حیدر حب الله
ترجمه: سعید نورا
سوال[1]: یکی از علما و پژوهشگران معاصر می گوید: «هل يشترط في النبي| أن يكون عارفاً بكلّ العلوم والصناعات واللغات، ممّا لا يمتّ إلى الدين بصلة، أم أنه لا يشترط ذلك؟ فإذا بنينا على أنّ المعرفة بذلك هي شرط في النبوّة، فمن الطبيعي أن نلتزم في المقام بأنّ معرفته| الطبيّة تنطلق من خلال وحي الله، وتعليمه له، مما لا مجال معه للخطأ والاشتباه. وأما إذا أخذنا بالرأي الآخر الأقرب إلى الصواب، والقائل بأنّه ليس من شرط النبوّة المعرفة بذلك والاطلاع عليه، كما اختاره جمعٌ من الأعلام، أمثال المفيد و المرتضى و السيد محسن الأمين قدس الله أسرارهم، فعند ذلك ينفتح باب الاحتمال في أن يكون ما صدر عنه في الطبّ ونحوه، منطلقاً من موقع الخبرة التي اكتسبها| من تجارب الأمم الواصلة إليه، مضافاً إلى تجربته الخاصّة، ومعه تغدو الروايات الطبية ـ حتى على فرض صحّتها ـ خاضعة للسياق التاريخي والظرف الزمني الصادرة فيه، فهي تراث طبي، انطلق من ثقافة ذلك المجتمع وخبراته المتراكمة، التي أضحت ثقافة متواضعة، بالقياس إلى الثورة العلمية الكبيرة على المستوى الطبّي مما توصّل إليه الإنسان في القرن الأخير»[2]. نظر شما در این باره چیست؟ آیا با این کلام موافق هستید؟
پاسخ: تحلیلی که این پژوهشگر گرامی ارائه کرده اند خوب است اما یک تعلیق ساده ای بر کلام ایشان ـ بی آن که به تفاصیل ورود کنیم ـ دارم. عدم ضرورت دخالت پیامبر ـ به جهت پیامبر بودن ـ در پزشکی، به معنای ثبوت عدم دخالت یا ضرورت عدم دخالت او به عنوان پیامبر نمی باشد. یک نکته ی اساسی نسبت به برخی از صفات انبیاء و اوصیاء آن است که صفات کمالی ایشان از لحاظ اثباتی دو نوع هستند:
نوع اول: صفات کمالی لزومی که با اصل مقام نبوت و امامت ملازم هستند به این معنی که اگر این صفت محقق نباشد نمی توانیم از لحاظ منطقی به نبوت یا امامت این شخص اطمینان کنیم. مثل دروغ گفتن پیامبر در تبلیغ وحی در نتیجه اگه ثابت شود که او دروغ گوست یا احتمال دروغ گفتن او وجود داشته باشد و صدق او ثابت نباشد ممکن است در ادعای نزول وحی دروغ بگوید. اگر این باب باز شود دیگر نمی توان به پیامبری او اعتماد کرد. بنابراین از ضروریت های نبوت و امامت ـ به گونه ای که عقل نبوت فرد را بدون آن قبول نمی کند ـ راست گویی در این زمینه است. این نوع از صفات نبی و امام را صفات ثبوتی لزومی نام می گذاریم.
نوع دوم: صفات کمالی که نبوت یا امامت ضرورتاً اقتضای آن را ندارد به این معنی که عقل می تواند نبوت فرد راحتی بدون این صفت تصور کند هیچ تلازم اثباتی برهانی بین این دو وجود ندارد. اما با دلیل نقلی مثلا ثابت شده که این صفت برای این نبی یا آن امام ثابت است. در این صورت این صفت را برای او می پذیریم اما نمی گوییم نبود این صفت موجب بطلان نبوت یا امامت او خواهد بود. مثل سلامت کامل بدنی معصوم. بنابراین، اگر با دلیلی از قرآن یا سنت معتبر ثابت شود که پیامبر از لحاظ جسمی کاملا سالم بوده و در طول زندگی خود هیچ بیماری نداشته در این صورت می توانیم از جمله صفات پیامبر عدم ابتلاء به بیماری را برشمرد. اما عقل نمی تواند بگوید: عدم ابتلاء به بیماری لازمه ضروری نبوت است به گونه ای که حتی اگر چندروزی به یک بیماری دچار شود دیگر نتوان پیامبری او را تصدیق کرد. این نوع از صفات را صفات ثابت غیر لزومی نام می نهیم.
علم پیامبر به امور پزشکی از نوع دوم به شمار می رود. چرا که این علم ضرورت عقلی ملازم با نبوت به شمار نمی رود به گونه ای که اگر این علم را نداشته باشد نبوت او باطل شود. اما این امر با علم پیامبر به پزشکی به تعلیم الهی منافاتی ندارد. برای نفی این فرضیه، می توان گفت دلیلی بر این مطلب ثابت نشده که پیامبر به تعلیم الهی، دانش طب را فرا گرفته است. در این جا موضوع روایات طبی پیامبر مطرح می شود. اگر نتوانیم از خارج این روایات یا نوع بیان این روایات به این نتیجه برسیم که پیامبر از طریق وحی به این روایات دست یافته است در این صورت این روایات اجتهادات نبوی در امور غیر دینی خواهند بود. اگر کسی قائل به اجتهاد نبی و امکان خطای او در این اجتهاد است ـ چون امور پزشکی از موضوعاتی است که نزد او دلیلی بر عصمت ندارد مثلا ـ در این صورت می تواند کلام نویسنده محترم را بپذیرد اما کسی که معتقد است هرچه که پیامبر می گوید در هر امر کوچک یا بزرگی وحی الهی است چون (لا ینطق عن الهوی إن هو الا وحی یوحی) در این صورت باید بپذیرد که نصوص طبی نیز از طریق وحی به پیامبر خدا رسیده است هر چند که از صفات لازم ضروری نبوت نباشد.
بنابراین این موضوع تنها در ضرورت اتصاف پیامبر به علم پزشکی خلاصه نمی شود بلکه جانب دیگری را نیز باید مد نظر قرار داد.
آری، تذکر دو نکته نسبت به ارزش طب نبوی لازم است:
أولاً: هرچند روایات طب نبوی را وحی الهی بدانیم. نمی توان این روایات را به عنوان درمانی عام برای هر مریضی تطبیق دهیم مگر آن که روایت نبوی حاوی بیان یک قانون کلی تغییر ناپذیر باشد. چرا که مسائل پزشکی با توجه به اختلاف اجسام، شرایط محیطی و… تغییر می کنند. انسان نمی تواند ـ بدون مراجعه به پزشک ـ داروهایی که پزشک برای شخص دیگری تجویز کرده استفاده کند حتی اگر مریضی هردو شبیه هم باشد. از اینرو شیخ صدوق (381 هـ ) معتقد است برخی از روایات طب نبی و ائمه طبق آب و هوای مکه و مدینه حمل و تفسیر می شود و نمی توان این روایات را قانونی برای بیمارانی که در کشورهای نیم کره شمالی زمین یا شهرهایی که عادتاً سرد هستند، قرار داد.
شیخ صدوق می گوید: «اعتقادنا في الأخبار الواردة في الطبّ أنها على وجوه: منها ما قيل على هواء مكّة والمدينة، فلا يجوز استعماله في سائر الأهوية، ومنها ما أخبر به العالم ما عرف من طبع السائل ولم يتعدّ موضعه، إذ كان أعرف بطبعه منه..»[3] (الاعتقادات: 115).
شیخ مفید (413هـ) بر این کلام این گونه تعلیقه می زند: «وقد ينجع في بعض أهل البلاد من الدواء من مرض يعرض لهم ما يهلك من استعمله لذلك المرض من غير أهل تلك البلاد، ويصلح لقومٍ ذوي عادة ما لا يصلح لمن خالفهم في العادة..»[4] (تصحيح اعتقادات الإماميّة: 144).
بنابراین، قبل از عمومیت دادن یک حدیث، موضوع خود متن و حیطه زمانی آن به این معنی، نیاز به بررسی زیادی دارد. نه به این علت که طب نبوی وحی نبوده است بلکه چون درمانی برای پدیده هایی است که قیود بسیار زیادی دارد که نمی توان ـ در برخی موارد ـ از داخل خود روایات آن قیود را به دست آورد. شاید به همین علت، یکی از اسبابی که موجب شده در موارد بسیار، تطبیقات روایات طبی فایده ندهد، همین مسئله است. باید بعد تاریخی روایات طبی به این معنی را لحاظ کنیم مگر اینکه یقین داشته باشیم روایات طبی نصوصی عام و کلی هستند مثل روایات اعتقادات دینی.
ثانياً: بسیاری از روایات پزشکی از لحاظ سندی ضعیف هستند بلکه برخی از کتب طب نبوی یا طب ائمه هیچ معلوماتی از مولفین، احوال و جایگاه آن ها به شکل اطمینانی در دست نیست. باید به این موضوع توجه داشت تا امر غیر ثابتی را به پیامبر خدا نسبت ندهیم به عنوان نمونه، کتاب طب الائمه اثر ابنی بسطام ـ از نظر آقای خوئی مثلاً ـ با این مشکل روبه روست که هیچ دلیلی بر توثیق این دو در دست نیست (ر.ک: معجم رجال الحديث ج6، ص219، و ج11، ص 127)، بنابراین این گونه نیست که هر کتابی که در طب ائمه یا طب نبی نوشته شده، قابل اعتماد باشد و بتوان آن را به معصومین علیهم السلام نسبت داد.
[1] حیدر حب الله، إضاءات فی الفکر والدین والاجتماع 1: 158 ـ 159. سوال 103.
[2] . آیا در پیامبر شرط است که همه علوم و دانش ها و زبانها را بداند، از چیزهایی که به دین ربطی ندارد، یا اینکه شرط نیست؟ پس اگر بنا را بر این بگذاریم که اینها در نبوت شرط است، پس طبیعی است که در اینجا ملتزم شویم که دانش طبی پیامبر از طریق وحی است، و تعلیم خداست، از چیزهایی که جای خطا و اشتباه در آن نیست، اما اگر نظر دیگر که به صواب نزدیکتر است را بگیریم که می گوید که شرط نبوت دانستن اینجور امور نیست، همانطور که خیلی از بزرگان گفته اند، مثل شیخ مفید و سید مرتضی و سید محسن امین، در این صورت باب احتمال باز می شود که آنچه در باب پزشکی و مانند آن صادر شده از باب اطلاعاتی است که کسب کرده از تجربه امتهایی که به دست او رسیده است، به علاوه تجربه خاصه، با این وجود روایات طبی حتی به فرض صحت آنها مربوط به سیاق تارخی و ظرف زمانی خاص خودش می شود که دز آن صادر شده است، پس این مطلب تراث طبی است که از فرهنگ آن جامعه و موقعیت های مربوط به آن آمده است که فرهنگی پایین استبه نسبت به فرهنگ طبی وسیع عصر حاضر که انسان در عصر حاضر به آن رسیده است.
[3]. اعتقاد ما در روایات وارد شده در طب این است که اینها چند دسته هستند: برخی طبق آب و هوای مکه و مدینه هستند، پس در موارد دیگر نمی توان استفاده کرد، برخی دیگر عالم طبق مزاج سوال کننده خبر داده است و از آن فرد تعدی نمی کند، زیرا عالم از خودش او به مزاجش آگاه تر است..
[4]. گاهی فایده می دهد برای برخی از شهرها در یک مریضی، دارویی که اگر اهل سایر شهرها استفاده کند هلاک می شود، وبرای قومی که عادتی دارند خوب است چیزی که برای کسانی که آن عادت را ندارند خوب نیست.