حيدر حبّ الله
ترجمه: محمّد رضا ملايی
سوال[1]: نظر شما در مورد حدیثی که میگوید: «ما را از ربوبیت تنزیه کنید ولی هر چه خواستید در مورد ما بگویید» چیست؟ آیا این حدیث باعث گشوده شدن مجالی برای غلو در اهل بیت – که نشانههای این غلو و نقطههای آغازین آن را در این روزگار میتوان از زبان برخی خطیبان شنید – نمیشود؟ آیا کسی که بخواهد به این حدیث عمل کند و مطابق این حدیث، هر چه بخواهد بگوید، در ورطهی کذب بر اهل بیت علیهمالسلام نمیافتد؟ و پرسش انتهایی اینکه به نظر میرسد مقولهی «تنزیه» ناظر به نقص است باید از نقصان و کاستی، تنزیه صورت بگیرد؛ با این وصف، آیا ربوبیت، نقص است که ائمه علیهمالسلام از آن اجتناب میکنند؟
جواب: این حدیث را در چند محور میتوان بررسی کرد:
محور اول:
برخی از معاصرین معتقدند این حدیث، مستفیض و یا متواتر است.[2] لذا شایسته است برای فهم و تحلیل وضعیت این حدیث با توجه به علوم حدیثی و نیز مباحث تاریخی، شکلهای مختلف این حدیث در میراث اسلامی را واکاوی کنیم. در اینجا تعدادی حدیث است که به موضوعِ مورد اشاره در سوال، مرتبط میشود که عبارتند از:
- «ما را از ربوبیت تنزیه کنید و هر چه خواستید در مورد ما بگویید و البته نمیتوانید حق ما را ادا کنید».[3] این حدیث در هیچ یک از مصادر حدیثی مسلمین به این تعبیر، وارد نشده است؛ بلکه فقط شایع بر زبانهاست و برخی از کتبِ دو قرن اخیر از این تعبیر استفاده کردند. شیخ احمد آل طعان القطیفی (1315 ه ق) در کتاب «الرسائل الاحمدیة»[4] و نیز شیخ محمد حسین مظفر (1381 ه ق) در کتاب «علم الامام»[5] و دیگران این حدیث را ذکر میکنند. پس مصدر و منبعی برای این حدیث نیست چه رسد به سند آن. به همین دلیل، احتمال دارد که این تعبیر، نقل معنای روایات دیگر باشد که خواهد آمد.
مثل همین تعبیر، این جمله است:«دربارهی ما از تعبیر ربّ استفاده نکنید و هر چه خواستید بگویید و البته باز هم نمیتوانید حق ما را ادا کنید»[6] که علامه مجلسی آن را در بحار الانوار به عنوان خلاصهای از مجموع چند روایت ذکر میکند[7] ولی این تعبیر، روایت مستقلی نیست علی رغم اینکه در کلمات برخی به عنوان یک روایت مستقل متداول است. از همین قبیل، این تعبیر است که:«ما را از ربوبیت پایین بیاورید و دربارهی ما هر چه خواستید بگویید».[8] این روایت را مولی احمد نراقی (1245 ق) در کتاب «رسائل و مسائل»[9] و ملاهادی سبزواری (1289 ه ق) در کتاب «شرح نبراس الهدی»[10] و میرزا هاشم آملی (1412 ه ق) در کتاب «المعالم الماثورة»[11] و برخی دیگر از معاصرین نقل میکنند و البته به هیچ مصدر و منبع حدیثی یا تاریخی ارجاع نمیدهند؛ زیرا این کتابها، از نظر زمانی، بسیار متاخر بوده و از سوی دیگر، این کتب، کتابهای حدیثی و یا تاریخی و روایی نیستند و مولفان آنها نیز معروف به حدیث و تاریخ نبودند بلکه فقیه و یا فیلسوف میباشند. به همین دلیل، ترجیح با این است که بگوییم آنچه نقل کردند در واقع نقل معنای روایات دیگری است که خواهد آمد.
از همین قبیل، تعبیری است که به این شکل مطرح میشود:«ربوبیت را از ما سلب کنید و از فضائل و محاسن، هر چه خواستید دربارهی ما بگویید».[12]
این تعبیر در کتاب فقهی آقا وحید بهبهانی (1205 ه ق) یعنی «الحاشیة علی مدارک الاحکام»[13] آمده است و مثل همین تعبیر، این جمله است که «از ما ربوبیت را نفی کنید و هر چه خواستید بگویید»[14] که دیلمی (قرن 8 ه ق) در کتاب «ارشاد القلوب»[15] آورده است. به نظر میرسد که این هم، نقلِ معنای روایات دیگر است و روایت جدیدی نیست چون در آنجا هیچ مصدر و سندی برای این تعبیر، نقل نشده است؛ بلکه دیلمی میگوید «این، چیزی است که از ائمه علیهمالسلام وارد شده است» که نشان میدهد آنچه نقل شده، عین روایت نیست و به احتمال زیاد به روایات دیگر مذکور در آنجا، نظر داشتند.
- حافظ رجب البرسی (813 ه ق) در «مشارق انوار الیقین»[16] شکل دیگری از این حدیث را نقل میکند. وی مینویسد: «از ائمه علیهمالسلام وارد شده که ایشان میفرمایند: ما را از ربوبیت تنزیه کنید و بهرهها و خصائص بشری – یعنی آن چیزهایی که برای شما جایز است – را از ما دور کنید. هیچ کس با ما مقایسه نمیشود. ما اسرار الهیه در هیکلهای بشری و کلمهی ربانیِ ناطقه در اجساد خاکی هستیم؛ بعد از اینها، تا میتوانید بگویید زیرا دریا تمام نمیشود و عظمت خداوند به وصف در نمیآید».[17]
در کتاب «مسند الامام علی»[18] نگاشتهی سید حسن قپانچی آمده است: «شیخ فرج القطیفی: به خط شیخ عبدالله بن احمد البصری البحرانی دیدم که بر پشت کتاب شرح التجرید نوشته شده بود:از امیر المومنین علیهالسلام روایت شده که به سلمان فارسی فرمود:ای سلمان، ما اسرار خداوند هستیم که در هیکلهای بشری به ودیعه نهاده شدیم؛ مردهی ما نمرده است و غائب ما، غائب نیست. ما را از ربوبیت تنزیه کنید و حظها و ویژگیهای بشری را از ما بردارید؛ ما از این خصائص دور هستیم و از آنچه که بر شما رواست منزه میباشیم؛ سپس هر چه توانستید دربارهی ما بگویید؛ چون دریا تهی نمیگردد و راز نهانی، شناخته نمیشود و کلمهی خداوند به وصف درنیاید.ای سلمان، امر ما سخت و دشوار است و کسی تحمل آن را ندارد مگر مَلَکی مقرب یا نبی مرسل و یا کسی که خداوند متعال، قلبش را برای ایمان امتحان کرده باشد».[19]
واضح است که قدیمی ترین زمان برای ظهور این حدیث به این شکل و شمایل، به قرن نهم هجری برمی گردد یعنی تقریبا ششصد سال پیش؛ و برای آن هیچ مصدر و منبعی در نزد هیچ یک از علمای اسلام ذکر نشده است؛ همانطور که هیچ سند قابل اتکایی نیز ندارد. الآن قصد ندارم در مورد کتاب «مشارق انوار الیقین» حافظ البرسی صحبت کنم که بین سید محسن الامین العاملی و علامه امینی صاحب الغدیر در این مورد اختلاف معروفی واقع شده است و سید هاشم معروف الحسنی به یاری سید محسن الامین شتافته و حملات بی رحمانهای بر حافظ البرسی وارد ساخته است.[20] به مطالب فوق، این را هم اضافه کنید که لسان و سیاق زبانی حدیث به وضوح، رنگ و بوی صوفیانه و غنوصیه دارد که بعد از قرن اول هجری پدید آمدند و در نیمهی اول قرن اول هجری، وجود نداشتند تا حدیث را بتوان به امام علی علیهالسلام نسبت داد و این مساله، باعث شک بیشتر ما میشود.
- شکل سوم این حدیث، در کتاب بصائر الدرجات آمده است. محمد بن حسن صفار از احمد بن محمد از حسین بن سعید از حسن (حسین) بن بردة و ابوعبدالله از جعفر بن الحسین (بشیر) الخزاز از اسماعیل بن عبدالعزیز نقل میکند که امام صادق علیهالسلام به من فرمود:«برای من در وضوخانه، آب آماده کن»؛ اسماعیل میگوید بلند شدم و برای ایشان آب آماده کردم؛ ایشان داخل شد؛ با خودم گفتم من دربارهی او چه اعتقادی داریم و او را در چه مرحلهای میبینم (یعنی خدایی) حال داخل وضوخانه میشود تا وضو بگیرد!!! مدتی نگذشت که امام خارج شد و فرمود:«ای اسماعیل بن عبدالعزیز،خانه را نباید زیاد بلند کنی که خراب میشود؛ ما را عبد و مخلوق بدانید و هر چه خواستید دربارهی ما بگویید؛ باز هم نمیتوانید آن مقام و موقعیتی که داریم را توصیف کنید» اسماعیل گفت من میگویم او خداست و اصرار بر این اعتقاد نیز داشتم.[21]
این روایت را ابن حمزة الطوسی (560 ق) در کتاب «الثاقب فی المناقب» بدون هیچ سندی، از اسماعیل بن عبد العزیز نقل میکند که ظاهرا منبع آن، بصائر الدرجات است.[22]
ولی همین روایت را راوندی در «الخرائج و الجرائح» آورده و در آن آمده است: «ما را عبد و مخلوق قرار دهید و در مورد ما هر چه خواستید بگویید به غیر از نبوت».[23] همچنین این روایت را علامه مجلسی در بحار الانوار[24] از «کشف الغمة» از کتاب «الدلائل» حمیری از عبدالعزیز نقل میکند. اربلی (693 ه ق) در «کشف الغمة» از مالک الجهنی از امام صادق علیهالسلام نقل شده که در حدیثی فرمود:«…ای مالک و ای خالد، دربارهی ما هر چه میخواهید بگویید و ما را مخلوق بدانید …».[25]
اهمیت این حدیث در کتاب صفار نهفته است. مجلسی و راوندی و اربلی، مصدر و منبع خود را برای این حدیث ذکر نمیکنند چه رسد به سند آن؛ اینان نسبتا از نظر زمانی، متاخر هستند؛ همچنین وثاقت مالک بن أعین – همانطور که چند تن از علماء همچون آیت الله خویی معتقد هستند[26] – ثابت نشده است. ما حتی سند اربلی به مالک الجهنی را نمیدانیم در حالی که بین این دو – حتی با وسط قرار داشتن حمیری – پنج قرن فاصله است.
اما درباره کتاب صفار – اگر فعلا از موضوع انتساب کتاب موجود به وی صرف نظر کنیم – کسانی مثل شهید سید محمد باقر صدر مناقشاتی دارند. سند این روایت در کتاب صفار، مشکلاتی دارد:
جعفر بن بشیر الخزاز، در کلمات علمای رجال، شخصی ناشناخته است و آیت الله نمازی در مستدرکات علم رجال الحدیث – بعد از اعتراف به وجود این شخص در سند این حدیث – به ناشناخته بودن و مهمل بودن وی اذعان میکند.[27]
حسین بن بردة نیز شخصی مهمل و ناشناخته است که ذکری از به میان نیامده و آیت الله نمازی در همان کتاب، به این مساله اعتراف میکند.[28]
با ضعیف بودن این دو راوی سندی که به اسماعیل بن عبد العزیز میرسد از دو جهت به مشکل بر میخورد و ضعیف خواهد بود.
اسماعیل بن عبدالعزیز هم توسط هیچ کس، توثیق نشده است.[29] بروجردی دربارهی وی در کتاب «طرائف المقال» مینویسد:«… هیچ مدحی دربارهی وی وجود ندارد تا بر آن اعتماد شود. روایت او – همچون اقرانش – از نظر فقهی، قابل قبول نیست».[30] شبستری نیز اقرار میکند این شخص ناشناخته میباشد.[31] البته چهار نفر دیگر به همین اسم وجود دارد که آنها هم ناشناخته هستند. پس این روایت با دو سندی که به اسماعیل میرسد ضعیف است علاوه بر اینکه خود اسماعیل نیز مجهول بوده و سند این روایت، از ناحیهی او نیز ضعیف است.
- شکل چهارم این روایت، توسط صفار در بصائر الدرجات نقل شده است[32] و حلّی (قرن 9) در مختصر البصائر[33] و نیز المحتضر[34] نقل میکند. متن این روایت به این صورت است: «حسن بن موسی الخشاب از اسماعیل بن مهران از عثمان بن جبلة از کامل التمار نقل میکند که میگوید روزی در نزد امام صادق علیهالسلام بودم که به من فرمود: «ای کامل، برای ما رَبّی قرار دهید که به سوی او بازمیگردیم و آنگاه دربارهی ما هر چه میخواهید بگویید». به ایشان عرض کردم: برای شما خدایی قرار دهیم که به سوی وی باز میگردید و هر چه خواستیم دربارهی شما بگوییم؟ امام صادق علیهالسلام خود را جابجا نمود و درست نشست و فرمود: بعید است بتوانید بگویید. به خدا سوگند که از علم ما به شما نمیرسد مگر مقدار بسیار ناچیزی».[35]
این حدیث نیز مشکلاتی را به همراه دارد که عبارتند از :
اول اینکه سندِ آن به کامل بن العلاء التمار الکوفی میرسد که آیت الله نمازی شاهرودی – که معروف به تتبع و توثیق راویان میباشد – اقرار میکند وی، مجهول و ناشناخته است[36] و البته تلاش میکند توسط همین روایت برای این راوی، مدح و حُسنی بجوید.
دوم اینکه عثمان بن جبلة، شخصی مُهمَل است که در هیچ کتاب رجالی از وی یاد نشده است چه رسد به اینکه توثیق شود.[37] البته احتمال دارد این شخص همان «عثمان بن جبله»ای باشد که در نزد اهل سنت، موثق بوده و ملازم و همراه با شعبة بن الحجاج و نیز معاصر با امام صادق علیهالسلام است؛ همین احتمال، باعث میشود در این حدیث شک کنیم از این جهت که وی در صدد است بگوید امام شیعیان، مدعی همه چیز است الا ربوبیت. لذا سنی بودن این راوی، همانطور که میتواند باعث تقویت این حدیث شود، امکان دارد تضعیف شخصیت امام صادق علیهالسلام در میان اهل سنت باشد که باید به دقت ملاحظه گردد.
- شکل پنجم این حدیث را رجب البرسی نقل میکند که روایتی طولانی از سلمان و ابوذر از امام علی علیهالسلام است که میفرماید: «… ما را ارباب نخوانید و ندانید دربارهی فضل ما هر چه خواهید بگویید (چون شما به کُنهِ آنچه در ما وجود دارد و نهایتی هم ندارد نمیرسید) … ».[38] علامه مجلسی این روایت را در بحارالانوار نقل میکند و در ابتدایش مینویسد: «پدرم – خدای او را رحمت کند – میگفت: در کتاب عتیقی که برخی از محدثین شیعه آن را دربارهی فضائل امیر المومنین علیهالسلام جمع آوری کرده اند این روایت را دیده است؛ و خودم نیز این روایت را در کتاب عتیقی که مشتمل بر روایات زیادی است مشاهده کردم … ».[39]
واضح است که این روایت به این شکل – که چه بسا همان روایات سابق باشد که نقل به معنی شده است – با توجه به اطلاعاتی که داریم در قرن نهم هجری ظاهر شده است و علامه مجلسی آن را از کتابهایی قدیمی و عتیقه که حتی خودش، مولف آنها را نمیشناسد – چه رسد به اینکه از طریق موثقی به وی رسیده باشند – نقل میکند؛ علاوه بر اینکه مصدر و منبع این حدیث اصلا بیان نشده و اساسا هیچ سندی ندارد.
- در تفسیر منسوب به امام حسن عسگری علیهالسلام چنین آمده است: «امیر المومنین علیهالسلام فرمود: از عبودیت ما تجاوز نکنید سپس هر چه خواستید بگویید و البته نمیتوانید حق ما را ادا کنید. از غلو کردن – همچون غلو نصاری – بپرهیزید. من از غلوکنندگان، برائت میجویم».[40]
معروف است که تفسیر امام حسن عسگری از طریقی روایت شده که به «ابی یعقوب یوسف بن محمد بن زیاد» و «ابی الحسن علی بن محمد بن سیار(یسار)» میرسد که هر دو نفر، ناشناخته هستند و هیچ اثری از آنها در کتب رجالی نیست.[41] این اهمال و ناشناس بودن، باعث میشود این کتابِ تفسیری فاقد ارزش باشد. به همین دلیل این تفسیر در میان شیعیان مقام و منزلتی نیافت و تعداد قابل توجهی از علماء بر آن نقدهای جدیای وارد ساختند. حتی برخی از ایشان معتقدند که این تفسیر کذب بوده و جعل شده است. آیت الله خویی میگوید:«کسی که در این تفسیر نگاه کند شک نمیکند که جعلی است. نوشتن چنین تفسیری از شأن و مقام یک عالِمِ محقق دور است چه رسد به امام علیهالسلام!»[42] همچنین به ابن الغضائری، علامه حلی، تفرشی، محقق داماد، استرآبادی (مولف منهج المقال)، محقق اردبیلی، شیخ محمد جواد بلاغی، محقق تستری، میرزای شعرانی، سید هاشم خوانساری و دیگران نسبت داده اند که ایشان نیز این تفسیر را حجت نمیدانند.
- روایت مذکور به این شکل هم وارد شده است: «از غلو دربارهی ما بپرهیزید، ما را عبد بدانید که ربّ و پروردگار داریم؛ سپس هر چه خواستید در فضل ما بگویید …».[43] در سند این روایت که فقط در خصال شیخ صدوق نقل شده است «الحسن بن راشد» قرار دارد که توثیق نشده است.
- الحسین بن حمدان الخصیبی (334 ه ق) در روایتی طولانی از مفضّل نقل میکند:«… اما شخصی که غلو میکند (بر خلاف پیروِ ما که به دنبالِ ما حرکت میکند) اینگونه نیست بلکه ما را ارباب و خدای خود میداند نه خداوند متعال را؛ اما کسی که در پی ما حرکت میکند به گفتار ما اقتدا میکند چون ما را عبد و بندهای میداند که خدایی داشته و رزق و روزی دارد. پس دربارهی فضل ما هر چه خواستید بگویید و البته فضل ما را نمیتوانید درک کنید».[44]
واضح است که اگر از امیال و روحیات مولف این کتاب یعنی «الخصیبی» و نیز از درستی و یا نادرستی انتساب این کتاب به وی چشم پوشی کنیم – که اختلاف زیادی در این رابطه وجود دارد – میبینیم که این حدیث اساسا سندی ندارد.
- در دعای ماه رجب آمده است: «فرقی بین تو (خداوند متعال) و بین آنها (معصومین علیهمالسلام) نیست مگر اینکه آنها بندگان تو و مخلوقات تو هستند …»[45] شیخ طوسی برای این دعا اصلا سندی ذکر نمیکند ولی سید بن طاووس در اقبال الاعمال این دعا را نقل میکند و مینویسد: «از جمله دعاهای هر روز ماه رجب، دعایی است که جدّم از ابی جعفر الطوسی رضی الله عنه روایت کرده که میگوید: گروهی به من خبر دادند از «ابن عیاش» که میگفت از جمله دعاهایی که شیخ بزرگوار «أبی جعفر محمد بن عثمان بن سعید»[46] رضی الله عنه از جانب ناحیهی مقدسه نگاشته شده است دعایی است که «خیر بن عبدالله» میگوید آن را از روی توقیعی که به محمد بن عثمان داده شده نوشتم … ».[47] علاوه بر این، ما آن گروهی که شیخ طوسی از آنها این دعا را نقل میکند نمیشناسیم. همچنین بعید است که «ابن عیاش» مذکور در این سند، همان «محمد بن مسعود بن عیاش» باشد که ثقه است؛ زیرا «محمد بن مسعود بن عیاش» بیش از دو طبقه[48] با شیخ طوسی فاصله دارد. همچنین بعید است که «ابابکر بن عیاش» باشد زیرا این شخص، معاصر امام صادق علیهالسلام بوده و از طبقهی ایشان محسوب میشود و نمیتواند از «العمری»[49] روایت نقل کند. احتمال دارد که این «ابن عیاش» همان «اباعبدالله بن عیاش» باشد که نامی از وی در کتب رجالی نیست. ولی صحیح این است که وی «احمد بن محمد بن عبیدالله بن الحسن بن عیاش بن ابراهیم بن ایوب الجوهری» است که نجاشی دربارهی وی مینویسد: «حدیث زیادی شنید و در آخر عمرش، مضطرب و آشفته گشت … من او را دیدم و دوست من و پدرم بود؛ از وی چیزهای زیادی شنیدم؛ مشاهده کردم که اساتید ما وی را تضعیف میکردند لذا از وی چیزی روایت نکردم و از او دوری جستم».[50] همچنین شیخ طوسی – که از این شخص با یک واسطه روایت میکند – دربارهی وی میگوید:«حدیث زیادی شنید و در اواخر عمرش، اختلال (حواس) پیدا کرد … ».[51]
- آیت الله نمازی شاهرودی (1405 ه ق) حدیثی را به این صورت نقل میکند: «اثبات الهداة از «خرائج» راوندی از خالد بن نجیح نقل میکند که گفت بر امام صادق علیهالسلام وارد شدم؛ در نزد ایشان جمعیتی نشسته بود و من در گوشهای نشستم و با خودم گفتم: اینها غافل هستند که در پیشگاه چه کسی صحبت میکنند». ناگاه امام صادق علیهالسلام من را خطاب قرار داد:«به خدا سوگند ما بنده و عبد و مخلوق هستیم؛ من خدایی دارم که او را عبادت میکنم و اگر چنین نکنم مرا با آتش عذاب میکند. گفتم:من همان را که شما دربارهی خود میگویید میگویم. امام صادق علیهالسلام فرمود:ما را بنده و عبد بدانید که رب و خدا داریم و دربارهی ما هر چه خواستید بگویید به غیر از نبوت».[52] حدیث فوق با این تعابیر، سندی ندارد بلکه آنچه در کتاب قطب الدین الراوندی – یعنی الخرائج و الجوارج که امروزه چاپ شده – موجود است متن پیش روست که جملهی مد نظر – یعنی «ما را بنده و عبد بدانید …» – نیامده است:«خالد بن نجیح میگوید بر امام صادق علیهالسلام وارد شدم. در نزد ایشان گروهی از مردم حاضر بودند. سر را پایین انداختم و در گوشهای نشستم و با خود گفتم: وای بر اینان، آیا نمیدانند در نزد چه کسی سخن میگویند؟ پس امام صادق علیهالسلام مرا خطاب قرار داد و فرمود: به خدا سوگند من بندهای مخلوق هستم. خدایی دارم که عبادتش میکنم و اگر او را عبادت نکنم مرا به آتش عذاب میکند. گفتم دربارهی شما هیچ نمیگویم جز آنچه شما دربارهی خود میگویید».[53]
اینها روایاتی هستند که به صورت مستقیم به موضوع مورد ما مربوط میشود و میتوان از آنها برای این موضوع استفاده کرد و البته همانطور که مشاهده کردیم سندهای آنها ضعیف هستند و حتی برخی از آنها، سند ندارند. از میان این روایات، روایت صفار و روایت خصال، مهم بودند و اگر روایت شمارهی یک را حذف کنیم و به روایاتی که در هفت قرن ابتدایی ظاهر شدند اکتفا کنیم، مشاهده خواهیم کرد که فقط میتوان نقلهای شمارهی 3، 4، 6، 7، 8، 9 و 10 را – در خوش بینانه ترین حالت – روایت دانست؛ یعنی هفت روایت که از میان آنها، پنج روایت، سند دارند و البته تمام این پنج سند، ضعیف هستند و هیچ کدام از این پنج روایت در کتابهای اساسی شیعه – غیر از روایت صفار و روایت خصال – ذکر نشده است. با وجود این سندهای ضعیف و نیز این تعداد کم از روایات، آیا میتوان – آنگونه که برخی از معاصرین ادعا میکنند – قائل به تواتر این روایات شد؟ اگر این تواتر است پس روایات غیر متواتر چه روایاتی هستند؟ و اگر این مقدار از روایات، باعث میشود اطمینان به صدور آنها پیدا کنیم پس خبر واحد ظنی، چه خبری خواهد بود؟ آیا این شیوه، همان طریقه و روشِ علماء در علوم فقهی و دقتهای اجتهادی آنهاست و آیا این علماء با همین مقدار از روایات ضعیف، اطمینان وثوق به صدور آنها پیدا میکنند؟ چگونه اطمینان به صدور این روایات پیدا میشود در حالی که احتمال وضع و جعل این احادیث از جانب برخی غالیان وجود دارد؟ و آیا همین موضوع، بر احتمال صدور این روایات، تاثیر نمیگذارد؟ آیا این امکان وجود ندارد که مصالح مشترکی برای غالیان در جعل چنین روایاتی وجود داشته تا به وسیلهی اینگونه احادیث، هر چه را که دربارهی ائمه علیهمالسلام میگویند توجیه نمایند؟ با وجود چنین فضایی – در حالی که حتی میتوان ادعا کرد اساسا خبر ثقهای در این موضوع وجود ندارد تا از باب حجیت خبر ثقه، به آن استناد کرد – چگونه تواتر یا اطمینان به صدور این روایات حاصل میشود؟ مخصوصا با توجه به مضمون روایت که بسیار مهم است و میتواند یک نگاه اعتقادی غیر عادی را ایجاد کند.
سید جعفر مرتضی عاملی نیز به ضعف سندی این روایات اشاره میکند و مینویسد: «برای این روایت – تا آنجا که ما بر نصوص و اسانید اطلاع داریم – سند صحیحی وجود ندارد تا بتوان بر آن اعتماد کرد … به نصوص این روایت در بصائر الدرجات و بحارالانوار و … رجوع کنید».[54] آیت الله شبیری زنجانی در تقریرات نکاح خویش، انکار شدید آیت الله بروجردی نسبت به این حدیث را در جلسهای که با امام خمینی داشتند – و خود آیت الله شبیری زنجانی نیز حاضر بود – نقل میکند و اینکه آیت الله بروجردی در حالت انکار شدید نسبت به این حدیث گفت: «چنین روایتی کجاست؟ این چه مطلبی است؟»[55]
محور دوم:
از آیت الله خویی دربارهی این حدیث سوال شد؛ وی اینگونه جواب داد: لازم نیست روایتی با این مضمون وجود داشته باشد تا بگوییم اگر این روایت، معتبر است پس مطابق مضمون آن، باید ائمه علیهمالسلام را از صفات مختص به خداوند تنزیه کرده و به تمام صفات کمالی که ممکن است دست بشر به آنها – با قداستی که دارند – برسد متصف نمود؛ و اگر این روایت، معتبر نیست پس مضمون فوق را رد کنیم. بلکه تنزیه ائمه علیهمالسلام از صفات اختصاصی خداوند و اتصاف آنها به هر صفت کمالی، نیازی به روایت ندارد همانطور که پاک و منزه بودن ائمه علیهمالسلام از هر لغزش و معصیتی که شایستهی یک انسان معصوم نیست نیازی به روایت ندارد.[56]
این ذهنیت، در نزد برخی از ما موجود است. ولی میتوان نکته ای را در اینجا مطرح کرد و آن اینکه اگر منظور، نفی صفات خداوند و اثبات عصمت است باید گفت رسالت حدیث فوق با این تفسیر معروفش، غیر از نفی صفات خداوند و نیز نفی صفات نامناسب با اهل بیت – همچون معاصی – است. بین رسالت این حدیث و بین این مفهومی که آیت الله خویی مطرح میکند فاصلهی زیادی است. وقتی گفته میشود تمام امور غیر از ربوبیت برای ائمه علیهمالسلام ثابت است یعنی معجزات و کرامات هم برای ایشان ثابت میشود و این معنی، فراتر از فرضی است که آیت الله خویی در جواب خویش به آن اشاره میکند؛ حتی معنای حدیث، نبوت را نیز داخل ویژگیهای ائمه علیهمالسلام میکند. در هیچ یک از روایات پیشین – غیر از یک یا دو مورد – نبوت استثناء نشده بود. آیا میتوان با این حدیث، نبوت را نیز برای ایشان ثابت کرد؟ آیا این معنای وسیعی، مطابق با محدودهای است که آیت الله خویی فرض کرده اند؟ این روایت در صدد سلب صفات اختصاصی خداوند از ائمه علیهمالسلام و اثبات عصمت ایشان نیست بلکه در صدد است تا تمام کمالات ممکن که برای یک مخلوق قابل فرض است را برای ایشان اثبات کند و این، معنای دعای رجبیه است که میفرماید هیچ فرقی بین ائمه علیهمالسلام و خداوند نیست مگر در عبودیت. پس میتوان گفت جواب آیت الله خویی، مطابق با سوالی که از ایشان پرسیده شده و نیز آنچه که از حدیث به صورت عادی فهمیده میشود نیست.
اما دربارهی این نکته در کلام آیت الله خویی که اشاره کردند «تمام صفات کمالِ بشری، برای ائمه علیهمالسلام ثابت و محقق است» باید گفت این ادعا نیز ثابت نشده و لذا نمیتوان گفت برای اثبات چنین ادعایی، نیازی به روایت نداریم. ولایت تکوینیِ ائمه علیهمالسلام بین علماء از قرنهای اولیه مورد بحث بوده است؛ همچنین مواردی مثل علم غیب اهل بیت، ثبوت کرامات برای ایشان، سهو و اشتباه و نیز خطا نکردن اهل بیت در موضوعات[57] از مسائل مورد مناقشه میان علماء بوده و هست. هم برای اثبات این موارد و هم برای نفی آنها، روایاتی وجود دارد که متعارض با هم هستند و اتفاقا صریح در نفی و یا اثبات میباشند و برخی از این روایات، سندهای صحیحی هم دارند. با این وصف و با وجود چنین اختلافاتی میان علماء و ادلهی آنها، چرا وقتی از آیت الله خویی دربارهی سهو و اشتباه پیامبر صلیاللهعلیهوآله در موضوعات سوال شد در پاسخ گفت: «قدر متیقن، عدم سهو و اشتباه معصومین علیهمالسلام در غیر موضوعات خارجی است»؟[58] با اینکه خودِ آیت الله خویی در اینجا میگوید برای اثبات مطلق کمالات انسانی برای معصومین علیهمالسلام نیازی به روایت نداریم. باید به آیت الله خویی عرض کرد این[59] نیز از کمالاتِ ایشان محسوب میشود. همچنین چرا آیت الله خویی در بحث علم امام، یقین به مطلق بودن علم امام پیدا نکرد – به این صورت که بگوید امام علیهالسلام در تمام حالات، عالم به هر چیز است نه اینکه فقط وقتی عالم است که اراده کند – بلکه در محدوده و وسعتِ علم امام، در حالت تردید به سر میبرد؟ و چرا در آخر بحث میگوید: «ولی آنچه کار را آسان میکند این است که بحث در علم امام علیهالسلام از مباحث پیچیده است و بهتر است علم آن را به اهلش واگذار کنیم …».[60]
تمام اینها به این معنی است که تنها چیزی که میتوان به آن یقین داشت، نفی صفات خداوند از ائمه علیهمالسلام و اثبات عصمت ایشان در تبلیغ و عصمت از لغزش و معصیت است؛ و غیر از این مسائل، اموری هستند که از قدیم الایام بر سر آنها میان علماء، بحث و اختلاف نظر بود؛ لذا برای اثبات آنها به دلیل نیاز داریم همانطور که نفی آنها نیز محتاج دلیل است. البته ممکن است آیت الله خویی در صدد ارائهی تفسیر دیگری از این حدیث – غیر از معنای اولیهی آن که در ابتدا به ذهن میرسد – باشد و برای همین، احتمال میدهم آیت الله خویی در تفسیر این حدیث، بر اساسِ گرایشهایی که در تفسیر این حدیث میگویند به معصوم علیهالسلام هر چیزی جز الوهیت عطا شده، مشی نکرده است؛ گویا ایشان از این روایت، کمال بشری امام علیهالسلام را – به گونهای که معصوم از خطا و لغزش و عصیان و فسق و فساد و مانند اینها باشد – فهمیده است و البته خداوند آگاه تر است.
محور سوم:
اشکالاتی که در سوال ذکر کردید به طور کلی بر کسانی که این حدیث و مضمون آن را قبول ندارند وارد نیست زیرا:
اولا تعبیر تنزیه و پاک ساختن ساحت ائمه علیهمالسلام از ربوبیت – که بر آن اشکال کردید – در روایات وارد نشده است به غیر از دو روایتِ بدون سند و مرجع که یکی از آنها توسط حافظ البرسی نقل شده و دیگری از شیخ فرج قطیفی. در بقیهی روایات – مانند روایت صفار و خصال و … – این تعبیر نیست. پس این اشکال فی نفسه صحیح است و بر برخی از روایات وارد میباشد نه تمام آنها. برخی به این پرسش جواب داده اند که کلمات عربی بیش از یک معنی دارد و معنی تنزیه در اینجا، پایین آوردن است.[61] این جواب، واضح نیست؛ زیرا اگر منظور این است که لغت تنزیه، برای دو معنای «تنزیل» و «پایین آوردن» – البته به صورت اشتراک لفظی – وضع شده است باید گفت هیچ یک از متخصصان لغت چنین حرفی نزدهاند بلکه معنی تنزیه بنا بر پذیرش این نظریه، شبیه معنای «قرء» خواهد بود که به تنهایی، هم بر طُهر (و پاکی) اطلاق میشود و هم بر حیض؛ لذا از کلمات متضاده خواهد بود و هیچ یک از متخصصان لغت چنین چیزی را دربارهی معنای تنزیه نگفته اند. و اگر منظور این است که میتوان (و جایز است) لغت «تنزیه» را در متضادش به صورت مجازی استعمال کرد در جواب باید گفت هر چند این استعمال فی نفسه، ممکن بوده و اشکالی ندارد ولی مَجاز، به قرینه نیاز دارد و علاوه بر آن، برای استخدام این تعبیرِ متضاد، باید تناسبی بین این معنای مجازی با معنیِ اصلیِ کلمه وجود داشته باشد. این مناسبت و ویژگی بلاغی و جمالی در چنین استخدامی چیست؟
ثانیا این غلوِ مورد ادعای شما، در نگاه طرف مقابل که میخواهد این روایت و مضمون آن را قبول کند – هر چند از با توجه به ادله دیگری که در نزدش موجود است – عین اعتدلال است و نه غلو. اینان میگویند علم امام علیهالسلام، مطلق است و ولایت تکوینی بر تمام عالَم دارد و علت فاعلی و غایی این عالم، ائمه علیهمالسلام هستند و حتی ثواب و عقاب مردم و حشر و نشرشان به دست ائمه علیهمالسلام است و ایشان، واسطهی در فیض هستند و مظهر جمیع اسماء و صفات؛ این گروه، با توجه به نظریهی خاصی که دربارهی غلو ارائه میکنند هیچ کدام از مطالب فوق را غلو نمیدانند. البته ممکن است در نظر شما غلو باشد اما در عین حال، تا زمانی که تفسیری از غلو و نشانههای آن قبلا ارائه نداده باشید این نظر شما، اشکال بر طرف مقابل نخواهد بود.
البته این حدیث از جهت دیگری به ضررِ طرف مقابل – که عمل به مضمون این حدیث را غلو نمیداند – است زیرا برخی از اسلوبها و شکلهای این حدیث، متمرکز بر نفی ربوبیت از ائمه علیهمالسلام است و این نفی و سلب، به صورت مطلق است و مقید به قید استقلال نیست. بنابراین حدیث مذکور، ولایت تکوینی امام علیه السلا بر عالَم را نفی میکند؛ زیرا ولایت تکوینی در واقع ربوبیت غیرمستقل است؛ معنی ربوبیت، تربیت و رعایت و قرار دادن شیء بر حالت استمرار است – همانطور که والدین برای فرزندان خود انجام میدهند – و این معنی، مطابق ولایت تکوینی به معنی واسطه در فیض است پس بر این گروه[62] لازم است که یک قیدی را در تقدیر بگیرند – و البته اصل، عدم قید است – مبنی بر اینکه ربوبیت مورد نظر در این روایت، ربوبیت مستقل است. فکر نمیکنم از نظر آنها، این کار برایشان سخت باشد.
ثالثا این گفتهی شما که لازمهی حدیث مورد نظر، دروغ بستن بر ائمه علیهمالسلام است به نظرم درست نیست زیرا روایت مورد اشاره میگوید:«دربارهی ما هر چه میتواند بگویید». ولی نمیگوید «از طرف ما هر چه میخواهید بگویید». پس روایت به حسب ترکیب و سیاق و قرینهی مقابلهی موجود در آن، در صدد بیان این مطلب است که دربارهی آنها کمالاتی را بگوییم؛ نه اینکه از جانب آنها چیزی نقل کنیم تا این ایراد شما وارد شود که حدیث مذکور، اجازهی کذب بر ائمه علیهمالسلام را صادر میکند. پس حدیث فوق میگوید هر چه از کمالات یک مخلوق به فکر شما میرسد به ما نسبت دهید نه اینکه از جانب ما به اموری خبر دهید که واقع نشده و یا گفتاری را از جانب ما بگویید که نگفتیم. این معنی را طرفداران مضمون این حدیث، قبول دارند همانطور که قبلا گفتم.
علاوه بر اینها، طرفداران این حدیث سعی میکنند – ولو برخی از آنان – مضمون این روایت را محدود به یک چارچوب عقلی کنند و لذا برخی از معاصرین مینویسد:«این فرمایش ائمه علیهمالسلام که «دربارهی ما هر چه میخواهد بگویید» به این معنا نیست که میتوان هر چیزی را دربارهی آنها گفت حتی اگر با قواعد عقلی و نصوص قطعی و حقائق طبیعی منسجم نبود؛ بلکه مراد از روایت فوق این است که کمالات ایشان و گفتار ایشان بالاتر از حد احصاء و شمارش است و حتی برخی از این کمالات بالاتر از تحمل عقول و ادراک ماست … »؛ بنا بر این تفسیر، اشکال شما وارد نخواهد بود.
محور چهارم:
ادعای ما این است که حدیث مورد بحث – اگر آنطور که امروزه ادعا میکنند به صورت مطلق، معنی شود – با مزاج عام قرآن در تعارض است و بلکه با مزاج بسیاری از روایات نیز متعارض خواهد بود. قبلا به فضای کلیِ قرآن در موضوع علم غیب و ولایت تکوینی و … اشاره کردم و اینجا، امکان تفصیلش نیست. کسی که معتقد است انبیاء و رسولان و اوصیاء از نگاه قرآن، بشر و البته کامل و معصوم و صالح هستند ولی خلق نمیکنند و مبعوث کنندهی مخلوقات نیستند و مردم را زنده نمیکنند و در روز قیامت، به حساب مردم نمیرسند[63] و دیگر خصوصیاتی که طرف مقابل به آنها اعتقاد دارد را باور ندارد طبیعی است که این حدیث را مخالف فضای کلی قرآن تلقی کند. البته ممکن است در وجود چنین فضای کلی در قرآن مناقشه میشود که البته این مناقشه،جایز است؛ لذا این اشکال اخیر، اشکالی مبنایی است و باید گفت حدیث مذکور طبق این مبنا، از نظر محتوایی ضعیف است و حتی میتوان گفت با توجه به این مبنا، دروغ بودن و جعلی بودن این حدیث، واضح است. اما کسی که نگاه وسیعی به صفات امامان علیهمالسلام دارد به گونهای که برای ایشان، ولایت بر عالم را ثابت میکند این حدیث را مخالف با روح و مزاج قرآنی و نیز مزاج دیگر روایات، تلقی نخواهد کرد.
محور پنجم:
مطابق این مبنا که اعراض و رویگردانی علماء از یک حدیث، باعث تضعیف صدور روایت میشود باید گفت اکثر قریب به اتفاق علمای امامیه در 9 قرن اول هجری، از این حدیث روی گردانده و اعراض کردند. هیچ عالمی از عالمان شیعه در این قرون نیست – به جز تعداد بسیار نادر – مگر اینکه یا قائل به جواز سهو و اشتباه کردن معصوم شده و یا علم غیب مطلق معصوم علیهالسلام را نفی کرده و یا ولایت تکوینی را برای معصوم علیهالسلام ثابت نمیداند و یا ثبوت و صدور کرامات و معجزات را از معصوم علیهالسلام نفی کند و یا قائل به زیاد شدن علم معصوم علیهالسلام شدهاند و یا … ؛ خیلی کم هستند عالمان شیعی در 9 قرن اول هجری، که تصریح کنند پیامبر و اهل بیت ایشان صلوات الله علیهم اجمعین تمام صفات کمالی را به صورت مطلق – غیر از الوهیت – دارند. اگر کسانی مثل شیخ حافظ رجب البرسی هستند که چنین عقایدی دارند خواهش میکنیم اسمهای آنها را و نصوص و گفتارشان را که نشان دهندهی قبول این حدیث باشد برای ما ذکر کنند. همچنین اگر این حدیث در نزد اینان، مورد قبول است و یا معنای این حدیث را متواتر میدانند – آنطور که گفته میشود – باید مضمون این حدیث به یک اصل و قاعده برای بحث از کمالات معصومین تبدیل شود به صورتی که اگر یک کمال معیّنی را نتوان با دلیل خاص برای معصومین علیهمالسلام ثابت کرد به این اصل و قاعده رجوع شود؛ در حالی که از این حدیث در کتب کلامی شیعی ذکری به میان نیامده است؛ فقط در تعداد بسیار کمی از کتب کلامی و البته در نزد متاخرین این حدیث یافت میشود آنهم فقط در سیصد سال گذشته. این مساله باید به خوبی مورد لحاظ قرار گیرد تا معلوم شود این حدیث در میراث کلامی شیعیه، مورد اعتماد نبود.
وقتی ملاحظات پیشین را کنار هم قرار میدهیم نتیجه میگیریم این حدیث، متعبر نیست و بلکه دلیلی بر صحت مضمون آن نیز وجود ندارد و حتی مضمون آن – به حسب فهم قاصر من – مخالف با قرآن و سنت و نیز وقایع تاریخی است؛ البته خداوند عالم است به حقیقت.
_______________________
[1] . اضاءات ج2 سوال 268
[2] سند, الامامة الالهیة, ج 1 ص 430.
[3] . نزّهونا عن الربوبیة و قولوا فینا ما شئتم و لن تبلغوا
[4] آل طعان القطیفی, الرسائل الاحمدیة, 3 ص 361.
[5] مظفر, علم الامام, 76.
[6] . لاتقولوا فینا ربّا و قولوا ما شئتم و لن تبلغوا.
[7] مجلسی, بحار الأنوار, ج 25 ص 347.
[8] . نزّلونا عن الربوبیة و قولوا فینا ما شئتم.
[9] نراقی, رسائل و مسائل, ج 3 ص 113.
[10] سبزواری, شرح نبراس الهدی في أحكام الفقه و أسرارها, 226.
[11] آملی, المعالم الماثورة, ج 2 ص 249.
[12] . اسلبوا منا الربوبیة و قولوا فینا ما شئتم من الفضائل و المحاسن
[13] بهبهانی, الحاشیة علی مدارک الاحکام, ج 3 ص 321.
[14] . أنفوا عنا الربوبیة و قولوا ما شئتم
[15] الدیلمی, ارشاد القلوب, ج 2 ص 427.
[16] حافظ برسی, مشارق انوار الیقین فی اسرار امیرالمومنین علیه السلام, 101.
[17] . نزّهونا عن الربوبية و ارفعوا عنّا حظوظ البشرية- يعني الحظوظ التي تجوز عليكم- فلا يقاس بنا أحد من الناس، فإنّا نحسن الأسرار الإلهية المودعة في الهياكل البشرية، و الكلمة الربّانية الناطقة في الأجساد الترابية، و قولوا بعد ذاك ما استطعتم فانّ البحر لا ينزف، و عظمة اللّه لا توصف.
[18] قبانچی, مسند الامام علی, ج 8 ص 74 و 75.
[19] . روي عن أميرالمؤمنين عليهالسلام إنه قال لسلمان الفارسي: ياسلمان نحن أسرار اللَّه المودعة في هياكل البشرية، ميتنا لم يمت وغائبنا لم يغب، نزهونا عن الربوبية وارفعوا عنا الحظوظ البشرية فانا عنها مبعدون وعما يجوز عليكم منزهون، ثم قولوا: فينا ما استطعتم، فان البحر لا ينزف وسر الغيب لا يعرف، وكلمة اللَّه لا توصف، ياسلمان أمرنا صعب مستصعب لا يحتمله إلّا ملك مقرب أو نبي مرسل، أو من امتحن اللَّه قلبه للايمان.
[20] حسنی, الموضوعات فی الآثار و الاخبار, 217 و 221و 222و 223 و 224 و 228 و 229 و و293 و 299.
[21] . ِ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِيزِ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يَا إِسْمَاعِيلُ ضَعْ لِي فِي الْمُتَوَضَّإِ مَاءً قَالَ فَقُمْتُ فَوَضَعْتُ لَهُ قَالَ فَدَخَلَ قَالَ فَقُلْتُ فِي نَفْسِي أَنَا أَقُولُ فِيهِ كَذَا وَ كَذَا وَ يَدْخُلُ الْمُتَوَضَّأَ يَتَوَضَّأُ قَالَ فَلَمْ يَلْبَثْ أَنْ خَرَجَ فَقَالَ يَا إِسْمَاعِيلُ لَا تَرْفَعِ الْبِنَاءَ فَوْقَ طَاقَتِهِ فَيَنْهَدِمَ اجْعَلُونَا مَخْلُوقِينَ وَ قُولُوا بِنَا «1» مَا شِئْتُمْ فَلَنْ تَبْلُغُوا فَقَالَ إِسْمَاعِيلُ وَ كُنْتُ أَقُولُ إِنَّهُ وَ أَقُولُ وَ أَقُولُ. صفار, بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد صلی الله علیهم, ج 1 ص 236.
[22] ابن حمزه الطوسی, الثاقب فی المناقب, 402.
[23] قطب الدین راوندی, الخرائج و الجرائح, ج 2 ص 735.
[24] مجلسی, بحار الأنوار, ج 47 ص 68.
[25] اربلی, کشف الغمة فی معرفة الائمة, ج 2 ص 414.
[26] خویی, معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرواة, ج 15 ص 164.
[27] نمازی شاهرودی, مستدرکات علم رجال الحدیث, ج 2 ص 148.
[28] نمازی شاهرودی, ج 3 ص 103.
[29] خویی, معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرواة, ج 4 ص 65 و 66; نمازی شاهرودی, مستدرکات علم رجال الحدیث, ج 1 ص 648 و 649.
[30] جاپلقی بروجردی, طرائف المقال فی معرفة طبقات الرجال, ج 2 ص 9.
[31] شبستری, الفائق فی رواة و اصحاب الامام الصادق علیه السلام, ج 1 ص 172.
[32] صفار, بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد صلی الله علیهم, ج 1 ص 507.
[33] حلی, مختصر البصائر, 188.
[34] حلی, المحتضر, 65.
[35] . قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع ذَاتَ يَوْمٍ، فَقَالَ لِي: «يَا كَامِلُ اجْعَلُوا لَنَا رَبّاً نَئُوبُ إِلَيْهِ، وَ قُولُوا فِينَا مَا شِئْتُمْ». قَالَ: فَقُلْتُ: نَجْعَلُ لَكُمْ رَبّاً تَئُوبُونَ إِلَيْهِ وَ نَقُولُ فِيكُمْ مَا شِئْنَا؟ قَالَ: فَاسْتَوَى جَالِساً، فَقَالَ: «مَا عَسَى أَنْ تَقُولُوا، وَ اللَّهِ مَا خَرَجَ إِلَيْكُمْ مِنْ عِلْمِنَا إِلَّا أَلْفاً غَيْرَ مَعْطُوفَةٍ»
[36] نمازی شاهرودی, مستدرکات علم رجال الحدیث, ج 6 ص 297.
[37] خویی, معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرواة, ج 12 ص 116; نمازی شاهرودی, مستدرکات علم رجال الحدیث, ج 5 ص 212.
[38] . فلا تدعونا (تجعلونا) أربابا، و قولوا فينا (فی فضلنا) ما شئتم (فانکم لاتبلغون کنه ما فینا و لا نهایته) … . حافظ برسی, مشارق انوار الیقین فی اسرار امیرالمومنین علیه السلام, 257.
[39] مجلسی, بحار الأنوار, ج 26 ص 6.
[40] . قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع: «لَا تَتَجَاوَزُوا بِنَا الْعُبُودِيَّةَ، ثُمَّ قُولُوا مَا شِئْتُمْ وَ لَنْ تَبْلُغُوا وَ إِيَّاكُمْ وَ الْغُلُوَّ كَغُلُوِّ النَّصَارَى، فَإِنِّي بَرِيءٌ مِنَ الْغَالِينَ». حسن بن علی (ع), التفسير المنسوب إلى الإمام أبي محمد الحسن بن علي العسكري عليهم السلام, 1:50; طبرسی, الاحتجاج علی اهل اللجاج, ج 2 ص 438.
[41] خویی, معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرواة, ج 13 ص 157; خویی, ج 21 ص 186.
[42] خویی, معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرواة, ج 13 ص 157.
[43] . ٌ إِيَّاكُمْ وَ الْغُلُوَّ فِينَا قُولُوا إِنَّا عِبَادٌ مَرْبُوبُونَ وَ قُولُوا فِي فَضْلِنَا مَا شِئْتُم. ابن بابویه, الخصال, 614; ابن شعبه حرانی, تحف العقول عن آل الرسول, 104; اللیثی الواسطی, عیون الحکم و المواعظ, 101; حافظ برسی, مشارق انوار الیقین فی اسرار امیرالمومنین علیه السلام, 3; نمازی شاهرودی, مستدرک سفینة البحار, 159 از غرر الحکم.
[44] »وَ أَمَّا الْغَالِي فَلَيْسَ فَقَدِ اتَّخَذَنَا أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ إِنَّمَا اقْتَدَى بِقَوْلِنَا إِذْ جَعَلُونَا عَبِيداً مَرْبُوبِينَ مَرْزُوقِينَ فَقُولُوا بِفَضْلِنَا مَا شِئْتُمْ فَلَنْ تُدْرِكُوهُ.» الخصیبی, الهدایة الکبری, 431.
[45] »لَا فَرْقَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهَا إِلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُك»الطوسی, مصباح المتهجد, ج 2 ص 803.
[46] . این شخص همان «العمری» معروف و یکی از نائبان امام زمان عج میباشد
[47] ابن طاووس, الاقبال بالاعمال الحسنة, ج 3 ص 214.
[48] . یعنی دو نسل از روایان
[49] . نائب امام زمان
[50] النجاشی, رجال النجاشی, 85 و 86.
[51] الطوسی, فهرست كتب الشيعة و أصولهم و أسماء المصنّفين و أصحاب الأصول, 1420, 78.
[52] . إثبات الهداة: عن خرائج الراونديّ، عن خالد بن نجيح قال: دخلت على أبي عبد اللّٰه عليه السلام، و عنده خلق فجلست ناحية، وقلت في نفسي: ما أغفلهم عند من يتكلّمون. فناداني: إنّا و اللّٰه عباد مخلوقون، لي ربّ أعبده إن لم أعبده عذَّبني بالنار. قلت: لا أقول فيك إلّا قولك في نفسك. قال: إجعلونا عبيداً مربوبين وقولوا فينا ما شئتم إلّا النبوّة. نمازی شاهرودی, مستدرک سفینة البحار, ج 7 ص 52 و 53.
[53] . مَا قَالَ خَالِدُ بْنُ نَجِيحٍ دَخَلْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع وَ عِنْدَهُ خَلْقٌ فَقَنَّعْتُ رَأْسِي وَ جَلَسْتُ فِي نَاحِيَةٍ وَ قُلْتُ فِي نَفْسِي وَيْحَهُمْ مَا أَغْفَلَهُمْ عِنْدَ مَنْ يَتَكَلَّمُونَ فَنَادَانِي أَنَا وَ اللَّهِ عَبْدٌ مَخْلُوقٌ لِي رَبٌّ أَعْبُدُهُ إِنْ لَمْ أَعْبُدْهُ عَذَّبَنِي بِالنَّارِ فَقُلْتُ لَا أَقُولُ فِيكَ إِلَّا قَوْلَكَ فِي نَفْسِك. قطب الدین راوندی, الخرائج و الجرائح, ج 2 ص 735.
[54] العاملی, مختصر مفید؛ اسئلة و اجوبة فی الدین و العقیدة, ج 13 ص 52.
[55] شبیری زنجانی, کتاب نکاح, ج 2 ص 624 هامش شماره 1.
[56] خویی, صراط النجاة (المحشی), ج 2 ص 452.
[57] . نه احکام؛ مثلا اشتباه در تشخیص نجس نه اشتباه در حکم نجاست (مترجم)
[58] خویی, صراط النجاة (المحشی), ج 1 ص 462.
[59] . یعنی عدم اشتباه در موضوعاتِ خارجی
[60] خویی, موسوعة الامام الخویی, ج 2 ص 579.
[61] . نه پاک کردن و دور کردن
[62] . طرفداران مضمون روایت مورد بحث
[63] . بلکه خداوند متعال است که به حساب انسانها رسیدگی میکند و خداوند است که خالق و رازق و محیی است.