حیدر حب الله
ترجمه: مجمع علمی طور سینا
پرسش[1]: جناب محمدجواد مغنیه در تفسیر «وَ ما كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِيَمينِكَ إِذاً لاَرْتابَ الْمُبْطِلُون»[2] چنین می گوید: «تمام مورخین اتفاق نظر دارند که پیامبر اسلام حضرت محمد ص با هیچ معلمی رفت و آمد نداشته است، و در عین حال قرآنی را ارائه کرده است که در عقاید، شریعت، اصول و تعالیم تربیتی و نیز گزارش از پیامبران گذشته و … معجزه ای بزرگ به شمار میرود، و همین کافی است تا بپذیریم که قرآن کلامی الهی است و نه کلامی انسانی»[3] ولی به نظر میرسد که این سخن بی اشکال نیست. یکی از اشکالات این است که آیا پیامبر نمیشنید؟ پیامبر اسلام چهل سال پیش از نزول قرآن با مردم و اقوام مختلف زندگی کرده است، آیا در این صورت معقول است که در این مدت طولانی هیچ داستانی را از پیامبران گذشته نشنیده باشد و هیچ یک از آموزه های آنان را نیاموخته باشد؟!
پاسخ: فعلا به شیوه علمای مسلمان در تقریر و اثبات این موضوع و صحت آن کاری نداریم؛ همچنین از این سوال صرف نظر می کنیم که «آیا میتوان این شیوه را تغییر داد و چگونه؟» هم نمی پردازیم. با صرف نظر از این نکات، اشکالی که در این پرسش مطرح کردید نمیتواند خدشهای به استدلال علامه مغنیه وارد سازد؛ زیرا علامه مغنیه انکار نمیکند که پیامبر صلی الله علیه و آله برخی داستان ها را شنیده است؛ ادعای وی در این گزاره خلاصه می شود که محال است کسی که خواندن و نوشتن نمی داند و در نزد کسی شاگردی نکرده کتابی همچون قرآن را بیاورد. لذا وی بلافاصله پس از قسمتی که در سؤال ذکر شد میگوید: «اگر پیامبر صلی الله علیه و آله به خوبی میتوانست بخواند و بنویسد، و یا با معلمی مرتبط بود، دروغگویان میگفتند که قرآن ساخته و پرداخته خود محمد است و نه کلامی الهی»[4].
به نظر میرسد خود اشکال مطرح شده در پرسش شما، قابل مناقشه است؛ شما وقتی میخواهید انتساب یک کتاب را به شخصی خاص، مورد قضاوت قرار دهید چگونه عمل میکنید؟ طبیعی است که به سراغ سطرهای کتاب نمیروید تا تعلق هر کدام از آنها را به آن شخص بررسی کنید؛ بلکه به جای این کار، کل محتوای کتاب و یا اغلب آن را در نظر میآورید سپس انتساب این محتوی با آن شخص خاص را مورد لحاظ قرار می دهید و بررسی می کنید که تا چه میزان احتمال دارد این محتوی، متعلق به آن شخص باشد. بر اساس چنین رویکردی، واقعا بعید است مولف قرآن، محمد صلی الله علیه و آله باشد. به عنوان مثال، کتاب چند جلدی «سرمایه» تالیف کارل مارکس و یا کتاب تاریخ تمدن ویل دورانت – که مملو از داستان ها و وقایع و اخبار است – را باز می کنید. ممکن است یک داستان را انتخاب کنید و بگویید دورانت این داستان را به طور طبیعی از جامعه پیرامون خودش شنیده است و یا فلان داستان را از پدربزرگ خویش از اجدادش شنیده و … ؛ ولی فرض کنید یک کتاب کامل مثل همین کتابها را جلوی روی خود ببینید که ادعا میشود مولف آن، یک شخص عربی است که چند صد سال قبل در وسط صحرایی در عربستان با کسانی همچون خودش میزیسته و خواندن و نوشتن نمیدانست و در نزد کسی، تعلیم ندیده است. با اینکه ممکن است این شخص با فردی مسیحی در جایی ملاقات کرده باشد یا بعضی از ریش سفیدان قوم و عشیرهاش برخی داستان ها را برای وی تعریف کرده باشند، ولی احتمال اینکه وی با توجه به ویژگیهایی که دارد تمام محتوای کتاب را به همین شکل و با نقل از این و آن جمع آوری کرده باشد بسیار بعید است.
منظور علماء از تفسیر این آیه هم همین است. بایستی به این نکته توجه ویژهای شود که اهل مکه چیزی از علم اهل کتاب نمیدانستند و میان آنها با یهودیان و مسیحیان، ارتباطی نبود. به طور کلی فرهنگ مکه، از سنخ فرهنگِ تاریخیِ نبوت نبود، بلکه فرهنگی تاریخی عربی و قبیله ای بود و این مساله ای بسیار مهم است. مردم مکه، هیچ میراث عمومی که مرتبط با تاریخ دین باشد – به غیر از حج و برخی از آداب آن – نداشتند. اما اهل مدینه با یهودیان آشنا بودند. بله غیر ممکن نیست که تاجری مکی به طور تصادفی، ماجرای یکی از پیامبران را از اهل کتاب شنیده باشد یا داستانی تاریخی به گوشش رسیده باشد؛ ولی جمعآوری این ماجراها در کنار یک منظومه اعتقادی و اخلاقی که هموزن میراث دینی اهل کتاب باشد نیازمند این است که شخصی در مکه ممحض در مطالعه و نوشتن باشد یا اینکه به شکلی مداوم از اهل کتاب بیاموزد و بنویسد تا بتواند چنین مجموعه ای را فراهم آورد.
به همین دلیل است که برخی از مستشرقین سعی دارند تا اثبات کنند که پیامبر اکرم با بعضی از علمای اهل کتاب در ارتباط بوده است، چرا که از نظر ایشان، وجود چنین ارتباطی، احتمال وحیانی بودن قرآن را کاهش میدهد و به عکس هرچه احتمال ارتباط با بزرگان سایر ادیان ابراهیمی کاهش یابد، احتمال اینکه قرآن از عالم غیب نازل شده باشد افزایش مییابد. خود قرآن کریم هم برای پاسخ به مخالفانش از روش تضعیفِ احتمالات غیر وحیانی بودنِ قرآن استفاده کرده است نه برهان های عقلی به شیوه ارسطویی. بحث ما هم اکنون از همین قبیل است.
منظور علامه مغنیه هم همین است و فقط ناظر به داستانهای انبیاء و یا برخی از آنها و یا یک مفهوم خاص نیست. اینکه یک شخص می تواند دو سنگ را روی هم بگذارد غیر از این است که می تواند یک قصر باشکوه بسازد.
[1] حب الله، حیدر؛ اضاءات فی الفکر و الدین و الاجتماع؛ ج 1 ص 42
[2] و پيش از اين [قرآن]، تو هيچ نوشته اى را نمى خواندى و آن را با دست خود نمى نوشتى وگرنه باطلگرايان ياوه گو [در وحى بودن و حقّانيّت آن] شك مى كردند
[3] محمد جواد مغنیه, تفسیر الکاشف (تهران: دار الکتب الاسلامی, 1424), ج 6 ص118.
[4] مغنیه, 6 ص 118.