دلیل شگفت انگیز بودنشان کنار میگذاریم؟ آیا بیزاری و شگفت انگیزی دوپایه ی علمی و منطقی برای کنار گذاشتن یک حکم به شمار میروند یا اینکه تنها ما را وادار میکنند تا با تأمل بیشتری حکم کنیم؟ شگفت آوری یک چیز تنها آن را برای ما نامأنوس تر میکند و باعث میشود اندیشه ی خودمان را بیش از چیزهای دیگر به کار گیریم و داده های بیشتری را جمعآوری کنیم. اگر بخواهم داستانهای شگفت انگیزی که در کتب روایی مسلمانان آمده است بیاورم این سخن بسیار بیشر از آن چیزی که انتظار داریم به درازا خواهد کشید. علاوه بر این تعداد خبرهای باب ملاحم و فتن در کتب تمام مذاهب اسلامی هم کم نیست و همه ما این را میدانیم.
بله، آقای دکتر حق دارند از شیعه بپرسند که چه کسانی حضرت مهدی را دیده اند و اینکه چگونه بایستی پاسخ این پرسش را به دست آوریم؟ چه روایاتی در منابع حدیثی در این زمینه پیدا میشوند؟ ارزش تاریخی این روایات از جهت سند، منبع و دلالت چقدر است؟ و در کنار اینها این حق ماست که دهها پرسش از این دست را مطرح کنیم و در عین حال حق شیعه است که فرصت پاسخگویی داشته باشد. ولی پرداختن به این موضوعات صرفا از طریق شگفت زدگی و مبتنی کردن نقدها و سنجشهای پیرامون مسائل عقیدتیِ دینی بر آن، به نظر نمیرسد که بتواند راهگشا باشد و ما را در مباحثاتمان به نتایج مشترکی برساند، به ویژه اینکه همه خود را به دینی نسبت میدهند که به هیچ وجه خود را از مسائل شگفت انگیزی و بهت آور دور نمیداند.
- استاد در این متن فرمودند: «شما به چیزی معتقدید که نود درصد جهان اسلام با آن مخالف هستند!!»
به نظر من که این شیوه ی بررسی مسائل علمی درست نیست؛ چرا که معنای این حرف این است که: ای مسلمانانی که جمیعت شما یک ششم کل مردم جهان است! شما سخنی را پذیرفته اید که پنج ششم مردم دنیا با آن مخالف هستند! استاد من! آیا حقیقت با تعداد موافقان و مخالفان شناخته میشود؟! آیا خداوند پیرامون اکثریت گمراه با ما سخن نمیگوید (البته بنده به هیچ عنوان نمیخواهم از اصطلاح گمراه برای مسلمانان استفاده کنم و میلی هم به چنین کاری ندارم)؟ آیا خداوند سبحان نفرموده اند که بیشتر انسانهای روی زمین راه خدا را گم کرده اند؟ از چه زمانی نظر اکثریت معیاری برای حقیقت داشتن باورهای دینی به شمار آمده است؟
منطقی نیست که با به کار گیری این روش، مسائل را بررسی کنیم، بلکه مطلوب، ارائه دلیلی علمی است تا بتوانیم به واسطه آن اعتبار یا عدم اعتبار مهدویت را نشان دهیم، نه اینکه به خردمندان شیعه تذکر دهیم که بیشتر مسلمانان با این نظر شما مخالف هستند! انسان وقتی با دلیل قانع کنندهای روبه رو میشود و می یابد که این اندیشه صحیح است، طبیعی است تا هنگامی که دلیل اشتباه مخالفان را میداند، نظر آنان را نپذیرد حتی اگر مخالفانش نود و نه درصد انسانهای روی زمین را تشکیل دهند. هر فردی که تنها تابع روش علمی است، به دنبال دلایل یک ادعا است نه اینکه دنبال سخن مردم باشد، بنابراین زیادی شمار موافقان یک ادعا او را فریب نمیدهد. هم قرآن و هم علم و منطق همین روش جستجوی حقیقت را به ما میآموزند. در طول تاریخ در علوم گوناگون نظریات بسیاری را می یابیم که تا قرنها بعد از ظهورشان طرفداری نداشتند ولی در نهایت طرفداران زیادی را اطراف خود جمع کردند. در دنیای معاصر خود مسلمانان هم به عنوان یک اقلیت شناخته میشوند، در این صورت آیا برای پیبردن به درستی و نادرستی معارف آنها بایستی از همین اندیشه ی اکثریت گرایی کمک بگیریم؟!
شیعه به هیچ وجه به نظریه ی «امت من بر امری گمراه کننده اجماع نمیکنند» باور ندارند، البته اگر منظور از «امت من» در این نظریه اکثریت امت باشند. بنابراین چگونه میتوانیم آنها را وادار کنیم تا امثال این اصول را بپذیرند بدون اینکه گفتگوی خویش را از بنیادهای این اصول آغاز کنیم تا بر خلاف جهت و مقصود اصلی، حرکت نکنیم؟
- جناب دکتر میفرمایند: «آیا هیچ خردمندی به آسانی این اخبار خارق العاده را میتواند بپذیرد؟ آیا نمیبینید که خبر بسیار تکان دهنده ای مانند سخن گفتن عیسی در نوزادی اش را فقط به این دلیل قبول کردیم که آن را خداوند تبارک و تعالی برایمان بیان کرده است، خداوندی که هرکاری میتواند انجام دهد. و این خبر را جبرئیلِ امین بر محمد راستگو نازل کرده است تا بعضی به آن ایمان آورند و برخی دیگر به آن کافر شوند. حال چطور میتوان این خبر غیر عادی شما را پذیرفت در حالی که شرایطش از جهت رخ دادن، سند داشتن، محتوی و پیچیدگی آن بر شما پوشیده نیست».
چه کسی گفته پذیرش مهدی باوری شیعه کار آسانی است؟ من هم درکنار این نویسنده ی اندیشمند صدایم را بالا میبرم که پذیرش چنین قضایایی کار آسانی نیست بلکه به اندیشیدن، نظریه پردازی و گفتگو نیازمند است. ما هم با آن دسته از شیعیان مخالفیم که تا حد زیادی در مسائل عقیدتی سهل انگاری میکنند. مقتضای این امور این است که آنها را با دقت بالایی بررسی کنیم، پیرامونشان گفتگو کنیم و از کارهای ژرف علمی غافل نشویم همانطور که سایر مسائل دینی و اسلامی نیازمند چنین تحقیقاتی هستند. پس چگونه ممکن است این گونه اخبار شیعه را به آسانی انکار کنیم ولی هرآنچه در صحیح بخاری و صحیح مسلم آمده اند بیچون و چرا بپذیریم؟! فقط به این دلیل که اکثر مسلمانان – و نه همه آنها- این دو کتاب را پذیرفته اند! آیا شیعه نمیتواند به سنی بگوید: آیا از من میخواهی به سادگی درستی هزاران روایت این دو کتاب را بپذیرم در حالی که بسیاری از روایات آن دو کتاب به همان اندازه ی روایات کتب چهارگانه ی شیعه، شگفت آور هستند؟ آیا میخواهی بپذیرم که خود خداوند برای جلوگیری از اشتباه در تدوین کتاب بخاری در تدوین این کتاب دخالت داشته است؟ این دخالت کجاست؟ چگونه بوده است؟ آیا بخاری، مسلم و سایر پیشوایان سنی به نقد کشیده نشده اند؟ پس چرا در برابر تمام این نقدها خودمان را به نادانی میزنیم و تصور میکنیم که اعتبار روایات این کتب کاملا برای ما روشن شده است در حالی که قضایایی از این دست در مهدویت شیعه تا این حد برایمان پیچیده و تاریک است؟!
جای بسی شگفتی است که ایشان پیرامون ماجرای حضرت عیسی علیه السلام این چنین سخن گفته اند! آیا در روایات اهل سنت صدها خبر از معجزات و امور شگفت انگیزی نیست که اگرچه در قرآن نیامده اند ولی چون اعتبار آنها پذیرفته شدهاست، خودشان صحت آنها را میپذیرند؟ چرا باید سنی حق داشته باشد محتوای کتب خودش را بپذیرد اما چنین حقی را از شیعه سلب کند؟ اگر چه داستان حضرت عیسی در قرآن آمده است و نویسنده ی محترم هم آن را پذیرفته است چرا نامعقول بودن و غیر منطقی بودن این داستان را از یک نامسلمان نمیپذیرد؟ بلکه در برابر این ناباوری او را کافر میداند، از جرگه ی کسانی برمیشمارد که خداوند آنان را گمراه کرده و قلب او را از پذیرش حق ناتوان کرده است و امثال این نسبتها و سخنانی که در فرهنگ دینی ما کم نیستند. آیا واقعا اگر این داستان (داستان حضرت عیسی) در قرآن نبود و روایت معتبری در صحیح بخاری آن را از پیامبر نقل کرده بود، نگارنده این انتقادات، این داستان را نمیپذیرفت؟ به طور کلی آیا روایات مستند این کتاب را نمیپذیرد؟ چرا شیعه حق نداشته باشد که با وجود روایاتی صحیح، موثق و تأکید شده در منابع حدیثیاش داستان مهدویت را بپذیرد اما نگارندهی محترم این حق را به خود بدهند که اگر داستان حضرت عیسی در قرآن نیامده بود و تنها منبع آن روایات معتبر، صحیح مسلم و بخاری بود، میتوانستند آن را بپذیرند؟
- من معتقدم که:
نخست: روش درست گفتگوی با عقلای شیعه اینگونه نیست؛ چرا که «عقلای» شیعه رفتار و گفتار خود را عاقلانه میدانند و در این امر شک و شبههای ندارند و مطمئن هستند که طبق منطق عقلا با موضوعات برخورد میکنند. منطق عقلا هم این است که بدون دلیل حکم نمیکنند و برایشان شگرف پنداری، دیریابی و اکثریت گرایی معیاری برای حق و باطل نیست و آن چیزهایی که با آنها تربیت شده اند برایشان اهمیتی ندارد. بلکه معیارشان دلیل است، فقط دلیل! پس بایستی گفتگوها پیرامون دلایل یک پاسخ شکل بگیرند، دقیقا مانند هنگامی که مسئله ای در علم شیمی فکر ما را مشغول کرده است و دنبال نتیجه ی آزمایش هستیم و نسبت به این نتیجه کاملا بیطرفیم.
دوم: حقیقتا، گفتگوی پیرامون مسائل اعتقادی با عقلای شیعه یا عقلای اهل سنت ضرورتی ندارد. این گفتگوها تنها جدال هایی مذهبی هستند که برایشان هیچ پایانی متصور نیست. به همین دلیل با بیشتر جدال های مذهبی که امروزه شبکه های شیعه و سنی به آن اهتمام دارند، همکاری ندارم و به جای آن متواضعانه از این دانشمند و نویسنده ی محترم میخواهم که عقلای شیعه و سنی را دعوت کند تا به یکدیگر احترام بگذارند، به اعتقادات همدیگر توهین نکنند، به هم اجازه دهند تا به آن چیزی که منطقی میدانند باور داشته باشند، اسناد و مدارکشان را با کمال آزادگی بررسی کنند، تا وقتی که هر یک دلیلی برای ارائه دارد همدیگر را به اسطوره گرایی و خرافه پرستی متهم نکنند، عقلای هر دو طرف زبان دشمنی، کینه، فحش، نفرین و سرزنش را کنار بگذارند و به همدیگر نسبت کفر، بدعت، نادانی، گناهکاری و گمراهی ندهند، بپذیرند که عقاید هم مانند فقه، اجتهادات ناهمسانی را در پی دارد، مسلمان بودن همدیگر را بپذیرند، همدیگر را در اشتباه معذور بدانند و برای همه اینها در دو علم اصول و فروع دین نظریه پردازی کنند.
امروزه به این چیزها نیاز داریم. به دادگاه های تفتیش عقایدی نیاز نداریم که به واسطه آن مذهب و عقاید دیگران را تشخیص دهیم و در نهایت بفهمیم که آیا شخص الف عدالت یاران پیامبر را پذیرفته است؟ یا اینکه آیا شخص ب با ولایت تکوینی اهل بیت موافق است ؟ آیا شخص ج برتری علی بر سه تن دیگر را قبول کرده است؟ آیا شخص د سومین شهادت در اذان را بیپایه و اساس میداند؟ دادگاه های تفتیش عقاید قرون وسطی هم چیزی جز همین بازجویی ها و اجرای احکام سخت نبود. بنابراین بایستی از این رفتارهای تفتیشی بپرهیزیم. بلکه مطلوب این است که عقلای دوطرف با این گونه رفتارها مبارزه کنند. اصلا چه معنایی دارد که بگوییم مخاطب ما عقلای شیعه اند؟! آیا با این گفتار نمیخواهم به مردم بفهمانیم که اکثر شیعیان بیعقل هستند و ما فقط عاقلیم و بس؟! آیا حقیقتا درست است که عالمی شیعی بگوید که مخاطبانش عقلای سنی هستند و با این عمل بخواهد به دیگران کنایه بزند و بفهماند که بیعقل هستند حتی اگر این دسته بندی از نظرش درست باشد؟ آیا با این رفتارها میخواهیم گفتگویی را شکل دهیم که مشکلات زمانه را برطرف کنیم و اندیشه شیعه را به اندیشه سنی نزدیک کنیم؟ چه معنایی دارد که از آنها بخواهیم عقایدشان را کنار بگذارند؟ اگر یک شیعه بپذیرد که مهدی زنده است چه مشکلی پیش می آید؟ آیا اگر اجازه دهیم که معتقد به مهدی باشد، به محمد ص بیاعتقاد شده است یا به کتابش یا به مسئله ی مهم دیگر؟ اگر به مهدی معتقد باشد در بدترین حالت این است که فردی اجتهادی کرده است و در این اجتهادش خطا کرده. اینگونه سخن گفتن با او سخنی برتری طلبانه است و روح دادگاه های قرون وسطایی بر آن حکومت میکند. این کار او را از تو دورتر میکند و آن هدف مهمی را که در ذهنت می پروراندی به نابودی می کشاند.
بله، سنی حق دارد که از شیعه بخواهد فحاشی و نفرین علنی به مقدساتش را کنار بگذارد، او را در عقایدش به سخره نگیرد و ببیند که عقلای شیعه در برابر این رفتارهای شیعیان می ایستند و فداکاری میکنند، البته آنطور که میدانید تاکنون از این کار دریغ نکرده اند. استاد عزیز، امروزه، نیازمندیم که به کل عقلا بگوییم که با هم ارتباط داشته باشند، با دیگران با مسامحه برخورد کنند و در حوزه ی اندیشه و غیر اندیشه تندخویی را کنار بگذارند. ما به فرهنگی نیاز داریم که طبق آن همدیگر را بفهمیم، تحمل کنیم با شکیبایی به نظرات دیگران بپردازیم و متوجه باشیم «سبک شماری» با «نقد اندیشه» متفاوت است. این راهکاری است تا دچار جدال های تاریخی بیپایان در مسائل عقیدتیِ میان مذهبی نشویم. بایستی بار مُباحثات کلامی را – اگر ادامه اش لزومی داشته باشد- محافل علمی به دوش بکشند [نه اینکه اذهان عمومی را به این مسائل درگیر کنیم]؛ این همان چیزی است که در این دوران به آن نیازمندیم، دورانی که در آن به راحتی خون یکدیگر را در سرزمینهای اسلامی میریزیم.
بله، ما میخواهیم که بین سبک شماری و نقد تفاوت قائل شویم. روزی یکی از علمای شیعه نزد من آمد و گفت: یکی از سلفیها در قبرستان بقیع در مدینه ی منوره به امام حسن عسکری اهانت کرد. گفتم: مگر چه گفته؟ گفت: ایستاده بود و میگفت امام حسن عسگری فرزندی ندارد و این مهدی باوری شیعه بی اساس است. آنهنگام تلنگری به ذهنم خورد و گفتم: اگر کسی نظریه ی مهدی باوری را نقد کند به این معنی است که به امام حسن عسگری علیه السلام اهانت کرده و ایشان را به سخره گرفته است؟! اگر این اهانت و تمسخر است پس چگونه کسی میتواند با دیدگاه ما مخالف باشد؟ این تنها یک دیدگاهی است که از اجتهاد در قضیه ی مهدی باوری شیعه بیرون آمده است و ما باید این اجتهاد را تحمل کنیم. ما نباید به جای خوش آمد گویی به این دیدگاه چشم و گوشمان را نسبت به آن ببندیم. بلکه بایستی پس از اینکه آن را با کمال آرامش شنیدیم، به آن پاسخ علمی بدهیم.
استاد من! مشکل ما آنجا است که هر اندیشه ای را که بدان باور نداریم، سبک شماری، تمسخر و توطئه ای علیه باور خود میدانیم! این آن چیزی است که بایستی عقلای دو طرف به آن توجه کنند، نه اینکه عقلای سنی یا شیعه به سخنان ما توجه کنند تا عقیده الف یا ب یا … را ریشه کن کنند. امروزه این سخنان چه فایده ای دارند هنگامی که در مسائل مذهبی، یک طرف، طرف دیگر را مخاطب خود قرار میدهد؟ آیا واقعا کسی شنوای این سخنان هست؟ آیا با این پرسشهای ساده واقعا ممکن است یک انسان عاقل شیعه، قانع شود؟ بیایید به هر انسان این حق را بدهیم که عقیده ای را که میخواهد بپذیرد و به گونه ای علمی و روشمند و در کمال آرامش با او گفتگو کنیم. آقای دکتر! من – به عنوان یک جویای علمی که در ابتدای راه است- دستم را به سمت شما دراز میکنم تا در کنار هم در برابر امواج سهمگین تعصب بایستیم، آماده باشیم که به اشتباهاتمان اقرار کنیم و فشاری که در نتیجه ی این رویکرد جدید از جانب خودیها وارد میشود را تحمل کنیم. برای رضای خدا تحمل کنیم، تنها رضای خدا. تصفیه حسابها و یافتن مسئول وضع موجود را به تأخیر بیندازیم. اکنون در برهه حساسی به سرمیبریم. به عنوان کسی که به خدا و پیامبرش ایمان دارد بایستی در جهت وحدت مسلمانان از این فرصتها بهره مند شویم تا در قیامت بتوانیم در قبال این مسؤولیت پاسخگو باشیم پیش از آنکه تمام فرصتها از دست بروند ( َ يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُمْ بِأَيْديهِمْ …فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي الْأَبْصار)[2] (حشر 2)
سوم: مشکل ما این است که عقاید خودمان را اصل قرار میدهیم و عقاید دیگران را با آن مقایسه میکنیم. بنابراین هر عقیده ای که مطرح میشود، اگر با عقیده ی ما هماهنگ و مطابق بود، حق است و اگر با عقاید ما مخالف بود نه تنها باطل است بلکه شگفت آور، غیر منطقی و غیر عقلانی است. من شدیدا معتقدم که شیعه یا سنی نباید عقایدشان را معیار حق بدانند تا عقاید دیگر را با آن مقایسه کنند. بلکه معیارهای حق فقط قرآن، عقل و سنت شریف است که از راهی معتبر به ما رسیده است و غیر از آن چه گفته شد معیار دیگری نداریم، نه اجماع اهل سنت معیار است و نه اجماع شیعه. اگر از میراث خود و حتی سلیقه های حاصل از آن رها شدیم در نتایج تحقیقاتمان به یکدیگر نزدیکتر خواهیم شد.
در نهایت تا بتوانم تلاش میکنم تا عقلای طرفین به هم نزدیکتر شوند و ارتباط پیدا کنند و تلاش اعتدال گرایان دو طرف را بسیار ارزشمند میدانم. از آقای دکتر هم بابت هر عمل مداومی که با آن بتوانند خون مسلمانان را حفظ کنند و درگیرهای میان آنها را از بین ببرند بسیار سپاسگذارم.
[1] اضاءات فی الفکر و الدین و الاجتماع ج 2 ص 72
[2] خانه هایشان را با دستان خودشان خراب میکنند… پس ای صاحبان بصیرت! عبرت بگیرید.