تالیف: حیدر حب الله
ترجمه: مجمع علمی طور سینا
پرسش[1]: برخی از علما معتقدند اندیشه بطون قرآنی، تطبیقی از اندیشه تعدد خوانشهای دینی به شمار میرود و دلیل اینکه شیعیان، اولین کسانی بودند که پیرامون کثرت خوانشهای دینی نظریه پردازی کردند این است که آنان به برخورداری قرآن از بطون مختلف باور دارند. همچنین به باور آنها دلیل نیازمندی به معصوم این است که فقیه هیچگاه نمیتواند به تمامی زوایای دین مسلط شود؛ نه بدین معنی که اگر معصوم ظاهر شود بهتر است؛ بلکه بدین معنی که اکنون نیز فقیه نیازمند معصوم ع است. بنابراین اکنون نیز به دلیل ناکافی بودن نصوص بهجای مانده، معصوم علیه السلام به فقها در رسیدن به افکار و اندیشه ها، کمک می کند؛ زیرا که معصوم حاضر است و غیبت او منافاتی با حضور او ندارد بلکه تنها به معنای عدم ظهور اوست. نظر شما چیست؟
پاسخ: در رابطه با این پرسش میتوان به نکاتی اشاره کرد:
نخست: این سخن که اندیشه بطون قرآنی زمینهساز اندیشه کثرت خوانشهاست سخن صحیحی است ولی این ارتباط، تنها در پرتو یکی از تطبیقات نظریه تعدد خوانشهای دینی – یعنی تعدد طولی – قابل فهم است نه همه تطبیقات آن. بنابراین اگر شخصی نظریه تعدد خوانشها را قبول داشته باشد و آن را حتی در خوانشهای کاملا متباین و یا دارای تباین جزئی (عموم و خصوص من وجه) بپذیرد، اندیشه بطون قرآنی نمیتواند مقدمهای برای پذیرش همه آنها باشد و فقط با خوانشهایی سازگار است که از جهت عمق و ژرفا با یکدیگر ناهمسان هستند.
دوم: سلفیها، فقط شیعه را طرفدار اندیشه بطون قرآنی میدانند، ولی چنین سخنی، تهی از واقعیت است؛ چرا که با ملاحظه تاریخ مییابیم چنین اندیشهای را بسیاری از متصوفه، فیلسوفان و متکلمان اهل سنت و دیگر مذاهب پذیرفته بودند. پس این سخن که تنها شیعه پذیرای این اندیشه بوده است با واقعیت تاریخی سازگار نیست.
سوم: احتیاج ما به امام:
الف) اگر منظور این است که نصوص دینی موجود، حاجت ما را به دلیل از بین رفتنِ بسیاری از آنها در طول تاریخ برآورده نمیکند یا اینکه فهم کاملی از این متون نداریم چون بسیاری از مفاهیم دینی وجود داشتند که بر ما پوشیده مانده و یا در طول تاریخ از اذهان پاک شده و … با این دلایل، نیازمندی ما به امام کاملا موجه است؛ زیرا فهم امام علیه السلام از فهم ما برتر است و فهم انسان کامل، نیاز هرروزه ما است چرا که فهم او، فهمی برتر، فراگیر تر و پیشرفتهتر است.
ب) اگر منظور این باشد که امام علیه السلام برای علما دعا میکنند و در برخی از موقعیتها مداخله میکنند، چنین منظوری کاملا منطقی و معقول به نظر میرسد، البته برای اثبات اینکه دقیقا کجا این مداخلات رویداده است نیازمند دلایلی هستیم که بتوانند آن واقعه را برایمان اثبات کند.
ج) اما اگر منظور ما این است که امام علیه السلام همواره با علما ارتباط دارند و ایشان هستند که جریان عمومی تفکر، مواضع، اجتهادات و تصمیمات آنها در طول تاریخ را هدایت میکنند[2]، برای قبول چنین ادعایی اگر به نظریه ولایت تکوینی[3] خیلی میدان ندهیم، دلیل قانعکنندهای وجود نخواهد داشت.
اما اگر برای توجیه چنین مقصودی به مفهوم جدیدی غیر از مفهوم ولایت تکوینی استناد شده است، من دلیل قابل قبولی از عقل یا کتاب و یا سنت ندیدهام. البته خوب است ادله عقلی و قرآنی و حدیثی این ادعا را ببینیم. اینکه امام هست و از احوال شیعه آگاه بوده و برایشان دعا میکند و در برخی مواقع، مداخله میکند و اینکه عالم را با ولایت تکوینیاش به گونه عام مدیریت میکند، همه این مفاهیم با آنچه برخی از معاصرین مطرح می کنند متفاوت است. قبلا با ایشان در شهر قم ملاقات کردم. وی معتقد بود امروزه جهان با مدیریت امام زمان علیه السلام پیشمیرود، چنانکه گویی دستگاههایی امنیتی، سیاسی، فکری و فرهنگی ویژهای در خدمت امام هستند تا از این طریق بتوانند بر اوضاع اقتصادی، فکری، سیاسی و اجتماعی جهان تا جایی که خداوند تعیین کرده است، اثرگذار باشند.
من دلیلی برای چنین فرضیهای نیافتهام و خوب است که از این عالم بزرگوار بخواهیم تا دلیلشان را ارائه کنند.
چهارم: اندیشه غیبت و اینکه غیبت در مقابل ظهور قرار میگیرد و نه در مقابل حضور تا چنین نتیجه بگیریم که ایشان حضور دارند ولی ما ایشان را نمیبینیم، نمیتواند برای اثبات طرحی که این بزرگواران ادعا می کنند به کار آید؛ زیرا حضور دو معنی دارد:
- «وجود» در مقابل «عدم وجود» است و روشن است که در مفهوم کلامی شیعه، غیبت در مقابل وجود قرار نگرفته است، چرا که وقتی میگوییم امام غایب است به این معنی نیست که ایشان وجود ندارند، امامیه اساسا به چنین مطلبی باور ندارد.
- ظهور در فضایی خاص؛ هنگامی که گفته میشود ائمه حاضر هستند، معنای این حضور در برابر مفهوم غیبت در صحنه خاصی است. به عنوان مثال وقتی میگوییم که زید در حیات سیاسی جامعه حضور دارد، منظور ما این است که او در جامعه فعالیتهای خاصی را پیگیری میکند و نقش خاصی را پذیرفته است. این معنی از حضور زید، در مقابل غیبت او قرار میگیرد و اگر در همین راستا گفته شود «او غایب است» به این معنی نیست که در جهان، انسانی به نام زید وجود ندارد بلکه میخواهیم بگوییم او هیچ فعالیت و تأثیری در جامعه ندارد.
بنابراین وقتی میگوییم که امام غایب است به این معنی نیست که او وجود ندارد، بلکه مقصودمان این است که او هست ولی میان مردم فعالیتی ندارد، و این همان معنایی از غیبت است که به ذهن شیعه خطور میکند. پس غیبت امام یعنی عدم فعالیت ایشان در جامعه. با توجه به این معنی میتوانیم امروز بگوییم که امام موسی صدر غایب است، و این غیاب به این معنی نیست که مخفیانه فعالیت میکنند، بلکه این معنی به ذهن میآید که اساسا فعالیتی ندارند و از صحنه خارج شدهاند با اینکه ممکن است هنوز زنده باشند.
پس هنگامی که میگوییم شخص الف از صحنه سیاسی غایب شده است هم میتواند منظورمان این باشد که او از دنیا رفته و هم میتواند منظورمان این باشد که او فعالیت سیاسی را کنار گذاشته است یا وقتی میگوییم فلان اندیشمند، غائب است می تواند به این معنی باشد که دیگر در این دنیا نیست یا به این معنی باشد که حضور و تأثیر و ظهوری در حیات علمی جامعه ندارد.
نتیجه اینکه، واژگانی چون حضور، غیبت و ظهور لزوما به اثبات اندیشهای که این عالم بزرگوار مطرح کردهاند نمی انجامد؛ چون همانطور که ظهور حضرت مهدی میتواند معنای مطلوب ایشان را داشته باشد (به این معنی که وجود دارند و فعالیتشان مخفیانه است) از نظر عرف و واژهشناسی ممکن است به این معنا باشد که ایشان وجود دارند ولی غائباند و فعالیتی ندارند. در اینجا، هیچ یک از این دو معنی، بر دیگری ترجیح خاصی ندارد. البته قدر متیقن از این معنی، معنای دوم است که با همان معنای مشهور از غیبت مترادف می باشد.
[1] . اضاءات فی الفکر و الدین و الاجتماع، ج 3 ص 25
[2] معروف است که یکی از علما معاصر همین اندیشه را پذیرفته است که طبق آن امام زمان علیه السلام، جهان را از جهت سیاسی، اقتصادی و امنیتی مدیریت میکنند
[3] منظور از ولایت تکوینی در اینجا این است که شخصی که دارای ولایت تکوینی است، واسطه فیض الهی هم هست.