• الرئيسية
  • السيرة الذاتية
  • الكتب والمؤلفات
  • المحاضرات والدروس
  • المقالات
  • الحوارات واللقاءات
  • المرئيات
  • الأسئلة والأجوبة
  • لغات اُخرى
  • تطبيق مؤلفات حب الله
  • آراء
الموقع الرسمي لحيدر حب الله
# العنوان تاريخ الإعداد تاريخ النشر التعليقات الزائرين التحميل
استدلال به مساله‌ی اسم اعظم بر ولایت تکوینی 0000-00-00 2020-06-08 0 1352

استدلال به مساله‌ی اسم اعظم بر ولایت تکوینی

حيدر حبّ الله

ترجمه: محمّد رضا ملايی

سوال[1]: برخی با استناد به مساله‌ی اسم اعظم، بر ثبوت ولایت تکوینی اهل بیت علیهم‌السلام، استدلال می‌کنند. به نظر شما آیا این استدلال صحیح است یا خیر؟

جواب: اگر منظور از استدلال به مساله‌ی اسم اعظم بر ولایت تکوینی ائمه علیهم‌السلام – قطع نظر از ادله‌ی دیگر ولایت تکوینی – کلمات عرفا و برخی از فلاسفه باشد باید گفت در کلمات آنها دلیلی بر این مطلب و نیز ارتباط اسم اعظم با ولایت تکوینی ائمه علیهم‌السلام نیامده است. اما اگر منظور از این استدلال، روایات وارد شده در این موضوع باشد – که عادتا منظور همین است – باید گفت بیشتر این روایات در کتاب بصائر الدرجات نوشته‌ی «محمد بن حسن الصفار» وارد شده و قطع نظر از مساله‌ی انتساب نسخه‌ی موجود از کتاب بصائر الدرجات به محمد بن الحسن الصفار، مهم ترین این روایات از این قرار است:

روایت اول:

احمد بن محمد از علی بن الحکم از محمد بن الفضل (الفضیل) نقل می‌کند که گفت: ضریس الوابشی از جابر از امام باقر به من خبر داد که امام باقر علیه‌السلام فرمود: «اسم اعظم خداوند، بر هفتاد و سه حرف است و فقط یک حرف از این 73 حرف در نزد آصف بود که به آن حرف تکلم کرد و زمینِ بین او و تخت بلقیس فروریخت و دستش به تخت بلقیس رسید و سپس زمین به حالت اولش برگشت و این اتفاقات در یک چشم به هم زدن اتفاق افتاد. و در نزد ما، 72 حرف از آن اسم اعظم خداوند است و یک حرف در نزد خداوند می‌باشد که آن را در علم غیبش به خود اختصاص داده است؛ هیچ نیرو و قدرتی نیست مگر به خداوند علیّ و عظیم».[2]

سند این روایت به دلیل وجود این دو راوی، ضعیف است:

محمد بن الفضیل که متهم به غلو است و ضریس (شریس) الوابشی که در نزد علمای رجال، مجهول و ناشناخته است.

روایت دوم:

احمد بن محمد از حسین بن سعید از محمد بن خالد از زکریا بن عمران القمی از هارون بن جهم از یکی از اصحاب امام صادق علیه‌السلام که اسمش در خاطر نیست نقل می‌کند که از امام صادق علیه‌السلام شنید که ایشان می‌فرمود: «به عیسی بن مریم دو حرف عطا شده بود و به وسیله‌ی آنها عمل می‌کرد[3] و به موسی بن عمران چهار حرف عطا شده بود و به ابراهیم، هشت حرف و به نوح، پانزده حرف و به آدم، بیست و پنج حرف عطا شده بود. خداوند تمام این حرفها را برای محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله و نیز اهل بیتش جمع کرد و اسم اعظم خداوند هفتاد و سه حرف است که خداوند به حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله هفتاد و دو حرف عطا فرمود و یک حرف را از وی پوشاند».[4]

این روایت، مرسل است و هارون بن جهم آن را از شخصی نقل کرده که اسمش مشخص نیست؛ همچنین زکریا بن عمران در نزد علمای رجال، مجهول و ناشناخته است.

روایت سوم:

احمد بن محمد از اباعبدالله البرقی به صورت مرفوع از امام صادق علیه‌السلام نقل می‌کند که ایشان فرمود: «خداوند عزوجل اسم اعظمش را بر 73 حرف قرار داد؛ سپس به آدم 25 حرف از آنها را عطا فرمود و به نوح، 15 حرف و به ابراهیم، 8 حرف و به موسی، 4 حرف و به عیسی، 2 حرف از آن حروف عطا فرمود که به وسیله‌ی آن دو اموات را زنده می‌کرد و کور و برص را شفا می‌داد. خداوند به حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله 72 حرف عطا فرمود و یک حرف را مخفی کرد و تا آنچه در خود دارد آشکار نشود و آنچه در نفس بندگان است معلوم گردد».[5]

این روایت فقط دلالت می‌کند بر اینکه اسم اعظم خداوند، در نزد رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله و سلم است و شامل اهل بیت علیهم‌السلام نمی‌شود. اما سند این روایت نیز مرفوع و مرسل است زیرا سند بین البرقی و امام علیه‌السلام مشخص نیست.

روایت چهارم:

محمد بن عبدالجبار از اباعبدالله البرقی از فضالة بن ایوب از عبد الصمد بن بشیر از امام صادق علیه‌السلام نقل می‌کند که ایشان فرمود: «با عیسی بن مریم دو حرف بود که به وسیله‌ی آنها عمل می‌کرد و با موسی علیه‌السلام چهار حرف بود و با ابراهیم، 6 حرف و با آدم 25 حرف و با نوح، 8 حرف بود. خداوند تمام اینها را برای رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله جمع کرد؛ اسم خداوند، 73 حرف است که یک حرف را از حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله مخفی کرد».[6]

سند این روایت، از نظر آیت الله خویی درست ولی در نزد من ضعیف است زیرا وثاقت محمد بن خالد البرقی ثابت نیست. همچنین در این حدیث به اهل بیت علیهم‌السلام اشاره‌ای نشده است بلکه از انبیاء و نیز حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله سخن می‌گوید؛ علاوه بر اینکه حدیث فوق از جهت تعداد حروف داده شده به انبیاء در تعارض با دو حدیث قبلی است که با مراجعه به متن آنها مشخص می‌شود. معنای این تعارض، وجود مشکل یا در این حدیث و یا در احادیث قبلی است.

روایت پنجم:

متن این روایت با روایت قبل، یکی است[7] لذا همان مشکل روایت قبلی را نیز دارد. اما سند این روایت، به دلیل ثابت نشدن وثاقت محمد بن حفص، ضعیف است زیرا وی یا مجهول و ناشناخته است و یا مردد بین ثقه و غیر ثقه می‌باشد.

روایت ششم:

محمد بن عیسی از علی بن الحکم از محمد بن الفضیل از ضریس الوابشی از جابر نقل می‌کند که به امام باقر علیه‌السلام عرض کردم: فدایت شوم؛ چه می‌گویی درباره‌ی گفتار آن شخص عالِم که به حضرت سلیمان عرض کرد قبل از اینکه چشم بر هم زنی، من آن تخت را برایت می‌آورم؟ امام باقر علیه‌السلام جواب داد: «ای جابر، خداوند متعال اسم اعظم خود را بر 73 حرف قرار داد که در نزد آن عالِم، یک حرف از این حروف وجود داشت پس زمین بین او و تخت بلقیس فروریخت تا اینکه دو قطعه (ی زمین) به هم رسیدند و از این طرف به آن طرف منتقل شد. در نزد ما، 72 حرف از اسم اعظم خداوند قرار دارد و یک حرف، در علم غیب در نزد خدا است.»[8]

سند این روایت تقریبا مطابق سند روایت اول است و در آن محمد بن الفضیل قرار دارد که متهم به غلو بوده و تضعیف شده است؛ همچنین الوابشی در این سند است که ناشناخته و مجهول می‌باشد.

روایت هفتم:

ابراهیم بن هاشم از محمد بن حفص از عبد الصمد بن بشیر از امام صادق نقل می‌کند که ایشان فرمود:«اسم اعظم خداوند، 73 حرف است که در نزد آصف، یک حرف از این حروف وجود داشت و به آن تکلم کرد و زمین بین او و تخت بلقیس فروریخت سپس با دستش آن را گرفت (و جابجا کرد) و بعد از آن، زمین به حال خود برگشت در کمتر از یک چشم بر هم زدن. در نزد ما هفتاد و دو حرف از اسم اعظم وجود دارد و یک حرف هم در نزد خداوند متعال است که در علم غیبِ مکتوب، به خود اختصاص داده است».[9]

در این روایت نیز همان روایِ موجود در سند روایت پنجم وجود دارد یعنی محمد بن حفص که وثاقت وی ثابت نشده است.

روایت هشتم:

احمد بن محمد از علی بن الحکم از محمد بن الفضیل از سعد أبی عمرو الجلاب از امام صادق نقل می‌کند که ایشان فرمود: «اسم اعظم خداوند، 73 حرف است و در نزد آصف، یک حرف از این حروف بیشتر نبود و به آن تکلم کرد و زمین بین او و تخت بلقیس، فرو ریخت و دستش به آن تخت رسید و بعد از آن، زمین در کمتر از یک چشم برهم زدند به حال اول خود برگشت؛ در نزد ما آن اسم اعظم، 72 حرف است و یک حرف هم در نزد خداوند است که در علم غیب مکنون، به خود اختصاص داده است».[10]

در سند این روایت، محمد بن الفضیل قرار دارد که در سند بیشتر روایات پیشین آمده بود و او، متهم به غلو است و وی را تضعیف کرده اند. همچنین در سند این روایت، اباعمرو الجلاب آمده که ناشناخته است.

روایت نهم:

دقیقا مثل روایت هشتم است لذا تکرار نمی‌کنیم.

روایت دهم:

حسن بن علی بن عبدالله از حسین بن علی بن فضال از داود بن ابی یزید از برخی از اصحاب ما از عمر بن حنظله نقل می‌کند که به امام باقر علیه‌السلام گفتم: گمان می‌کنم در نزد شما مقام و منزلتی داشته باشم. امام باقر علیه‌السلام فرمود: «همین طور است». عرض کردم: پس حاجتی از شما دارم. امام باقر علیه‌السلام فرمود: «آن حاجت چیست»؟ عرض کردم: اسم اعظم را به من بیاموز. امام فرمود: «تحمل و توانایی آن را داری»؟ گفتم: بله. امام فرمود: «پس داخل منزل شو». راوی می‌گوید داخل منزل شدم و اما باقر علیه‌السلام دستش را بر زمین گذاشت و ناگاه، منزل تاریک شد و شانه‌های عمر بن حنظله شروع به لرزیدن کرد. سپس امام فرمود: «چه می‌گویی؟ اسم اعظم را به تو یاد بدهم»؟ عمر بن حنظه گفت: نه. سپس امام دستش را برداشت و منزل به وضع اولش برگشت.[11]

این روایت، مرسل است همچنین عمر بن حنظله – همانطور که آیت الله خویی معتقد است – ناشناخته و مجهول می‌باشد.

روایت یازدهم:

احمد بن محمد از علی بن الحکم از شعیب العقرقوقی (العقرقوفی) از ابی بصیر نقل می‌کند که امام صادق علیه‌السلام فرمود: «در نزد سلیمان، اسم اکبر خداوند بود که هر گاه از خداوند (به وسیله‌ی آن اسم) درخواست می‌کرد نیازش برآورده شده و هر گاه دعا می‌کرد اجابت می‌شد و اگر سلیمان امروز بود به ما احتیاج پیدا می‌کرد».[12]

سند این روایت صحیح است ولی وقتی به متن آن مراجعه می‌کنیم می‌بینیم که برای تبیین کارکرد اسم اعظم، مفهوم دعا را ارائه می‌دهد. یعنی روایت فوق می‌گوید سلیمان اگر به وسیله‌ی آن اسم، دعا می‌کرد اجابت می‌شد و اگر به وسیله‌ی آن اسم درخواستی ارائه می‌کرد عطا می‌شد؛ ولی در روایتِ فوق، این مضمون نیامده است که اسم اکبر، به سلیمان این قدرت را داده است که خودش کاری را انجام دهد و یا ترک کند و عالَم را اداره کند و واسطه در فیض باشد.

خوب است بدانیم در برخی از روایات دیگر، اسم اعظم به عنوان وسیله‌ای برای اجابت دعا توصیف شده است. مانند روایت ابی بصیر از امام صادق علیه‌السلام که فرمود: « “الم” حرفی از حروف اسم اعظم خداوند می‌باشد که در قرآن، مقطّع شده و پیامبر و امام علیهم‌السلام آن را تالیف و جمع می‌کند. پس اگر به وسیله‌ی آن، دعا کند اجابت می‌شود … ».[13]

روایت دوازدهم:

حسین بن محمد بن عامر از معلی بن محمد از احمد بن محمد بن عبدالله از علی بن محمد بن النوفلی از امام عسکری علیه‌السلام نقل می‌کند که ایشان فرمود: «اسم اعظم خداوند، 73 حرف است و در نزد آصف، یک حرف از این حروف بود و به آن تکلم کرد و زمینِ بین او و سرزمین سبأ شکافته شد و به تخت بلقیس دسترسی پیدا کرد و آن را برای سلیمان حاضر نمود سپس زمین در کمتر از یک چشم بر هم زدن باز شد (و به حال اولش برگشت) و در نزد ما 72 حرف است یک حرف هم در نزد خداوند است که در علم غیب، به خود اختصاص داده است».[14]

صحت این روایت منوط بر وثاقت علی بن محمد بن النوفلی است و وثاقت این شخص فقط بر مبنای وثاقت راویانِ کتابِ «کامل الزیارات» ثابت می‌شود و این مبنی حتی در نزد کسی مانند آیت الله خویی در اواخر عمرشان، ثابت و صحیح نیست.

با این وصف مشخص می‌شود که دوازده روایت داریم که تمام آنها سند ضعیفی دارند به غیر از یک روایت. البته تمام اینها با چشم پوشی از صحت انتساب نسخه‌ی موجود بصائر الدرجات به محمد بن الحسن الصفار است که باید در محل مناسب، به آن پرداخته شود. محمد بن یعقوب الکلینی – مولف کتاب شریف کافی – نیز از این روایات، فقط سه روایت را نقل کرده که البته هر سه روایت، سند ضعیفی دارند. در سند پنج روایت از این دوازده حدیث، اشخاصی وجود دارند که متهم به غلو بوده و تضعیف شده‌اند؛ همانطور که سه روایت دیگر از این مجموعه، فقط از پیامبر صلی الله علیه و آله صحبت می‌کنند و اشاره‌ای به اهل بیت علیهم‌السلام ندارند. دو روایت هم از این دوازده روایت، از نظر تعداد حروف موجود در نزد انبیاء با روایات دیگر در تعارض است. یک روایت هم در این مجموعه وجود دارد که هر چند سند آن درست است ولی فقط دلالت می‌کند که اسم اعظم خداوند وقتی به دست بنده‌ای برسد اگر دعا کند اجابت می‌شود.

پس:

  1. اگر کسی خبر واحد صحیح (از نظر سندی) را در امور اعتقادی قبول کند می‌تواند به روایت صحیحی که به وسیله‌ی روایات دیگر تایید می‌شود استناد کند البته در صورتی که از این اشکال صرف نظر کند که مضمون این روایت صحیح، نظریه‌ی اسم اعظم را در قالبِ مقام استجابت دعا ارائه کرده است.
  2. اما کسی که فقط خبر اطمینانی را قبول می‌کند به سادگی نمی‌تواند از این روایات، اطمینان حاصل کند زیرا تعدادِ آنها خیلی کم است. پنج روایت از این مجموعه روایات که در سند آنها محمد بن الفضیل آمده است همه در قوّتِ یک خبر واحد خواهند بود زیرا تعدد روایت، مشروط به این است که در سند روایات، حتی یک اسمِ تکراری هم وجود نداشته نباشد. اگر حصول یقین در مسائل اعتقادی را هم لازم بدانیم که کار، مشکل‌تر می‌شود؛ و مساله وقتی بغرنج‌تر می‌گردد که بدانیم در روایتی هم که سند آن صحیح است هیچ اشاره‌ای به مساله‌ی ولایت تکوینی نشده بلکه به مقام دعایی اشاره شده که خداوند آن را اجابت می‌کند. بنابراین، اثبات ولایت تکوینی به وسیله‌ی چنین ادله‌ای، دقیق نیست و باید از دلیل‌های دیگری کمک جست.

___________________________

[1] . اضاءات، ج1 سوال 24.

[2] . عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّ اسْمَ اللَّهِ الْأَعْظَمَ عَلَى ثَلَاثَةٍ وَ سَبْعِينَ حَرْفاً وَ إِنَّمَا كَانَ عِنْدَ آصَفَ مِنْهَا حَرْفٌ وَاحِدٌ فَتَكَلَّمَ بِهِ فَخُسِفَ بِالْأَرْضِ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ سَرِيرِ بِلْقِيسَ ثُمَّ تَنَاوَلَ السَّرِيرَ بِيَدِهِ ثُمَّ عَادَتِ الْأَرْضُ كَمَا كَانَتْ أَسْرَعَ مِنْ طَرْفَةِ عَيْنٍ وَ عِنْدَنَا نَحْنُ مِنْ الِاسْمِ اثْنَانِ وَ سَبْعُونَ حَرْفاً وَ حَرْفٌ عِنْدَ اللَّهِ اسْتَأْثَرَ بِهِ فِي عِلْمِ الْغَيْبِ عِنْدَهُ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ. صفار, بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد صلی الله علیهم, ج 1 ص 208.

[3] . گویا منظور این است که به وسیله‌ی این دو حرف، معجزات خود را ارائه می‌داد. (مترجم)

[4] . ُ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِنَّ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أُعْطِيَ حَرْفَيْنِ وَ كَانَ يَعْمَلُ بِهِمَا وَ أُعْطِيَ مُوسَى بْنُ عِمْرَانَ أَرْبَعَةَ أَحْرُفٍ وَ أُعْطِيَ إِبْرَاهِيمُ ثَمَانِيَةَ أَحْرُفٍ وَ أُعْطِيَ نُوحٌ خَمْسَةَ عَشَرَ حَرْفاً وَ أُعْطِيَ آدَمُ خَمْسَةً وَ عشرون [عِشْرِينَ‏] حَرْفاً وَ إِنَّهُ جَمَعَ اللَّهُ ذَلِكَ لِمُحَمَّدٍ ص وَ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ إِنَّ اسْمَ اللَّهِ الْأَعْظَمَ ثَلَاثَةٌ وَ سَبْعُونَ حَرْفاً أَعْطَى اللَّهُ مُحَمَّداً ص اثْنَيْنِ وَ سَبْعِينَ حَرْفاً وَ حَجَبَ عَنْهُ حَرْفاً وَاحِداً. صفار, بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد صلی الله علیهم, ج 1 ص 208.

[5] . أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِيِّ يَرْفَعُهُ إِلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ اسْمَهُ الْأَعْظَمَ عَلَى ثَلَاثَةٍ وَ سَبْعِينَ حَرْفاً فَأَعْطَى آدَمَ مِنْهَا خَمْسَةً وَ عِشْرِينَ حَرْفاً وَ أَعْطَى نُوحاً مِنْهَا خَمْسَةَ عَشَرَ حَرْفاً وَ أَعْطَى مِنْهَا إِبْرَاهِيمَ ثَمَانِيَةَ أَحْرُفٍ وَ أَعْطَى مُوسَى مِنْهَا أَرْبَعَةَ أَحْرُفٍ وَ أَعْطَى عِيسَى مِنْهَا حَرْفَيْنِ وَ كَانَ يُحْيِي بِهِمَا الْمَوْتَى وَ يُبْرِئُ بِهِمَا الْأَكْمَهَ‏ وَ الْأَبْرَصَ وَ أَعْطَى مُحَمَّداً اثْنَيْنِ وَ سَبْعِينَ‏ حَرْفاً وَ احْتَجَبَ حَرْفاً لِئَلَّا يُعْلَمَ مَا فِي نَفْسِهِ وَ يَعْلَمَ مَا [فِي‏] نَفْسِ الْعِبَادِ. صفار, ج 1 ص 208.

[6] . حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِيِّ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ عَنْ عَبْدِ الصَّمَدِ بْنِ بَشِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: كَانَ مَعَ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ حَرْفَانِ يَعْمَلُ بِهِمَا وَ كَانَ مَعَ مُوسَى ع أَرْبَعَةُ أَحْرُفٍ وَ كَانَ مَعَ إِبْرَاهِيمَ سِتَّةُ أَحْرُفٍ وَ كَانَ مَعَ آدَمَ خَمْسَةٌ وَ عِشْرُونَ حَرْفاً وَ كَانَ مَعَ نُوحٍ ثَمَانِيَةٌ وَ جُمِعَ ذَلِكَ كُلُّهُ لِرَسُولِ اللَّهِ ص إِنَّ اسْمَ اللَّهِ ثَلَاثَةٌ وَ سَبْعُونَ حَرْفاً وَ حَجَبَ عَنْهُ وَاحِداً. صفار, ج 1 ص 209.

[7] . حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ هَاشِمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَفْصٍ عَنْ عَبْدِ الصَّمَدِ بْنِ بَشِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: كَانَ مَعَ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ إِلَى آخِرِهِ. صفار, ج 1 ص 209.

[8] . حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ عَنْ ضُرَيْسٍ الْوَابِشِيِّ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَوْلُ الْعَالِمِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ «2» قَالَ فَقَالَ يَا جَابِرُ إِنَّ اللَّهَ جَعَلَ اسْمَهُ الْأَعْظَمَ عَلَى ثَلَاثَةٍ وَ سَبْعِينَ حَرْفاً فَكَانَ عِنْدَ الْعَالِمِ مِنْهَا حَرْفٌ وَاحِدٌ فَانْخَسَفَتِ الْأَرْضُ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ السَّرِيرِ حَتَّى الْتَقَتِ الْقِطْعَتَانِ وَ حَوَّلَ مِنْ هَذِهِ عَلَى هَذِهِ وَ عِنْدَنَا مِنِ اسْمِ اللَّهِ الْأَعْظَمِ اثْنَانِ وَ سَبْعُونَ حَرْفاً وَ حَرْفٌ فِي عِلْمِ الْغَيْبِ الْمَكْنُونِ عِنْدَهُ. صفار, ج 1 ص 209.

[9] . حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ هَاشِمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَفْصٍ عَنْ عَبْدِ الصَّمَدِ بْنِ بَشِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ اسْمَ اللَّهِ الْأَعْظَمَ عَلَى ثَلَاثَةٍ وَ سَبْعِينَ حَرْفاً كَانَ عِنْدَ آصَفَ مِنْهَا حَرْفٌ وَاحِدٌ فَتَكَلَّمَ بِهِ فَخُسِفَ بِالْأَرْضِ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ سَرِيرِ بِلْقِيسَ ثُمَّ تَنَاوَلَ السَّرِيرَ بِيَدِهِ ثُمَّ عَادَتِ الْأَرْضُ كَمَا كَانَ أَسْرَعَ مِنْ طَرْفَةِ عَيْنٍ وَ عِنْدَنَا مِنَ الِاسْمِ اثْنَانِ وَ سَبْعُونَ حَرْفاً وَ حَرْفٌ عِنْدَ اللَّهِ تَعَالَى اسْتَأْثَرَ بِهِ فِي عِلْمِ الْغَيْبِ الْمَكْتُوب‏. صفار, ج 1 ص 209.

[10] . حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ عَنْ سَعْدٍ أَبِي عَمْرٍو الْجَلَّابِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ اسْمَ اللَّهِ الْأَعْظَمَ عَلَى ثَلَاثَةٍ وَ سَبْعِينَ حَرْفاً وَ إِنَّمَا كَانَ عِنْدَ آصَفَ مِنْهَا حَرْفٌ وَاحِدٌ فَتَكَلَّمَ بِهِ فَخُسِفَ بِالْأَرْضِ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ سَرِيرِ بِلْقِيسَ ثُمَّ تَنَاوَلَ السَّرِيرَ بِيَدِهِ ثُمَّ عَادَتِ الْأَرْضُ كَمَا كَانَ أَسْرَعَ مِنْ طَرْفَةِ عَيْنٍ وَ عِنْدَنَا نَحْنُ مِنَ الِاسْمِ اثْنَانِ وَ سَبْعُونَ حَرْفاً وَ حَرْفٌ عِنْدَ اللَّهِ تَعَالَى اسْتَأْثَرَ بِهِ فِي عِلْمِ الْغَيْبِ الْمَكْنُونِ عِنْدَهُ. صفار, ج 1 ص 210.

[11] . عَنْ عُمَرَ بْنِ حَنْظَلَةَ فَقَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ ع إِنِّي أَظُنُّ أَنَّ لِي عِنْدَكَ مَنْزِلَةً قَالَ أَجَلْ قَالَ قُلْتُ فَإِنَّ لِي إِلَيْكَ حَاجَةً قَالَ وَ مَا هِيَ قَالَ قُلْتُ تُعَلِّمُنِي الِاسْمَ الْأَعْظَمَ قَالَ وَ تُطِيقُهُ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ فَادْخُلِ الْبَيْتَ قَالَ فَدَخَلَ الْبَيْتَ فَوَضَعَ أَبُو جَعْفَرٍ يَدَهُ عَلَى الْأَرْضِ فَأَظْلَمَ الْبَيْتُ فَأَرْعَدَتْ فَرَائِصُ عُمَرَ فَقَالَ مَا تَقُولُ أُعَلِّمُكَ فَقَالَ لَا قَالَ فَرَفَعَ يَدَهُ فَرَجَعَ الْبَيْتُ كَمَا كَانَ. صفار, ج 1 ص 210.

[12] . ِّ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: كَانَ سُلَيْمَانُ عِنْدَهُ اسْمُ اللَّهِ الْأَكْبَرُ الَّذِي إِذَا سَأَلَهُ أَعْطَى وَ إِذَا دَعَا بِهِ أَجَابَ وَ لَوْ كَانَ الْيَوْمَ لَاحْتَاجَ إِلَيْنَا. صفار, ج 1 ص 211.

[13] . عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: الم هُوَ حَرْفٌ مِنْ حُرُوفِ اسْمِ اللَّهِ الْأَعْظَمِ الْمُقَطَّعِ فِي الْقُرْآنِ الَّذِي يُؤَلِّفُهُ النَّبِيُّ ص وَ الْإِمَامُ فَإِذَا دَعَا بِهِ أُجِيب‏ … . ابن بابویه, معانی الاخبار, 23.

[14] . مُحَمَّدٍ النَّوْفَلِيِّ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الْعَسْكَرِيِّ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ اسْمُ اللَّهِ الْأَعْظَمُ ثَلَاثَةٌ وَ سَبْعُونَ حَرْفاً وَ إِنَّمَا كَانَ عِنْدَ آصَفَ مِنْهُ حَرْفٌ وَاحِدٌ فَتَكَلَّمَ فَانْخَرَقَتْ لَهُ الْأَرْضُ فِيمَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ سَبَإٍ فَتَنَاوَلَ عَرْشَ بِلْقِيسَ حَتَّى صَيَّرَهُ إِلَى سُلَيْمَانَ ثُمَّ انْبَسَطَتِ الْأَرْضُ فِي أَقَلَّ مِنْ طَرْفَةِ عَيْنٍ وَ عِنْدَنَا مِنْهُ اثْنَانِ وَ سَبْعُونَ حَرْفاً وَ حَرْفٌ عِنْدَ اللَّهِ اسْتَأْثَرَ بِهِ فِي عِلْمِ الْغَيْبِ. صفار, بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد صلی الله علیهم, ج 1 ص 211.

إرسال

you should login to send comment link

جديد الأسئلة والأجوبة
  • تأليف الكتب وإلقاء المحاضرات بين الكمّ والنوعيّة والجودة
  • مع حوادث قتل المحارم اليوم كيف نفسّر النصوص المفتخرة بقتل المسلمين الأوائل لأقربائهم؟!
  • استفهامات في مسألة عدم كون تقليد الأعلم مسألة تقليديّة
  • كيف يمكن أداء المتابعة في الصلوات الجهرية حفاظاً على حرمة الجماعات؟
  • هل يمكن للفتاة العقد على خطيبها دون إذن أهلها خوفاً من الحرام؟
  • كيف يتعامل من ينكر حجيّة الظنّ في الدين مع ظهورات الكتاب والسنّة؟!
  • هل دعاء رفع المصاحف على الرؤوس في ليلة القدر صحيحٌ وثابت أو لا؟
الأرشيف
أرسل السؤال
الاشتراك في الموقع

كافة الحقوق محفوظة لصاحب الموقع ولا يجوز الاستفادة من المحتويات إلا مع ذكر المصدر
جميع عدد الزيارات : 36563301       عدد زيارات اليوم : 9194