حیدر حب الله
ترجمه: مجمع علمی طور سینا
پرسش[1]: در سایت شما و در لیست پرسشها و پاسخها و مشخصا ذیل پرسشهای قرآنی و روایی، این موضوع دیده میشود: «پرسشهایی پیرامون درخواست حضرت ابراهیم برای مشاهده زنده شدن مردگان از جانب خداوند متعال». پرسشی که در اینجا میخواهم مطرح کنم پیرامون همین آیه است، و به نظرم بی ربط با موضوع آیه نیست. چند وقت پیش مقاله یکی از روحانیون را میخواندم با چنین مضمونی که: درخواست جناب ابراهیم از خداوند برای زنده شدن مردگان رابطه ای با شبهه ی آکل و مأکول دارد که در فلسفه بسیار مشهور است. حضرت ابراهیم در یکی از مسافرتهایش حیواناتی را مشاهده کرد که به یک دیگر حمله میکردند. شیر شماره ی یک به شیر شماره ی دو حمله کرد و آن را خورد، سپس شیر سوم به شیر اول حمله ور شد و آن را خورد. اینگونه تعدادی شیر، تعداد دیگری را خوردند… شرط این قضیه هم این نبود که خورنده (آکل)، خورده شده (مأکول) را کاملا خورده باشد بلکه کافی بود که که به تکه گوشتی از آن اکتفا کرده باشد. با صرف نظر از واقعیت داستان، مهم آن است که اگر ما شبهه ی خورنده و خورده شده را بر این داستان تطبیق دهیم، نوعی درهم آمیختگی در این حیوانات رویداده است. اگر آن را بر انسانها تطبیق دهیم برای مثال اینگونه خواهد بود که انسان مؤمنی میمیرد سپس بر جسدش درخت سیبی میروید. همانطور که مشاهده میکنیم این درخت به دلیل تغذیه از جسد آن مؤمن رشد کرده است. بعد از این مرحله یک کافر، سیبی از این درخت میچیند و آن را میخورد و در این صورت قسمتی از جسد مؤمن، به جزئی از بدن کافر تبدیل میشود و این جریان از آغاز خلقت تا قیامت ادامه خواهد داشت و اینگونه بدنها آمیخته به هم خواهند بود. خیام هم با چنین مضمونی به این مطلب اشاره میکند که: زمانی که خواستی غباری را از روی گونه ات برداری از این کار دست بکش، چرا که ممکن است گونه ی زنی زیبا روی باشد که به شکل این غبار روی صورتت نشسته است.
به سخن پیامبر خدا حضرت ابراهیم علیه السلام بازگردیم که از خداوند متعال خواست تا به او چگونگی بازگشت اجساد به حال طبیعیشان را نشان دهد بدون اینکه با جسد دیگری درآمیخته باشند… در این بین خداوند تبارک و تعالی فرمود چهار پرنده ی ناهمسان را فراهم کن، قسمتهای مختلف پر و گوشت درهم آمیخته ی چهار پرنده را روی کوه های معینی بگذار و سپس هر یک از این پرندگان را با اسمشان صدا بزن. خواهی دید که اجزای بدن هر یک از آنان جمع خواهد شد و به شکل طبیعی و نخستین خود درخواهد آمد. اجساد انسانها در قیامت هم همینگونه از قبرهایشان برانگیخته میشوند، حتی اگر اعضا و تکه های این اجساد پراکنده شده باشند یا هرکجا که باشند خداوند آنها را خواهد آورد و او را به شاکله ی پیشین و دنیاییش درخواهد آورد. از شما میخواهم نظرتان در مورد این سخن را بیان کنید، یعنی بگویید آیا این سخن درست است یا اینکه چندان با واقعیت مطلب سازگار نیست؟
پاسخ: نخست: روایتی که به آن اشاره کردید در کتب روایی ما آمده است و بر اساس بسیاری از نظریه های موجود در علم رجال، معتبر می باشد ولی خبر واحد است[2]. ما عین متن روایت را در اینجا می آوریم: «أبو بصير عن أبي عبد الله ع قال لما رأى إبراهيم ملكوت السماوات و الأرض التفت فرأى رجلا يزني فدعا عليه فمات ثم رأى آخر فدعا عليه فمات حتى رأى ثلاثة فدعا عليهم فماتوا فأوحى الله تعالى إليه يا إبراهيم دعوتك مجابة فلا تدع على عبادي فإني لو شئت لم أخلقهم إني خلقت خلقي على ثلاثة أصناف عبدا يعبدني لا يشرك بي شيئا فأثيبه و عبدا يعبد غيري فلن يفوتني و عبدا يعبد غيري فأخرج من صلبه من يعبدني ثم التفت فرأى جيفة على ساحل البحر بعضها في الماء و بعضها في البر تجيء سباع البحر فتأكل ما في الماء ثم ترجع فيشتمل بعضها على بعض فيأكل بعضها بعضا و تجيء سباع البر فتأكل منها فيشتمل بعضها على بعض فيأكل بعضها بعضها فعند ذلك تعجب إبراهيم مما رأى و قال يا رب أرني كيف تحي الموتى هذه أمم يأكل بعضها بعضا قال أ و لم تؤمن قال بلى و لكن ليطمئن قلبي فتحيي حتى أرى هذا كما رأيت الأشياء كلها قال فخذ أربعة من الطير فقطعهن و اخلطهن كما اختلطت هذه الجيفة في هذه السباع التي أكل بعضها بعضا فاخلطهن ثم اجعل على كل جبل منهن جزءا ثم ادعهن يأتينك سعيا فلما دعاهن أجبنه و كانت الجبال عشرة قال و كانت الطيور الديك و الحمامة و الطاوس و الغراب»[3] [4]
دوم: اگر روایت را با توجه به همین متنی که آورده شده بررسی کنیم، متنی که هم از جهت سند و هم از جهت منبع قویتر از متون دیگری است که پیرامون این موضوع در کتب روایی ما وجود دارد، متوجه می شویم تصویری که خداوند تبارک و تعالی برای ابراهیم ارائه میکند تا از این طریق چگونگی حل اشکال شبهه خورنده و خوردهشده را به او بفهماند با خود این اشکال هماهنگی لازم را ندارد. چرا که این شبهه حاصل در هم آمیختگی نیست، بلکه حاصل یکی شدن عناصر بدنهای ناهمگون است، و این دو بایکدیگر فرق دارند. آمیختگی همان است که خداوند پیرامون پرندگان به ابراهیم میگوید: تکه تکه و نرم کن، با هم بیامیز تا نتوانی اجزاء پرندگان را از هم جدا کنی، سپس تقسیم کن و هر قسمت را روی یک کوهی قرار ده. با صدا زدن هر پرنده خداوند اجزایی را که با هم سازگار هستند را از تمامی این قسمت ها جدا میکند و گردهم می آورد. این داستان هیچ ربطی به شبهه خورنده و خوردهشده (آکل و مأکول) ندارد؛ چرا که در این شبه مأکول به گونه ای درون آکل راه می یابد که امکان جدایی آنها وجود ندارد و به جزء آکل تبدیل میشود. در این صورت این جزء به همراه کدام یک از آکل و مأکول برانگیخته شود، به همراه مأکول یا به همراه آکل؟ به کدامین سو برانگیخته شود اگر آکل، کافر باشد و مآکول، مؤمن؟ به سوی جهنم یا به سوی بهشت؟ پس «در هم آمیختگی» با «یکی شدن و جزء دیگری شدن» که ساختار این شبهه مبتنی بر آن است یکی نیست. بنابراین اگر به این روایت با دقت بنگریم پاسخی را برای حل این مشکل ارائه نمیدهد چرا که داستان پرندگان هیچ ارتباطی با این شبهه ندارد. در این صورت اگر پرسش ابراهیم پیرامون همین شبهه بوده، چگونه با رویدادن این ماجرا پاسخ قانع کننده ای دریافت کرده است؟
ولی میتوانیم داستان مرداری که بر کرانه ی دریا قرار گرفته بود را اینگونه تفسیر کنیم که مشکل ابراهیم اساسا شبهه آکل و مأکول نیست، بلکه مشکل او درآمیختگی این اجزاء با یکدیگر است. حیوانات دریایی آن مردار را تکه تکه کردند و خوردند و این فرآیند میان خود حیوانات دریایی نیز رویداده است. البته این روندی است که میان حیوانات خشکی رویداده است. در این صورت اجزا مردار از هم پاشیده کجا هستند؟ آن چیزی که در شکم یکی از این حیوانات وجود دارد چیزی نیست مگر تکه هایی از آن مردار و تکه هایی از حیوانات دیگری که شکارشان کرده است. حال پرسش ابراهیم این است که چگونه تکه های آن مردار را میتوان از تکه های حیوانات دریده شده ی دیگر جدا کرد؟ نه اینکه به ذهن ابراهیم شبهه ی آکل و مأکول خطور کرده باشد.
با این مثال میتوانیم درک بهتری از این پرسش داشته باشیم:
من هم به زید و هم به عمرو پنج سکه میدهم. بکر از زید دو سکه میگیرد و خالد هم از عمرو دو سکه میگیرد. سپس سعید از خالد یک سکه میگیرد و جمال هم از بکر یک سکه. فؤاد از هر یک از بکر و خالد یک سکه میگیرد. و در جیب هر یک از این افراد سکه های دیگری هم وجوددارد. حال پرسش این است که من آن سکه هایی که به زید و عمرو دادم را چگونه میتوانم تشخیص دهم؟ این همان پرسش ابراهیم است و خداوند هم از طریق داستان پرندگان متناسب با این پرسش، پاسخ میدهد.
شاید دلیل اینکه پای این شبه به میان آمده این باشد که جناب ابراهیم در پرسش خود میگوید «برخی، برخی دیگر را میخورند». در حالی که اگر این سخن را در کنار چگونگی پاسخ ارائه شده قرار دهیم و به «آمیختگی»ای که بعد از آن آمده توجه کنیم، متوجه می شویم پرسش صرفا از شبهه آکل و مأکول نیست و فقط مسئله این است که جسم مرده ای که از هم پاشیده و در جای جای این زمین پراکنده شده چگونه متمایز می شوند و دوباره گردهم می آیند؟ داستان پرندگان بر گردهمآیی و تمایزی تأکید میکند که در مقابل آن پراکندگی و درهم آمیختگی قرار گرفته است. این مطلب شبیه محتوای این آیه است که میفرماید: «أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَه*بَلى قادِرينَ عَلى أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَه»[5] (القیامة: 3-4). پس هیچ ارتباطی میان این داستان و شبهه ی آکل و مأکول – فارغ از صحت این شبهه – که در کتب فیلسوفان و متکلمان آمده است نمیبینم.
خلاصه: اگر جناب ابراهیم از شبهه آکل و مأکول پرسیده باشد، داستان فوق دردی از او درمان نمیکند، اما اگر پرسش او پیرامون تمایز و گردهم آوردن اجزاء حیوانات باشد، این داستان میتواند پاسخ مناسبی به این پرسش باشد، البته با اعتماد به خبری که این روایت به ما رسانده است. اگر این روایت را هم در نظر نگیریم هیچ ارتباطی میان این آیات و شبهه آکل و مأکول وجود ندارد.
[1] اضاءات فی الفکر و الدین و الاجتماع ج 2 ص 62
[2] خبر واحد روایتی است که در کنار آن روایت دیگری با همان مضمون با سند متفاوت یا در منابع دیگر یافت نشود.
[3] محمد بن علی ابن بابویه، علل الشرایع (قم: کتاب فروشی داوری، 1966)، ج 2 ص 585؛ محمد باقر مجلسی، بحار الأنوار (بیروت: دار احیاء التراث العربی، 1403)، ج 12 ص 61.
[4] ابوبصیر از امام صادق علیه السلام نقل میکند: هنگامی که ابراهیم علیه السلام ملکوت آسمانها و زمین را مشاهده میکرد، مردی را دید که زنا میکند، ابراهیم او را نفرین کرد و او مرد. دوباره مرد دیگری را دید که زنا میکند و او را هم نفرین کرد و خداوند جان او را گرفت. بار سوم هم باز مرد دیگری را دید و باز هم نفرین کرد و آن مرد هم جانش ستانده شد. پس از بار سوم به او وحی شد که ای ابراهیم دعاهای تو مستجاب هستند. پس بندگان مرا نفرین نکن. من اگر میخواستم، خودم آنها را نمی آفریدم. آفریدگانم را به سه نوع آفریدم: نخست بندهای که مرا میپرستد و کسی را شریک من قرار نمیدهد. بندهای که دیگری را میپرستد و چیزی از من نمی کاهد و بنده ای که دیگری را میپرستد ولی از نسل او کسانی را قرار میدهم که مرا میپرستند. سپس نگاه ابراهیم به مرداری در ساحل دریا افتاد که قسمتی از جسدش هنوز در دریا بود و قسمت دیگری از آن روی خشکی افتاده بود. همین هنگام آبزیان گوشتخوار می آیند و قسمتی از آن مردار که در آب بود را میخورند و در این صورت بخشی از بدن مردار وارد بدن آنها می شود و دوباره خود آن گوشتخواران به یکدیگر حمله ور میشود و برخی از آنها گوشت برخی دیگر را میخورند.
[5] آيا انسان گمان مى كند كه ما هرگز استخوانهايش را جمع نخواهيم كرد؟