حيدر حبّ الله
ترجمه: محمّد رضا ملايی
سوال[1]: صحت این حدیث قدسی که میفرماید:«ای بندهی من، مرا اطاعت کن که اگر اطاعت کردی، مانند من میشوی و به هر چیزی که بگویی باش، ایجاد میشود» از جهت سند و متن را چگونه میبینید؟ آیا این حدیث، ولایت تکوینی را ثابت نمیکند؟
جواب: این حدیث به شکلهای مختلفی – که در بین آنها برخی مطالب وارد شده – نقل گردیده است. بحث پیرامون این حدیث را به صورت مختصر میتوان در چند مرحله ارائه کرد:
مرحلهی اول: بررسی مصادر این حدیث:
شاید قدیمی ترین مصدر و منبعی که این نص و یا شبیه آن را نقل میکند رسالهی چهارم از رسائل إخوان الصفا باشد. در آنجا آمده است:«ای فرزند آدم، من خدای زندهای هستم که نمیمیرد، اگر مرا اطاعت کنی و وصیت مرا قبول کنی تو را (نیز همچون خود) زندهای قرار میدهم که نمیمیرد.ای فرزند آمدم، من خدایی هستم که به چیزی میگوید «باش» پس آن شیء ایجاد میشود، مرا اطاعت کن تا این قدرت را به تو بدهم که وقتی به چیزی میگویی «باش» ایجاد شود».[2]
علی رغم این که اخوان الصفا این حدیث را در اینجا به پیامبر صلیاللهعلیهوآله نسبت نمیدهد بلکه به عنوان کلام خود ذکر میکنند – و همین امر، این حس را بر میانگیزاند که گویی اصلِ این گفتار، صوفی و باطنی است – ولی در رسالهی نهم از مجموعه رسائل خویش، تصریح میکنند که این کلام در برخی از کتب بنی اسرائیل موجود است. اینان در آن رساله میگویند: «همانطور که در برخی از کتب انبیاء بنی اسرائیل ذکر شده است خداوند متعال میفرماید:ای پسر آدم، تو را برای ابد خلق کردم و من، آن زندهای هستم که نمیمیرد؛ مرا اطاعت کن در آنچه که دستور داده ام و نهی کرده ام که در این صورت، تو را نیز زندهای قرار میدهم که هیچ گاه نمیمیرد.ای پسر آدم، من، آن توانایی هستم که به هر چه بگویم «باش» ایجاد میشود، اوامر مرا اطاعت کن و نواهی مرا ترک نما که در این صورت تو را نیز این قدرت عطا میکنم که به هر چه بگویی «باش» ایجاد شود».[3]
بعد از اخوان الصفا، دیلمی (قرن 8 هجری قمری) در ارشاد القلوب خویش، مینویسد:«و روایت شده که خداوند متعال در برخی از کتب خویش میگوید:ای پسر آدم، من آن زندهای هستم که نمیمیرد، اوامر مرا اطاعت کن تا تو را نیز زندهای قرار دهم که مرگ ندارد.ای پسر آدم من به هر چیزی بگویم «باش» ایجاد میشود، اوامر مرا اطاعت کن که در این صورت، تو را نیز به گونهای قرار میدهم که اگر به چیزی بگویی «باش» ایجاد شود».[4]
شیخ حر عاملی نیز این حدیث را به نقل از ابن فهد حلی نقل میکند.[5] همچنین محدث نوری نیز همین روایت را از دیلمی نقل میکند.[6]
بعد از دیلمی، شیخ حافظ رجب البرسی (813 ه ق) این حدیث را در کتاب خویش ذکر میکند و مینویسد: «از خداوند متعال در حدیثی قدسی روایت شده که میفرماید:ای عبد من، مرا اطاعت کن که اگر اطاعت کنی تو را همچون خود قرار میدهم. من زندهای هستم که نمیمیرد؛ تو را (نیز) زندهای قرار میدهم که نمیمیرد. من، بی نیازی هستم که محتاج نمیشود، (اگر مرا اطاعت کنی) تو را نیز بی نیازی قرار میدهم که نیازمند نمیشود. من هر طور بخواهم میشود (که اگر اطاعتم کنی) تو را نیز به گونهای قرار میدهم که هر طور بخواهی بشود».[7]
افراد زیادی این حدیث را از رجب البرسی نقل کرده اند که یکی از آنان، شیخ حر عاملی در کتاب الجواهر السنیة است.[8]
پس از شیخ حافظ رجب البرسی، ابن فهد حلی (841 هـ) در کتابش خویش، حدیث مذکور را اینچنین میآورد:«با همین معنی، روایتی است قدسی که میفرماید:ای پسر آدم، من بی نیازی هستم که محتاج نمیشود. اوامر مرا اطاعت کن که در این صورت، تو را نیز، بی نیازی قرار میدهم که فقیر نمیشود.ای پسر آدم، من آن زندهای هستم که نمیمیرد. اوامر مرا اطاعت کن؛ اگر اطاعت کنی تو را نیز زندهای قرار میدهم که نمیمیرد.ای پسر آدم، من به هر چیزی که بگویم «باش» ایجاد میشود؛ اوامر مرا اطاعت کن. اگر چنین کنی، تو را نیز به گونهای قرار میدهم که اگر به چیزی بگویی «باش» ایجاد میشود».[9]
سپس البیاضی النباطی (877 هـ) میآید و در کتاب خویش مینویسد:«از پیامبر صلیاللهعلیهوآله روایت شده که فرمود: خداوند متعال، بندگانی دارد که او را اطاعت کردند پس او نیز آنها را اطاعت میکند؛ آنان (به گونهای هستند که اگر) به امر خداوند، به چیزی بگویند «باش» ایجاد میشود».[10]
شاید متن البیاضی النباطی، اولین جایی باشد که تصریح میکند این حدیث از پیامبر صلیاللهعلیهوآله نقل شده است. اگر در کتب قبل از النباطی بنگریم – و نیز بسیاری از کتابهای پس از آن – خواهیم دید که این حدیث یا بدون انتساب به پیامبر و اهل بیت ایشان نقل شده و یا اینکه از کتب بنی اسرائیل روایت میشود و یا اینکه روایت فوق به عنوان یک حدیث قدسی معرفی میگردد بدون اینکه بدانیم آیا این حدیث قدسی از جانب پیامبر به ما رسیده است یا از کتابهای بنی اسرائیل آنهم با گزارش کسانی مانند کعب الاحبار یا غیر او؟ در این حالت نمیتوان با تاکید گفت این حدیث معتبر بوده و از پیامبر یا اهل بیت و اصحاب ایشان نقل شده است. این در حالی است که روایت النباطی، تصریح میکند که این روایت، از پیامبر صلیاللهعلیهوآله نقل شده است.
صدر الدین شیرازی (1050 ق) میگوید:«در برخی از کتابهای آسمانی روایت شده که خداوند میفرماید:ای پسر آدم، تو را برای بقاء خلق کردم و من زندهای هستم که نمیمیرد. اوامر مرا اطاعت کن و نواهی مرا ترک نما تا تو را مثل خود، زندهای قرار دهم که نمیمیرد».[11]
علامه مجلسی (111 هجری قمری) این روایت را در بحار الانوار خود چنین نقل میکند:«در حدیث قدسی آمده است:ای پسر آدم، من بی نیازی هستم که فقیر و محتاج نمیشود، اوامر مرا اطاعت کن تا تو را بی نیازی قرار دهم که محتاج نمیشود.ای پسر آدم من زندهای هستم که نمیمیرد. اوامر مرا اطاعت کن تا تو را (نیز) زندهای قرار دهم که نمیمیرد.ای پسر آدم، من به هر چه بگویم «باش» ایجاد میشود؛ اوامر مرا اطاعت کن تا تو را به گونهای قرار دهم که به هر چه بگویی «باش» ایجاد شود».[12]
این حدیث به شکلها و اسلوبهای مختلفی وارد شده است. امروزه برخی از این اسلوب ها، در نزد بسیاری از متصوفه و نیز شیعه، شایع و رایج است در حالی که مصدر و منبعی برای آن نیافتم. این رواج و شیوع به گونهای است که این حدیث به عنوان یکی از احادیث مشهور در ادبیات تصوف و عرفان و نیز بسیاری از شیعیان متاخر تلقی میشود. با صرف نظر از افرادی همچون ابن عربی در فتوحات و نیز سید حیدر آملی در جامع الاسرار، افراد بسیاری در کتابهای اخیر – که نهایتا به سیصد سال پیش بر میگردد – این روایت را نقل میکنند. حصر و شمارش آنها به دلیل کثرتشان، مقدور نیست. ولی به عنوان مثال چند نمونه را ذکر میکنم: محقق نراقی، سید بحر العلوم، سید علی بهبهانی در الفوائد العلیة، آیت الله اراکی در المکاسب المحرمة، حبیب الله خویی در منهاج البراعة، حائری در شجرة طوبی، ملا هادی سبزواری در شرح الاسماء الحسنی و نیز در شرحش بر مثنوی، سید حسن لواسانی در کتاب نور الافهام، میرزا جواد ملکی تبریزی در کتاب اسرار الصلوة و … . اما در فضای اهل سنت، این حدیث در نزد غیر متصوفه، یافت نمیشود و بعد از تتبع فراوان، نقلی از این حدیث در میان کتبِ حدیثیشان یافت نشد.
مرحلهی دوم: بررسی سندی این حدیث
همانگونه که مشاهده کردیم در هفت قرن اول هجری، هیچ اثری از این حدیث در کتب حدیثی مسلمین – شیعه و سنی – وجود ندارد و فقط در کتب متصوفه و برخی از باطنیه – با تتبعی که انجام دادیم – وارد شده است. در تمام کتابهایی که این حدیث به آنها راه یافته، یا به عنوان حدیث قدسی ذکر شده است – بدون تعیین مصدر آن و اینکه از طریق پیامبر نقل شده یا یکی از اهل بیت ایشان یا یکی از کتب اهل کتاب – و یا به یکی از کتب بنی اسرائیل نسبت داده شده است؛ البته همانطور که دیدیم به ندرت، در مواردی نیز به پیامبر صلیاللهعلیهوآله نسبت داده شده است در حالی که مطلقا به اهل بیت ایشان و یا یکی از اصحاب ایشان نسبت داده نشده است.
تمام اینها به معنای این است که نمیتوان بر این حدیث اتکا کرد؛ زیرا مصادر این حدیث به شدت ضعیف است؛ حتی بیشتر مصادری که این حدیث را نقل میکنند متعلق به بعد از قرن هفتم هجری است و غالبا یا از کتب تصوف و عرفان است و یا فلسفه و کلام و یا کتابهای حدیثی جمع آوری شده در قرون متاخر همچون جواهر السنیة و بحار الانوار و یا کتابهایی که گمان میرود متعلق به مکتب غلو باشد همچون مشارق انوار الیقین. همین مساله، باعث میشود تا نتوانیم نسبت به صدور این حدیث از سوی یکی از معصومین علیهمالسلام – به این صورت که ایشان خبر دهند که خداوند متعال چنین فرموده – مطمئن شویم. فعلا نسبت به ارزش استناد این حدیث توسط بنی اسرائیل به پیامبرانشان سخنی نمیگوییم.
با قطع نظر از تمام اینها، برای این حدیث در تمام مصادر و منابعی که نقل شده، هیچ سندی و یا نشانهای در تاریخ یافت نمیشود. لذا از این جهت نیز فاقد اسناد است. با در نظر گرفتن تمام موارد فوق، با فضایی مواجه میشویم که به هر محققی این اجازه را میدهد تا به اسرائیلی بودن ریشههای این حدیث به طور جدی و ورود این روایت از کتب اهل کتاب به میراث نقلی مسلمین بیندیشد. البته تمام اینها با قطع نظر از مناقشات دلالی و متنی است که پیرامون این حدیث ذکر شده که ان اشاء الله خواهد آمد.
در عین حال، برخی از علماء سعی کردند این حدیث را توسط یکی از دو راه زیر، تصحیح کنند:
راه اول:
برخی گفته اند این حدیث، مشهور و معروف است و علماء آن را تلقی به قبول کرده اند. لذا میتوان بر این اساس آن را تصحیح کرد. شاید آیت الله سید محمد صادق روحانی حفظه الله تعالی تا حدی از این روش برای تصحیح حدیث مورد نظر استفاده کرده باشد.
ولی این روش درست نیست. زیرا این حدیث به هیچ عنوان مشهور نبوده و فقط در قرون اخیر، معروف شده است و البته غالبا در میان مجامع عرفانی و تصوف، این شهرت بیشتر است؛ چنین شهرتی، ارزش ندارد و به همین دلیل، نمیتوان گفت این روایت، مشهور – به معنای متداول آن در علم حدیث – است؛ زیرا هیچ یک از کتب حدیثی قدیمی، این حدیث را نقل نکردند و در طُرُق و اسانیدِ محدثین و راویان واقع نشده است و نیز هیچ دلیلی بر اینکه علمای هفت قرنِ اولِ هجری این روایت را تلقی به قبول کردند وجود ندارد. موافقت برخی از متاخرین با حدیث مذکور – چنانکه واضح است – نفعی نداشته و به کار نمیآید. حتی ما در اینکه حدیث مذکور، از پیامبر صلیاللهعلیهوآله نقل شده و به ایشان نسبت داده شده شک داریم؛ زیرا اکثر مصادر اصلی که این حدیث را ذکر کرده اند، آن را از کتب بنی اسرائیل و یا به عنوان حدیث قدسی، معرفی میکنند و به پیامبر صلیاللهعلیهوآله نسبت نمیدهند. با این وصف، چگونه شهرت این حدیث را قبول کنیم؟ آیا این کار با اصول و روشهای اثبات حدیث، سازگار است؟
راه دوم:
مضمون این روایت در روایات معتبر دیگری آمده است؛ مانند حدیث قرب نوافل:
در روایت حماد بن بشیر آمده است که میگوید: از امام صادق علیهالسلام شنیدم که میفرمود: پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرمود: خداوند متعال میگوید هر کس که یکی از اولیای مرا خوار کند خود را برای جنگ با من آماده کرده است. هیچ بندهای به وسیلهی چیزی دوست داشتنی تر از واجباتم، به من نزدیکی نجسته است. به درستی که او با نوافل به من نزدیک میشود تا جایی که دوستش میدارم و وقتی وی را دوست داشتم دیگر، من گوشش هستم که میشنود و چشمش هستم که میبیند و زبانش هستم که با آن سخن میگوید و دستش هستم که با آن لمس میکند و اگر مرا بخواند اجابتش میکنم و اگر از من چیزی بخواهد به او عطا میکنم. من در هیچ کاری که خودم انجامش میدهم – مردد نشدم مگر در موت مومن؛ «زیرا» او موت را دوست ندارد و من از بدی رساندن به او کراهت دارم.[13]
قطع نظر از بررسی اعتبار حدیث قرب نوافل و امثال آن – که فعلا قصد ندارد در آن وارد شوم زیرا معنای این حدیث، جای بحث و بررسی دارد – نمیتوان از این روش برای اثبات صحت حدیث مورد بحثِ ما، استفاده کرد و این کار یک خطای روشی است که بسیاری از افراد در آن گرفتار شدهاند. انسان در این روش، صحت صدور یک حدیث را در واقع با حدیث دیگر ثابت نمیکند بلکه اتفاقی که میافتد تصحیح قدر مشترکِ بین دو حدیث است که با ضمیمه کردن روایت دوم به اول، این قدر مشترک ثابت میشود. پس تصحیحی که اتفاق میافتد ناظر به صدور مضمون مشترک این دو روایت است؛ چون نمیتوان به مجرد وجود یک حدیث صحیح در کنار حدیث ضعیفی، حدیث ضعیف را مستقلا تقویت کرد و آن را به تنهایی، صحیح دانست؛ (تعبیر «الصحیح لغیره» و یا «الحَسَن لغیره» هم که معنایی ندارد مگر به همان طریقهای که گفتیم). تنها اتفاقی که در این روش میافتد ثابت شدن قدر مشترک دو روایت با انضمام یکی از این دو به دیگری است؛ و این یعنی، معانیِ اختصاصی حدیث ضعیف را نمیتوان با حدیث صحیحی که کنار آن قرار گرفته، تصحیح و اثبات کرد. این مساله، نکتهی ظریف و مهمی است و میتواند باب مفیدی در بررسی حدیث – بر خلاف تعامل بسیاری از افراد با حدیث و قواعد اثبات آن در حال حاضر – بگشاید.
این حدیثی که پیش روی ما قرار دارد مشتمل بر تعابیری است و ویژگیهای اضافیِ مختصِ به خود را دارد همچون تعبیر «مثلِ من» و یا تعبیر «اگر به چیزی بگویی «باش» ایجاد میشود». ما نیز در صدد اثبات یک نظریه با کمک این دو حدیث نیستیم؛ همچنین قصد اثبات قدر مشترک معناییِ این دو حدیث را هم نداریم؛ بلکه میخواهیم بررسی کنیم چگونه میتوان به صدور این حدیثی که جلوی ما قرار دارد – به همراه تمام خصوصیات آن – اطمینان پیدا کرد.
نتیجهای که تا کنون به آن رسیدیم – با صرف نظر از مناقشات متنی – این است که صدور این حدیث برای ما به هیچ وجه ثابت نشد بلکه حتی من شک دارم در این که حدیث مذکور، اساسا یک حدیث نبوی – ولو با یک سندِ ضعیف – باشد. همچنین واضح است که قاعدهی تسامح در ادلهی سنن – اگر ثابت باشد – در مثل این موارد که هیچ ربطی به عمل و فعل انسان ندارد جاری نمیشود.
مرحلهی سوم: بررسی معنی و دلالت این حدیث و ارزشگذاری متن آن
این حدیث به چند طریق، معنی شده که مهمترین آنها از این قرار است:
- معنای حدیث، اعطای ولایت تکوینی به عبد در مقابل اطاعت وی از خداست. در نتیجه این حدیث، از احادیثی خواهد بود که اصلِ ولایت تکوینی را به طور کلی ثابت میکند. به همین دلیل میبینیم بسیاری از کسانی که کتابهایی دربارهی ولایت تکوینی نوشته اند – از متاخرین و نیز معاصرین – این حدیث را به عنوان یکی از ادلهی اثبات این نظریه، مورد توجه قرار داده اند. مثلا در برخی از سوال هایی که از آیت الله شیخ جواد تبریزی پرسیده شده آمده است:
معنای این حدیث قدسی که خداوند میفرماید:«ای بندهی من، مرا اطاعت کن تا مثل من شوی، من اگر به چیزی بگویم «باش» ایجاد میشود و تو هم اگر به چیزی بگویی «باش» ایجاد میشود» چیست؟ آیا علمای اسلام میتوانند به مرتبهای مثل مرتبهی خداوند متعال برسند؟ در حالی که کسی مثل او – خداوند متعال – نیست و لیس کمثله شیء؟ آیا با رسیدن به این مرتبه میتوانند اموات را زنده کنند و یا خلق کنند و روزی دهند (آنهم) با توجه به این روایت که میفرماید:«اگر سورهی فاتحه را بر مردهای بخوانی زندهاش میکنی»؟
ایشان در جواب مینویسد:
به نام خداوند متعال
ظاهر این حدیث – بر فرض ثبوت آن – این است که اطاعتِ خداوند متعال اگر خالص باشد خداوند، به این شخصِ مطیع، قدرتی میدهد و او را بر اشیاء مسلط میکند و اشیاء را مسخر او میگرداند. و این معنای ولایت تکوینی است که برای انبیاء و معصومین علیهمالسلام ثابت است با این فرق که ائمه علیهمالسلام از این ولایت جز در موارد خاصی که مصلحت و حکمت اقتضا میکرد استفاده نمیکردند. البته خداوند آگاه است.[14]
آیت الله تبریزی از این حدیث، نظریهی ولایت تکوینی را فهمیده است؛ البته در ابتدای جواب به این مساله اشاره میکند که گویا این حدیث در نزد ایشان ثابت نشده است.
اگر تفسیر این حدیث به ولایت تکوینی صحیح باشد باید توجه داشت که ولایت تکوینی مطرح شده در این روایت، به معنی واسطه در فیض – مخصوصا واسطهی تام در فیض – نیست بلکه به ولایت تکوینی مطرح شده در این حدیث، به معنی قدرت ولیِّ خدا، بر دخالت در عالَم در هر لحظهای که بخواهد است؛ لذا این حدیث – اگر دلالتش بر ولایت تکوینی را قبول کنیم – ولایتی بیش از این را ثابت نمیکند که باید به این مساله توجه تمام داشت. به همین دلیل، آیت الله تبریزی کلام خود را اینگونه به پایان میبرد که اهل بیت علیهمالسلام این ولایت را به جز در موارد خاص، به کار نمیبردند. واسطهی در فیض – اگر به معنای تام آن فهمیده شود – را نمیتوان با این اسلوب بیانی، توصیف کرد.
علامه سید محمد حسین فضل الله نیز به همین تفسیر نزدیک شده است ولی با این تقریب که حدیث مورد نظر در صدد رساندنِ این معنی است که خداوند متعال این چنین عبدی را – که از وی اطاعت کرده – همچون عیسی بن مریم قرار میدهد که وقتی به چیزی بگوید «باش» به امر خداوند، ایجاد شود.[15]
این تفسیری که علامه فضل الله ارائه کرده است گویا ناظر به جانب اطلاق و شمولیتِ این روایت است؛ در واقع – از نگاه او – حدیث مذکور نمیگوید تمام عالَم به دست عبد خواهد بود بلکه میگوید عبد، مثل خداوند خواهد شد البته در برخی از حالات – دقیقا مانند عیسی بن مریم – آنهم به امر خداوند و اذن او و نیز قدرتی که او عطا کرده است.
- در این روش، حدیث مذکور، از احادیثی است که از وقایع آخرت – نه دنیا – خبر میدهد. شیخ محمد جواد مغنیه این گونه تفسیر میکند. او معنای متفاوتی از این حدیث را ارائه میدهد و مینویسد: «قبلا نسبت به دو حدیث – که زیاد به گوشم میخورد – شک داشتم. یکی از آنها، حدیث قدسی بود که میگفت: «ای بندهی من، مرا اطاعت کن تا مثل من شوی و به هر چه که بگویی «باش» ایجاد شود». حدیث دیگر، این روایت نبوی بود که «خداوند متعال، بندگانی دارد که وقتی اراده کنند او نیز اراده میکند». در سند این دو حدیث شک داشتم؛ زیرا برای این دو هیچ اثری در این دنیا نیافتم … و سپس فهمیدم – در حین تفسیرِ آیاتِ قرآن – که موضوع این دو حدیث، آخرت است و نه دنیا؛ اینجا بود که شک من زائل شد و یقین کردم که آن حدیث قدسی و این حدیث نبوی، تفسیر و بیان آیاتی از قرآن هستند همچون:«وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ في رَوْضاتِ الْجَنَّاتِ لَهُمْ ما يَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبيرُ»[16] میباشد».[17] شاید برخی دیگر از أشکالِ این حدیث – که قبلا به آن اشاره نکردیم – همین تفسیر شیخ مغنیه را تقویت کند. شکل دیگر این حدیث را ابن عربی در الفتوحات المکیه[18] اینگونه نقل میکند:«روایتی دربارهی بهشتیان وارد شده که ملکی به سوی آنها میآید و برای داخل شدن از آنها اجازه میگیرد و … بعد از رساندن سلام خداوند بر ایشان، کتابی از سوی خداوند متعال به دست آنها میرساند که در آن کتاب، به هر کسی که مخاطب آن است نوشته شده: «از سوی حیّ و قیّومی که نمیمیرد به سوی حیّ و قیّومی که نمیمیرد. اما بعد؛ من به هر چیزی که بگویم «باش» ایجاد میشود و تو را نیز اینگونه قرار دادم که بر هر چیزی که بگویی «باش» ایجاد میشود». سپس پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرمود: اهل بهشت به هر چیزی که بگویند «باش» ایجاد میشود».[19] این تفسیرِ مرحوم مغنیه، قابلِ احتمال است؛ تنها نکتهای که به ذهن میرسد این است که در حدیث، هیچ اشارهای به موضوع آخرت نشده است؛ ولی در جواب این اشکال میتوان گفت سکوت حدیث مذکور نسبت به زمان تحقق این وعده برای عبد – که به هر چیزی بگویی «باش» ایجاد میگردد – باعث میشود حداقل این احتمالی که مرحوم مغنیه ارائه کرد در مقابل بسیاری از اسلب ها و أشکال این حدیث باقی بماند.
با این معنا، حدیث مذکور هیچ ارتباطی به معنایی که امروزه متداول و رایج است نخواهد داشت.
- در این روش، حدیث مذکور به مستجاب الدعوة بودن انسان در هنگام رسیدن به چنین مقام و مرتبهای از اطاعت تفسیر میشود؛ لذا چنین انسانی هر چه اراده کند، با درخواست از خداوند، محقق میشود و خداوند دعای این انسان را اجابت میکند. لذا موضوع این روایت، ولایت تکوینی بر اشیاء یا معانی دیگر نیست بلکه موضوع آن تحقق نیات و مقاصد مومن از طریق در خواست از خداوند متعال و دعا است آنهم بدون هیچ فرقی بین دنیا و آخرت.
مشکل این تفسیر، عدم انسجام با حدیث مورد نظر است؛ زیرا از کلمهی «مثلی»[20] و نیز عبارت «تقل للشیء کن فیکون»[21] به هیچ عنوان این معنی فهمیده نمیشود و در نتیجه این تفسیر، چیزی جز تاویل و به زحمت انداختن خود نیست و برای اثبات آن، نیاز به قرینه و شاهد داریم. البته این تفسیر به عنوان یک احتمال قوی در حدیث قرب نوافل با توجه به قرینهای که در ذیل آن آمده باقی میماند که تفصیل آن در جای خودش مطرح میشود.
- در راه چهارم گفته میشود از این حدیث چنین میفهمیم که عبد، به وسیلهی اطاعت، خدایی مثل خداوند متعال میگردد به گونهای که وقتی به چیزی میگوید باش ایجاد میشود؛ در واقع، حدیث فوق به نوعی، عبد را به منزلهی خداوند قرار میدهد و او را شریک حق متعال میگرداند.
برخی از منتقدانِ متن این حدیث، همین معنی را فهمیدهاند. به عنوان مثال، در نقد متنی این حدیث، و اثباتِ جعلی بودنِ آن آمده است:«سوال: از برخی شنیدم که حدیثی قدسی را نقل میکردند با این عبارت که «ای بندهی من، مرا اطاعت کن تا بندهای ربّانی شوی که اگر به چیزی بگویی: باش، ایجاد میشود». آیا این حدیث قدسی، صحیح است یا خیر؟ جواب: این حدیث را در هیچ کدام از کتب اهل سنت، نیافتیم و معنای این حدیث هم، دلالت بر جعلی بودن آن میکند؛ زیرا این حدیث، عبدِ مخلوق و ضعیف را به منزلهی خالق قوی – یعنی خداوند متعال – قرار میدهد و یا چنین مخلوقی را شریک خالق میگرداند و این در حالی است که خداوند متعال، والاتر از این است که در مُلکش، شریکی داشته باشد. اعتقاد به چنین معنایی کفر است زیرا فقط خداوند متعال است که وقتی به چیزی میگوید باش، ایجاد میشود آنطور که در قرآن آمده است: إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون».[22]
بسیاری از ناقدین متن این حدیث، به تعبیر «مثلی» – فرقی نمیکند که میم و ثاء را مفتوح بخوانیم و یا میم را مکسور و ثاء را ساکن بخوانیم – استناد میکنند و این که این تعبیر، با قرآن در تناقض است و یا به تعبیر دیگر، این تعبیر، از زبان و سیاقِ قرآن و حدیث دور بوده و ناآشنای با آنهاست. حتی دربارهی کسی که ولایت تکوینی دارد نمیگویند وی، مانند خداست و به اشیاء میگوید باش، سپس ایجاد میشوند.
سید محمد حسین فضل الله در کتاب «للانسان و الحیاة» تلاش میکند از مشکل کلمهی «مثلی» در این حدیث عبور کند؛ لذا میگوید احادیثی که از برخی کتبِ اهل کتاب نقل شده است چه بسا بعد از ترجمهی به زبان عربی، در معرض برخی از تغییرات قرار گیرند که ناشی از ترجمه است؛ لذا کلمهای همچون «مثلی» ظاهر میشود که در زبان اصلیاش، به این معنی نیست و به همین دلیل، ما نباید در این کلمه، سخت گیری کنیم بلکه باید به نظریهی اصلیای که این حدیث از آن سخن میگوید برسیم و اینکه مومن گاهی به مرتبهای میرسد که خداوند وی را قادر بر تصرف در اشیاء به خاطر مصالحی میکند همچون عیسی بن مریم علیهما السلام.[23]
این زاوایهی نگاه و رویکردِ علامه فضل الله بسیار مهم است و ضرورت بررسیهای مقارن و لغویِ جدی در متونِ منقول از کُتُبِ اهل کتاب را نشان میدهد.
عجیب است که برخی از منتقدین علامه فضل الله کلامی را به وی نسبت میدهند که ایشان نگفته است؛ مثلا میگویند علامه فضل الله، ائمه علیهمالسلام را متهم به انجام ترجمهی غیر دقیق میکند که این در واقع، نقصِ عصمت آنهاست. این در حالی است که کلام علامه فضل الله به صراحت ناظر به حدیثی است که از کتابهای پیشینیان نقل شده است نه آنچه که توسط پیامبر و یا اهل بیتِ ایشان از آن کتب نقل شده است مخصوصا – همانطور که گفتیم – معلوم نیست این حدیث، از پیامبر یا اهل بیت ایشان نقل شده باشد. احتمالا علامه فضل الله متوجه این نکته شده و به همین دلیل، این حاشیه را بر حدیث فوق زده است؛ چون میداند این حدیث از کتابهای پیشینیان نقل شده نه اینکه اهل بیت علیهمالسلام این حدیث را از کتب سابق نقل کرده باشند. پس میتوان گفت که هر حدیث قدسی منقول از کتب پیشینیان، لزوماً از پیامبر و امامان علیهمالسلام نقل نشده است. این از خطاهای شایع بین برخی از مردم است.
در هر صورت احتمال دارد این پیشنهاد علامه فضل الله در مورد حدیث مذکور، درست باشد ولی قبل از بررسی و مقایسههای لغوی دقیق، نمیتوان نسبت به این تفسیرِ علامه فضل الله، مطمئن شد. به همین دلیل من معتقدم این حدیث شاید درتناقض با اصول قرآنی نباشد؛ زیرا این حدیث نمیگوید عبد، در تمام جهات، همچون خداوند متعال میگردد؛ بلکه همانندی بین عبد و خداوند را در برخی جهات تبیین میکند یعنی در جهت قدرت بر انجام هر کاری در عالم؛ حداکثر این حدیث را باید مقید به اذن و اجازه و البته ایجاد قدرت از سوی خداوند متعال کرد؛ همانطور که ظاهر بسیاری از تعابیرِ مختلف حدیث مذکور، این است که خداوند، عبد را قادر بر چنین کاری میکند نه اینکه عبد در انجام این کارها، مستقل از خداوند عمل کند.
البته ادبیات این حدیث و لغت آن، همساز و همگن و منسجم با ترکیبهای قرآنی نیست؛ تاکید زیاد بر اینکه فقط خداوند مهیمن بر عالَم بوده و فقط او میتواند هر چه میخواهد انجام دهد و با مقام «کُن فیکون» محقق کند از ویژگیهای زبان و سیاقِ قرآن و ترکیبهای لغتی آن است که با ادبیات این حدیث، همسو و همآوا نیست مخصوصا اگر تعابیری همچون «تو را بی نیازی قرار میدهم که فقیر نمیشود» و یا «از سوی زنده و قائم به ذاتی که نمیمیرد به سوی زنده و قائم به ذاتی که نمیمیرد» را نیز به محتوای این حدیث اضافه کنیم.
نتیجه اینکه حدیث مورد بحث، مطلقا ثابت نیست و بسیار ضعیف است و حتی نمیتوان گفت اساسا حدیثی نبوی است. به نظر میرسد که از کتابهای اسرائیلی اخذ شده باشد و ریشههای اسرائیلی داشته باشد و به فرهنگ باطنی و صوفیانهای که در میان مسلمین وجود داشت نفوذ کرده و سپس از این فرهنگ، به فرهنگ شیعی در قرون اخیر وارد شده است. اما در رابطه با مضمون این حدیث – با صرف نظر از بیگانه بودن آن با زبان قرآن – نیز باید گفت با وجود احتمالی همچون احتمال شیخ محمد جواد مغنیه، دلالت این حدیث بر ولایت تکوینی، تضعیف میشود؛ اما دلالت این حدیث بر ولایت به معنی واسطه در فیض، بسیار بعید است. البته خداوند بهتر از هر کسی به حقائق امور آگاه است.
____________________________
[1] حب الله, اضاءات فی الفکر و الدین و الاجتماع, ج 5 سوال 730 با تصرف در عنوان سوال.
[2] »یا بن آدم، انا الله حیٌّ لایموت، إن اطعتنی و قبلت وصیتی جعلتک حیا لاتموت. یا بن آدم، انا الله اقول للشیء: کن فیکون، أطعنی أجعلک تقول للشیء: کن فیکون» اخوان الصفا, رسائل اخوان الصفا و خلان الوفاء, ج 1 ص 158.
[3] اخوان الصفا, ج 1 ص 298.
[4] الدیلمی, ارشاد القلوب, ج 1 ص 75.
[5] حر عاملی, الجواهر السنية في الأحاديث القدسية, 713.
[6] حسین بن محمد تقی نوری, مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل (قم: موسسة آل البیت علیهالسلام, 1408), ج 11 ص 258 و 259.
[7] حافظ برسی, مشارق انوار الیقین فی اسرار امیرالمومنین علیه السلام, 104.
[8] . و روى الحافظ البرسيّ قال: ورد في الحديث القدسيّ عن الربّ العليّ أنّه يقول: عبدي أطعني أجعلك مثلي، أنا حيّ لا اموت اجعلك حيّا لا تموت، أنا غنيّ لا أفتقر أجعلك غنيّا لا تفتقر، أنا مهما أشاء يكون أجعلك مهما تشاء يكون. حر عاملی, الجواهر السنية في الأحاديث القدسية, 709.
[9] . وَرَدَ فِي الْحَدِيثِ الْقُدْسِيِّ يَا ابْنَ آدَمَ أَنَا غَنِيٌّ لَا أَفْتَقِرُ أَطِعْنِي فِيمَا أَمَرْتُكَ أَجْعَلْكَ غَنِيّاً لَا تَفْتَقِرُ يَا ابْنَ آدَمَ أَنَا حَيٌّ لَا أَمُوتُ أَطِعْنِي فِيمَا أَمَرْتُكَ أَجْعَلْكَ حَيّاً لَا تَمُوتُ يَا ابْنَ آدَمَ أَنَا أَقُولُ لِلشَّيْءِ كُنْ فَيَكُونُ- أَطِعْنِي فِيمَا أَمَرْتُكَ أَجْعَلْكَ تَقُولُ لِشَيْءٍ كُنْ فَيَكُونُ.. احمد بن محمد ابن فهد حلی, عدة الداعي و نجاح الساعي (دار الکتب الاسلامی, 1407), 310.
[10] . و قد جاء عن النبي ص إن لله عبادا أطاعوا الله فأطاعهم يقولون للشيء بأمره كُنْ فَيَكُون . عاملى نباطى, الصراط المستقيم إلى مستحقي التقديم, ج 1 ص 169.
[11] . ورد فی بعض الصحف المنزلة من الکتب السماویة انه قال سبحانه: یا بن آدم، خلقتک للبقاء – و انا حی لا اموت اطعنی فیما امرتک و انته عما نهیتک اجعلک مثلی حیا لا یموت. صدر الدین شیرازی, الحکمة المتعالیة فی الأسفار العقلیة الأربعة, ج 6, ج 6 ص 9.
[12] . وَ فِي الْحَدِيثِ الْقُدْسِيِّ يَا ابْنَ آدَمَ أَنَا غَنِيٌّ لَا أَفْتَقِرُ أَطِعْنِي فِيمَا أَمَرْتُكَ أَجْعَلْكَ غَنِيّاً لَا تَفْتَقِرْ يَا ابْنَ آدَمَ أَنَا حَيٌّ لَا أَمُوتُ أَطِعْنِي فِيمَا أَمَرْتُكَ أَجْعَلْكَ حَيّاً لَا تَمُوتُ يَا ابْنَ آدَمَ أَنَا أَقُولُ لِلشَّيْءِ كُنْ فَيَكُونُ أَطِعْنِي فِيمَا أَمَرْتُكَ أَجْعَلْكَ تَقُولُ لِلشَّيْءِ كُنْ فَيَكُونُ.. مجلسی, بحار الأنوار, ج 90 ص 376.
[13] . قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ : قَالَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَنْ أَهَانَ لِي وَلِيّاً فَقَدْ أَرْصَدَ لِمُحَارَبَتِي وَ مَا تَقَرَّبَ إِلَيَّ عَبْدٌ بِشَيْءٍ أَحَبَّ إِلَيَّ مِمَّا اِفْتَرَضْتُ عَلَيْهِ وَ إِنَّهُ لَيَتَقَرَّبُ إِلَيَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ اَلَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ اَلَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ اَلَّذِي يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ اَلَّتِي يَبْطِشُ بِهَا إِنْ دَعَانِي أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِي أَعْطَيْتُهُ وَ مَا تَرَدَّدْتُ عَنْ شَيْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ كَتَرَدُّدِي عَنْ مَوْتِ اَلْمُؤْمِنِ يَكْرَهُ اَلْمَوْتَ وَ أَكْرَهُ مَسَاءَتَهُ . کلینی, الکافی, ج 2 ص 352; بخاری, صحیح بخاری, ج 7, ج 7 ص 190.
[14] جواد بن علی تبریزی, صراط النجاة (قم: مکتب نشر المنتخب, 1416), ج 10 ص 424 و 425.
[15] فضل الله, للانسان و الحیاة, 329 و 330.
[16] . شوری: 22
[17] محمد جواد مغنیه, تفسیر الکاشف (تهران: دار الکتب الاسلامی, 1424), ج 6 ص 520 و 521; محمد جواد مغنیه, فی ظلال نهج البلاغة, بدون تاریخ, ج 1 ص 424.
[18] ابن عربی, الـفتوحات المکیة, 3:295.
[19] در رابطه با این حدیث نک: سبزواری, شرح الأسماء الحسنى, ج 2 ص 80; صدر الدین شیرازی, تفسیر القرآن الکریم, ج 5 ص 15; صدر الدین شیرازی, الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعه, ج 8 ص 9 و 10; موسوی الخمینی, آداب نماز, 33; موسوی الخمینی, مصباح الهداية إلى الخلافة و الولاية, 53.
[20] . مانند من
[21] . اگر به چیزی بگویی «باش» ایجاد میشود.
[22] اللجنة الدائمیة للبحوث العلمیة و الافتاء, فتاوی اللجنة الدائمة للبحوث العلمیة و الافتاء, ج 2 ص 372.
[23] فضل الله, للانسان و الحیاة, 329 و 330.